آغاز جغرافيای سياسی ؛از ايران باستان است
دکتر پيروز مجتهدزاده
کشور در برابری مفهومی واژه state در زبان های اروپائی پديده ای است مرکب از يک ستون عمودی "حکومت" و يک چهره افقی "سرزمين" و آميخته ای از اين دو بحث اصلی و هسته مرکزی مباحث جغرافيای سياسی شمرده می شود. به گفته ديگر، جغرافيای سياسی کاری ندارد جز مطالعه نظری و کاربردی مفهوم کشور و چگونگی پيدايش، تطور، و توسعه اين مفهوم و چگونگی سازماندهی سياسی فضا برای مديريت بهتر کشور. از سوی ديگر، مطالعات جديد در ژرفای تاريخ چگونگی سازماندهی فضای جغرافيائی برای مديريت سياسی فضا ترديدی باقی نمی گذارد که هخامنشيان نخستين کسان در امر مديريت سياسی فضای جغرافيائی بوده اند که اشکال اوليه مفهوم "کشور state" به معنی امروز را به وجود آوردند، ولی ايده "ساختار عمودی" حکومت، نظام يافته در يک فدراليته زنده با مرزهای مشخص در ايران عصر ساسانی قوام گرفته و تاثير گذاری بر رشد مفهوم دموکراسی در تمدن غرب را آغاز کرد.
مطالعات جغرافيای سياسی نزديک نيم قرن است که در ايران رواج يافته و کمتر از دو دهه است که تحقيق در ايرانشناسی جغرافيائی – سياسی در کشور ما رونق گرفته است. افرادی در اين راستا در ميان همکاران دانشگاهی من هستند همچون خانم دکتر دره مير حيدر و آقای دکتر محمد رضا حافظ نيا که در اين وادی گام های ارزنده ای برداشته و از آن ميان، تا کنون از خانم دکتر مير حيدر قدر دانی هائی مختصر در جامعه صورت گرفته است و امروز خوشحالم که می شنوم دانشگاه اصفهان از همکار ديگرم، آقای دکتر محمد حسين پاپلی يزدی که بی ترديد از چهره های شاخص در مطالعات فرهنگی جغرافيا در ايران است نکو داشتی به عمل می آيد.
دکتر پاپلی يزدی، استاد بازنشسته دانشگاه ها که تحصيلات خود را در فرانسه تکميل کرده و نتايج تحقيقات فراوان خود را در جنبه های گوناگون فرهنگی در رابطه با محيط در شکل ده ها کتاب و صدها مقاله انتشار داده است، آثار ارزنده ای در باره جغرافيای انسانی و اقتصادی و فرهنگی ايران، به ويژه در باره خراسان داد، به سهم خود کمک فراوانی کرده است در شناخت ريشه های علمی مفهوم کشور = state در ايران: موضوع مهمی در عالم دانش جغرافيای سياسی که من در اين جا به بهانه نکوداشت ايشان می کوشم به مداقه و بررسی کشم.
در بررسی تاثير ايران باستان بر توسعه مفاهيمی چون "حکومت" و "مرز" در اروپای قرون وسطی شايد بتوان به اشارات کتب مقدس باخترزمين به شيوه کشورداری در ايران باستان و حرمت نهادن آنان به حقوق اقوام در فدرال ايرانی استناد کرد: رفرانس هايي چون Isaiah - chapter xliv, Esther i, I, Ezra i, I etc. . به استناد اين شواهد مقدس، عليرغم لشکرکشی ها به شهرهای يونانی در غرب و به توران در شرق، سازمان حکومتی که هخامشيان پديدار آوردند تنها به منظور فتح سرزمين ها نبود، بلکه بر اساس انگيزه های فرهنگی و مديريت سياسی مردمان در راستای احترام به هويت های فرهنگی آنان استوار بود. اين گرايش ها و انگيزه ها به ويژه در جهان بيني هخامنشيان در كشورداري و ايجاد حكومت مردمي توسط آنان خود نمايي دارند. با گستردن ساختار حکومتی فدراتيو ويژه خود كه بر اساس ايده "دادگري براي همه"، ايرانيان مشترك المنافعي از ملل نيمه مستقل يا فدراسيونی از کشورهای خودمختار به وجود آوردند که شايد زيربنای ضروری را برای پديدار آمدن "دموکراسی حکومتی" يا "حکومت دموکراتيک" را در اروپای قرون وسطی و پس از آن در عصر مدرنيته فراهم آورده باشد. پيدايش اين ساختار سياسی حکومتی مبتنی بر حقوق اقوام در ايران همزمان بود با پيدايش دموکراسی مبتنی بر حقوق شهروندان در يونان. در اين برخورد شايان اهميت است که کوروش بزرگ فرمانی را در بابل صادر کرد که (متن آن اکنون در موزه بريتانيا حفظ می شود) و طی آن برابری و دادگری را برای افراد، و آزادی را برای موجوديت های دينی – فرهنگی در سراسر قلمرو خود اعلام کرد. اين ايده ها بودند که تار و پود حکومت پارسيان را تشکيل داد چنان که داريوش بزرگ نيز در سنگ نوشته هايی که برای آيندگان برجای گذارده است، مکرر از پی گيری دادگری سخن می گويد. به سخن ديگر، در حالی که آتنيان در انديشه حقوق فرد در جامعه بودند، پارسيان در تلاش بودند تا حقوق اقوام و گروه های انسانی را در شيوه کشورداری خود تحکيم بخشند.
به جز آثار تحقيقی دانشمندان ايران شناسی چون ويل دورانت Will Durant (ترجمه فارسی 1368)، منابع ديگري نيز وجود دارند كه از گستره و اهميت تاثير سنت های كشورداري ياد شده ايران باستان بر پيدايش و تکامل مفاهيم "حکومت = کشور"، "مرز"، و "دموکراسی در باختر زمين سخن می گويند. حتی فيلسوف شهيری چون فردريک نيچه Friedrich Nietzche که عليرغم دشواری ديگر فلاسفه قرن بيستم در درک مباحث او در باره فلسفه حيات، تاثير فراوانی بر انديشه انسان باختر زمين گذارده است، ديد ويژه خود در باره فلسفه زندگی بشر باختر زمين را تحت تاثير فلسفه زندگي ايران باستان شکل داده است (Spoke Zarathustra Thus = چنين گويد زرتشت، چاپ نهايی 1892). شاهد مثال ديگر در اين برخورد نوشته های آر.گريشمن R. Ghirshman است که در کتاب خود: Iran، چاپ 1962، می گويد:
سنت ايرانی پادشاهی به "اعتبار تاييد الهی" در دوران اسکندر به گونه يک پديده ثابت در هلانيزم در آمد و بعدها بسياری از حکومت های اروپايی آن را اقتباس کردند.
آر. لوی R. Levy از سوی ديگر، خلافت عربی را فرهنگ واسطه ديگری می داند که سنت ايرانی کشورداری از آن طريق بر دنيای مدرن تاثير گذارد. وی به نقل از آثار تاريخی عربی قرون نخستين اسلامی می گويد:
فخری، نوشته ای تاريخی در اندرزهای سياسی از اوايل قرن چهاردهم ميلادی توضيح می دهد
که خليفه عمر در اوج گسترش خلافت، هنگامی که غنايم جنگی به سوی مرکز سرازير شده
بود، برای تقسيم اين غنايم نيازمند رايزنی هاي يک تن ايرانی شد که زمانی در ادارات دولتی
(عصر ساسانی) کار می کرد. پيشنهاد اين فرد به کار گرفتن ديوان يا دفتری يا اداره ای بود
برای کنترل درآمدها و از اين هسته اوليه بود که ماشين اداری عظيمی به وجود آمد که برای
صد ها سال به خلافت خدمت کرد (لوی، 1953: 61).
در باره تاثير ميراث تمدنی پارس در زمينه حکومت و کشورداری بر خلافت عربی شايان توجه است که يکی از متون تاريخی عصر اسلامی از خليفه عمر نقل می کند که گفته است: "همانا من دادگری را از کسرا (خسرو انوشيروان دادگر) آموخته ام " (مقدسی 1906: 18).
فيليپانی رنکنی در نوشته هايش پيرامون سنت پادشاهی مقدس در ايران، به نقل از منابع مستند رومی می گويد: "اگر بخواهيم نگاهی به انتشار موفقيت آميز برخی پديده های فرهنگی مربوط به پادشاهی در باختر زمين اندازيم، چه در زمينه های دينی و چه عرفی" بايد به تاريخ امپراتوری روم بازگرديم که نخستين حکومت در غرب شمرده مي شود که ميزان گسترده ای از اين تاثيرات فرهنگی خارجی را، به ويژه در جنبه های سياسی و اداری نقش امپراتور، جذب کرد. وی آنگاه نمونه هايی از تاثير سنت های فرهنگی ايرانی در کشورداری بر تمدن غرب را به گونه زير ارائه مي كند:
ميراثي كه از پارس به باختر زمين رسيده و هنوز در مفاهيم ايدئولوژيك و ساختارهاي فرهنگيش
حضور دارد فراوان است. اگر پي گيري اشكال اصلي اين ميراث گاه دشوار مي نمايد، دليل اين
است كه ميراث ياد شده از راه فرهنگ هاي واسطه فرا آمده و گونه اي غربي پيدا كرده است…
عناصر مهم شكل دهنده آنچه را كه ما ساختار عمودي حكومت مي ناميم، بخشي از اين ميراث
كهن است. اين ميراث از راه ساختار امپراتوري واپسين روم و باز پيدايي (رنسانس) قرون وسطايي
آن به جهان مدرن رسيده است: از راه پديده هايی چون شواليه گری و "لرد" بودن که به گونه مبهمی
در لباسی کلتيک - ژرمانيک به جوامع اروپايی سرايت کرده و بعدها شکلی مسيحی به خود گرفت
(فيليپاني – رنكني 1978: 67).
با توجه به اين حقيقت که در مفهوم کشور = state "حکومت" بدون "سرزمين" معنی ندارد و سرزمين بدون "مرز" واقعيت پيدا نمی کند، پيدايش مفاهيم اوليه مربوط به مفهوم کشور در ايران نمی توانست از پيدايش مفاهيم اوليه مربوط به پديده هايی چون سرزمين و مرز بی بهره باشد. در حالي كه مفهوم "سرحد" به عنوان نوار پهناوري از برخورد ميان دو حكومت = کشور (كريستف = 1959: 82- 269) مربوط به جهان پيش از دوران مدرن می شد، شماری از جغرافيايادانان سياسي امروز به گونه اي با اين بحث برخورد دارند كه گويي "مرز" مفهومي است نو كه در قرون اخير به وجود آمد. در اقتباسي از گرايش برخي از نوشته ها در علوم سياسي، شماری از جغرافيدانان سياسی عصر حاضر مفهوم "حکومت = state" همراه با مفهوم وابسته بدان، يعنی "مرز" را حاصل قراداد صلح 1648 وستفالی ميدانند (گلاسنر و دوبليژ 1989: 59-46). به هر حال اين مساله مورد پذيرش همگان است كه نياز به تعيين خطوط دقيق جدا كننده دو كشور و نقاط تماس ميان آنها حاصل پيدايش حكومت ملت پايه nation state (کشور يا حكومتي كه بر اساس موجوديت ملت به وجود آمده و مشروعيت مي يابد) در اقتصاد جهاني قرن نوزدهم است. اين پديده نو، آن گونه كه پيتر تيلور (1989: 46-144) و ديگران مي گويند، دست آورد غير قابل اجتناب گسترش امپرياليزم جهان گرا در دوران هاي جلوتر و نظام اقتصادي جهاني و سيستم ارتباطي نهفته در آن بوده است. در حالی که به گمان می آيد مفهوم "حکومت = کشور" و "مرز" مفاهيمی کهن تر از دوران مدرن هستند. چنان که مرز در رابطه با موجوديت يک نظام کشوری موجوديت می ِيابد - و مشروعيت آن وابسطه است به ايده "سرزمين" که قديم است: کشور state سرزمينی سياسی است و اشکال حکومت state حاکم بر سرزمين بايد بازگوينده اشکال ساختار سياسی ملت باشد (آلکساندر بی مورفی = 2003). در اين كه مفهوم نوين حكومت و سرزمين در اروپاي دوران مدرن گسترش يافت ترديد اندكي وجود دارد، با اين حال، ناديده انگاشتن اين حقيقت دشوار است كه اين مفاهيم ريشه در دوران هاي پيش از پديدار آمدن اروپاي دوران حكومت ملتي دارند. آثاري در دست است گوياي اين كه تمدن هاي كهن با مفهوم "حكومت" در ارتباط با جنبه هاي سرزميني و پيراموني آن و در ارتباط با مفاهيم كنوني "مرز" آشنايي داشتند. ديوار چين، ديوار هادرين Hadrian در بريتانياي امپراتوري روم، و سد سكندر در شمال خاوري ايران (1) ممكن است در حقيقت بخشي از منطقه گسترده تر برخورد (سرحد) در دنياي كهن به حساب مي آمدند (تيلور: همان). با اين حال اين واقعيت غير قابل اجتناب است كه حتي در آن مقام، اين ديوارها نماينده مفهوم خطي در فضا بودند كه براي جدا كردن مفهوم "ما" از "آنها" ترسيم شدند و اين حقيقت هماني است كه اصل زيربنايي مفهوم مرز را شكل مي دهد. آثار باستاني فاش مي كنند كه مفاهيم زير بنايي "حكومت"، "سرزمين"، و "مرز" در رابطه اي همانند اشكال امروزين اين مفاهيم در متون ايران باستان وجود داشته است. همچنين، اين احتمال وجود دارد كه با توجه به تعامل خصومت بار يا صلح آميز ميان ايران و روم، اين مفاهيم باستاني ايراني بر تمدن روم باستان اثرگذارده است. آميخته اي از تمدن يوناني - رومي و تمدن ايراني بر شكل گيري آنچه كه از ديد فرهنگي امروز "باختر" شناخته مي شود، اثربخشي فراواني داشته است. با توجه به گستره اثرگذاري متقابل ميان تمدن يوناني - رومي و تمدن ايراني، ترديد اندكي در گفته ژان گاتمن در نامه اش به اين مولف (1987) باقي مي ماند كه ايران (باستان) به بخش "باختر" جهان بشري تعلق داشته است.
ايران می بايستی به بخش باختری (غرب) جهان بشری تعلق داشته، و من گمان می دارم که اين همان چيزی بود که اسکندر کبيرر مقدونی، شاگرد ارستو، که به همان مناسبت در راستای سنت بزرگ فلسفی غرب قرار داشت، در ايران ِيافت و تا آن اندازه توجه وی را جلب کرد که تصميم گرفت يک ساختار چند مليتی هنجار را مِيان ايرانيان و يونانيان در درون امپراتوری بزرگی شکل دهد که او پدِيد مي آورد. (2)
تاييد اين نظر در متون تاريخي اين گونه آمده است كه به هنگام فتح ايران، اسكندر كبير مقدوني در تخت جمشيد ادعا كرد كه او جانشين بر حق داريوش سوم است. فردوسي (1020 ميلادي) شاعر حماسه سراي مشهور از اين رويداد در شاهنامه خود چنين گويد: پس از گشايش ايـران، اسكنـدر نامه اي به نخبگان و برجستگان جامعه نوشته و از اين كه دارا (داريوش سوم)، پادشاه آنان را نابود كرد، از آنان پوزش خواسته و ادعا نمود: اگر دارا نيست من اينجا هستم و ايران هماني است كه از آغاز بوده است. وي ساختار سياسی موجود دوران هخامنشی را حفظ کرد و در امپراتوری نوين خود به اجرا گذارد. اين ساختار در دوران جانشينان اسکندر دستخوش دگرگونی هايی شد. وی همچنين اعلام کرد که "دادگری" آرمانی است که به دست آوردنش هدف ماموريت او در ايران خواهد بود:
بدانيد که امروز دارا منم
گر او شد نهان آشکارا منم
همان است ايران که بود از نخست
بباشيد شادان دل و تندرست
جز از نيکنامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گيتی مگيريد ياد
(فردوسي: 1364جلد سوم، صفحه 330)
قرن ها بعد، در دوران ساساني (224 تا 651 ميلادي) مفاهيم به هم پيوسته حكومت، سرزمين، و مرز تا آن اندازه پرورده شد كه با اشكال مدرن اين مفاهيم در چارچوب نظام جهاني حكومت هاي ملتي، همگني فراواني پيدا كرد. به هر حال براي بررسي اين مفاهيم باستاني ايراني، بررسي تاريخي روند شكل گيري جغرافياي سياسي ايران ضرورت دارد.
حكومت، سرزمين، و مرز در ايران باستان
اگرچه هخامنشيان جنگ آفريدند و سرزمين ها را گشودند ولي در برخورد عمومي با مفهوم حكومت و سرزمين و در سازمان دادن سياسي فضا، بيشتر به عوامل فرهنگي گرايش داشتند تا به مفهوم خشك سرزمين فيزيكي. واقعيت سياسي دادن به ساتراپي هاي گوناگون در راستاي خطوط جدا كننده فرهنگ ها و اقوام صورت مي گرفت. راستي را كه دانشمندان برجسته اي چون ويل دورانت) ترجمه 1988: 44) و پيو فيليپاني - رنكني (1978: 67) پديده يا مفهوم "حكومت" را يك اختراع ايراني مي دانند كه بعدها توسط روميان به دنيای باختر رسيد. پژوهش گر برجسته ايراني، حميد نيرنوری، به نقل از نوشته های تی آر گلوور T. R. Glover در باره تمدن ايرانی می نويسد: ايرانيان ايده های تازه ای پيش روی بشر گذاردند ايده هايی در باره "دولت خوب" (حکومت مردمی) در نهايت يکپارچگی و به هم چسبيدگی توام با حداکثر ممکن از آزادی برای توسعه يافتن سياسی گروهی و فردی در يک سازمان سياسی بسیار بزرگ(نيرنوری 1971: 196).
تاريخ و جغرافيا نويسان يونان باستان همچون هرودت (484 تا 425 پيش از ميلاد) و گزنفون (430 تا 355 پيش از ميلاد) تاييد دارند كه هخامنشيان (559 تا 330 پيش از ميلاد)حكومتي فدرال مانند، يا مشترك المنافعي پهناور از ملت هاي خود مختار پديدار آوردند. موسس اين ساختار، كوروش بزرگ (559 تا 529 پيش از ميلاد) و جانشينانش اين مشترك المنافع نوين را گسترش فراواني دادند و آن را به ساتراپي هاي فراواني (گاه سي تا چهل ساتراپي) تقسيم كردند كه هريك از سوي يك ساتراپ، يا يك خشترپاون يا يك پادشاهي محلي اداره مي شد. اين مشترك المنافع جهان گرا دربر گيرنده همه سرزمين هايي بود واقع شده ميان ماوراي جيحون و سند تا ماوراي قفقاز و جايي كه امروز ملداوي خوانده مي شود: ماوراي اردن و سوريه: و از مقدونيه و قبرس تا مصر و ليبي. اين يك سازمان سياسي بود در ابعادي جهاني به پادشاهي يك شاهنشاه (شاه شاهان) و به همين روي مي تواند نظام "شاهنشاهي" عنوان گيرد. شاه شاهان در آن نظام حكومتي قانون ساز نبود بلكه مدافع دين ها و قانون هاي همگان در آن فدراسيون بود (تمپلتون 14 :1979).
فراتر، در نظام حكومتي که هخامنشيان آفريدند و از سوی تي آر گلوور (همان) "دولت خوب" يا حکومت مردمی تعريف شده و همه مردمان در آن بر اساس فرمانی که کوروش در بابل صادر كرد (3) با هم برابر بودند گروه های قومی و فرهنگی در پی گيری دين و زبان و اقتصاد خود تا حدود زيادی از استقلال و آزادی برخوردار بودند. براي احترام به استقلال سياسي و فرهنگي مردمان گوناگون فدراسيون بود كه شاه شاهان خود را به دين ويژه اي نمي خواند.در نتيجه، مردم سرزمين هاي فتح شده آزاد بودند كه دين ها، قوانين و سنت هاي خود را حفظ كنند. به هنگام ورود به بابل، براي مثال، كوروش بزرگ هزاران يهودي را در آنجا به اسارت يافت. واكنش او در اين بود كه آنان را آزاد كند و به سرزمين محل نيايش خود بازگرداند. وي همراه يهوديان نرفت كه اورشليم (بيت المقدس = قدس) را فتح كند. ولي احترام او به آزادي ديني آنان وفاداري يهوديان نسبت به ايرانيان را تضمين كرد. وي پيامبر يهوديان شد و آنان داوطلبانه عضويت فدراسيون ايراني را پذيرا شدند. وي ساختن معبد يهوديان را در اورشليم فرمان داد و آنان اين كار او را واقعيت يافتن پيش بيني اشعياء نبي خواندند، آنجا كه در آيه chapter xliv مي گويد:
من پروردگار شما هستم…كه از كوروش مي گويم، او شبان من است، و خواسته مرا در زمين به جاي خواهد آورد: حتي به اورشليم گويد كه تو ساخته خواهي شد و به معبد كه سنگ زير بناي تو گذارده خواهد شد. (لاکهارت، 1953: 326)
بسيار كسان سخت كوشيده اند تا چهره اي منفي به اين كهن ترين نمونه حكومت "فدراتيو" يا "دولت خوب" دهند. بهترين مطلبی که برخي ملاحظات حزبي دوران كنوني – همانند حزب بعث پيشين عراق - توانستند تبليغ کنند اين بوده است که کورش را با يک پادشاه جنگجو برابر دانسته که از صحيونيست ها (يهوديان اسير در بابل) حمايت كرده است. آنان كورش را بخاطر جنگيدن با ملل مختلف سرزنش مي كنند، با اين هدف كه وانمود سازند كه حكومت هخامنشي به زور اسلحه تشكيل شد. اين انتقاد ها حاصل تلاش آشكاري است در راه كشاندن شخصيتي تاريخي به محاكمه بر اساس مصالح سياسي امروز. بابل يك كشور عربي نبود، بلكه وارث تمدن آكادي بود: حضور اوليه عربان در بين النهرين براي نخستين بار هنگامي واقعيت يافت كه به گفته جغرافيا و تاريخ نويسان عرب همچون مسعودي (1977) و مقدسي (1906)، حكومت ساساني دولت حيره را تاسيس كرد. همين جغرافيا و تاريخ نويسان دنياي كهن گفته اند كه اسكان عربان در جنوب بين النهرين پس از پيدايش اسلام فزوني گرفت: و سرانجام اين كه يهوديان اسير در بابل 2500 سال پيش را با صحيونيزم كه پديده اي است مربوط به قرن بيستم، مناسبتي نيست. فراتر، جنگ هميشه پديده اي همزاد با رفتار سياسي بشر بوده است و حتي پيامبران را نيز از آن گريز نبوده است. حتي در عصر مدرنيته كه "جنگ" به عنوان پديده اي خلاف اخلاق در رفتار بشر مورد نفرت قرار دارد، هستند اخلاقيوني كه از "جنگ عادلانه" دفاع مي كنند. بابل يك تمدن آكادي بود كه تحت حكومت ستمگر: به اين ترتيب، جنگ كورش عليه بابل مي توان به آساني "جنگ عادلانه" توصيف شود.
از سوي ديگر، آگاهي ما از ايران هخامنشي و نقش آن در جهان باستان در حاله اي از ابهام قرار دارد و دانستني هاي ما، با همه اندكي و پراكنده بودنش، از منابع خارجياني آمده است (جي. اچ. ايليف، 1953) كه پيوسته با ايران در جنگ بوده اند. حقيقتا جاي تاسف داراد كه ما آثار نوشته تاريخي در دست نداريم كه ما را با جزئيات جنگ ها و برخوردهاي سياسي مربوط به ايران باستان آشنا ساخته و يا ساختار اجتماعي و وضعيت ديني و شرايط مربوط به مقام زن و مرد و همچنين تفاوت ميان افراد و گروه هاي انساني را مورد تحليلي عالمانه قرار دهد. آنچه ما ميدانيم اين است كه فرماني كه كوروش در بابل صادر كرد سخن از آزادي و برابري براي همه داشته است از جمله براي يهوديان و بابليان، و به خاطر همين سياست روشن بينانه بود كه وي در ادبيات ديني باختر زمين و اسلام تا اين اندازه مورد ستايش قرار گرفته است. همچنين به خاطر همين سياست روشن انديشانه پادشاه هخامنشي بود كه وفاداري داوطلبانه ملل زيادي را جلب كرد، از جمله مردمان شهرهاي ايوني (تمپلتون 1979)، قبرس و اورشليم (قدس در اسلام) كه به آن فدراسيون پيوستند، و اين كه به غير از زور اسلحه بايد عامل جلب كننده ديگري در آن نظام حكومتي فدرال وجود مي داشته كه سبب پيوستن داوطلبانه آنان به آن نظام حكومتي شد.
دادگری سنگ زير بنای نظام حکومتی ايرانی
با توجه به اين كه دادگري (عدل) سنگ زيربنای فلسفه سياسی در ايران باستان بوده است، درک اين احتمال که سازمان دهی ايرانی فضای سياسی بر تکامل تدريجی مفهوم دموکراسی در باختر زمين موثر بوده است چندان دشوار نخواهد بود. هستند آنان که باور دارند هنگامی که کوروش بزرگ حکومت فدرال چند ملتی را در چارچوبی ساخت که بعدها نام "امپراتوری پارس" (4) را به خود گرفت، تحمل، کردار نيک و خوشبختی برای مردمان را به دليل نبوغ ذاتی خود اختراع نکرد، بلکه او از يک سنت ريشه دار و کهن در زمينه رفتار پادشاهان پی روی می کرد. او سنت حکومت خوب متکی بر دادگری، تحمل ديگران، و احترام به باورهاي ديني مردمان را از مادها به ارث برد: از دودمانی که پادشاهش، دياكوس همه ايرانيان را در چارچوب يك ملت قرار داد (نيرنوري 188 :1971). با اين حال شواهد به دست آمده گويای آن است که دادگری زيربنای اصلی "دولت خوب good government" يا "حكومت مردمي" در سازمان حکومتی ابران باستان محسوب می شد چنان که پادشاه هخامنشی به هنگام گشودن بابل در سال 539 پيش از ميلاد فرمان به آزادی و برابری داد. اين سنت از سوی همه جانشينان کورش در تاريخ پيش از اسلام ايران رعايت شد.
برابر سنگ نوشته هايی که در نقش رستم واقع در باختر ايران بر جای مانده است، داريوش اول معروف به بزرگ (485-521 قبل از ميلاد) سازمان فضايي کشور را در سی ساتراپی تنظيم کرد که هريک در حاکميت يک پادشاه قرار داشته و توسط يک ساتراپ، به نمايندگی از سوی حکومت مرکزی، اداره می شد. او فرماندهانی برای ارتش تعيين کرده و وزيرانی را برای اداره امور در نظر گرفت. وی ميزان ماليات هرساتراپی را مشخص نموده: مامورانی را برای جمع آوری ماليات گمارد و بازرسانی را به نام "چشم و گوش" پادشاه برای رسيدگی به چگونگی گردش امور روانه ساتراپی ها نمود. وی سکه های زرين به نام "دريک" و سيمين به نام "زيگلو" ضرب کرد تا مبادلات بازرگانی فدراسيون را رونق بخشد (نيرنوری 1971: 221): جاده شاهنشاهی را در 2700 کيلومتر از شوش (سوزا) در شمال باختری خليج فارس تا سارد (سارديس) کنار دريای اژه با شعباتی به تخت جمشيد و ديگر مراکز سياسی و بازرگانی بنا کرد (مجتهدزاده 1974: صفحه 4-5 و 56 تا 59). او فرمان داد تا نقشه اين نخستين جاده تاسيس شده در تاريخ بشر روی صفحه ای برنزی حک گردد (5) که شايد نخستين نقشه جغرافيايی حاوی جزئيات در تاريخ بشر باشد. وی يک سرويس پستی (چاپار) را سازمان داد که شماری از اسبان و سوارکارن آماده در هر منزلگاه پيام ها را به سرعت منتقل می کردند و کندن کانالی را در مصر فرمان داد که دريای سرخ را، از راه نيل (پيراوا)، به مديترانه وصل مي كرد (آربری 1953).
در سياست های اداری و کشوری، در حالی که آتنيان پي گير ديدگاه ويژه خود از دموکراسی متکی بر شهروندی افراد بودند، هخامنشيان، چنان که گفته شد، سرگرم سامان دادن يک نظام حکومتی بودند متکی بر استقلال گروه های فرهنگی يا مليتی: يک نظام فدراليته که در آن هويت های دينی و فرهنگی مردمان برخوردار از زمينه های ملی و فرهنگی گوناگون مورد احترام بوده و بدانان حق اداره خود مختار امورشان داده می شد. يعني، در حالي كه آتن كهن سرگرم بحث در اطراف "حق فرد در جامعه" بود، ايران كهن سرگرم بحث پيرامون "حق گروه هاي ديني و فرهنگي مردمان" در نظام حکومتی بود. مردمان از فرهنگ ها و دين هاي گوناگون حق حاكميت خود مختار بر امور خود را داشتند در حالي كه هويت فرهنگي و ديني آنان مورد احترام بود. به اين ترتيب شايان توجه است که برابری و دادگری در آن نظام حکومتی باستانی عصاره کشورداری شمرده می شد. مفهوم دادگري گسترش فراواني پيدا كرد و اجراي دادگري در عصر ساساني، در وجود خسرو انوشيروان به اوج رسيد. برخي پيشنهاد دارند (توكلي 1998) كه شايد مفهوم امپراتوري اقتباسي رومي است از نظام شاهنشاهي ايراني و يا بالعكس (10). بر اساس همين زمينه، شايد اين پيشنهاد چندان دشوار نباشد كه سناي روم اقتباسي از مهستان (انجمن مهتران) ايراني بوده است، يا بالعكس و، به هر حال، شايد پذيرفتني باشد كه فلسفه سياسی ايران باستان در امر کشورداری در گسترش مفهوم دموکراسی در باختر زمين موثر بوده است.
توسعه مفاهيم حکومت و مرز در دوران ساسانی
اشکانيان (247 پيش از ميلاد تا 224 ميلادی) که جای مقدونيان را در ايران گرفتند، دو گونه خود مختاری در فدرال ايرانی به وجود آوردند: ساتراپی های درونی و وابستگی های پيرامونی – که 18 مورد از آن از خودمختاری بيشتری برخوردار بودند (وديعی 1974: 186). اين نظام ويژه حكومتي در ايران عصر صفوي در قرن 16 ميلادی، به صورت "ايالات" و "بيگلربيگی ها" تجديد شد.
در حدود سرآغاز تاريخ مسيحي بود كه با پيشرفت در مفهوم سرحد و مرز، مفهوم سرزمين در ايران پيشرفت زيادي حاصل كرد. اين امر در درجه اول ناشي از مركز گرايي بيشتري بود كه به دليل تهديدهای جديدی صورت گرفت که از سوی رقيبان نيرومند جديدی چون روميان در باختر و تورانيان در خاور ايران مطرح شده بود. سازماندهي سياسي فضا در فدراسيون ساساني (224 تا 651 ميلادي) شاهد پيشرفت هايي بود در مفاهيمي چون حكومت هاي مرزداري درونـي و بيـروني، حكومت هاي حايل، ستون هاي مرزي و غيره. در ادبيات باستاني حتي سخن از مرزهاي رودخانه اي ميان ايران و توران در آسياي مركزي به ميان آمده است (6).
نگاهي به ادبيات فارسي مربوط به جغرافياي تاريخي ايران آشكار مي سازد كه ساسانيان مفهوم سرزمين را پيـروزمندانه در چارچوب مفهوم مرز گسترش دادند. آنان سيستم پيشرفته اي از سازماندهي فضاي سياسي به وجود آوردند. سردودمان ساساني در آغاز، شيوه سازماندهي اداري سرزمين در عصر هخامنشي را تجديد كرد، ولي قلمرو خود را به بيست كشور خود مختار تقسيم نمود. وي با استخدام وزيراني چون بزرگمهر حکيم كابينه دولتي را به وجود آورد و آنگاه با ايجاد چهار ارتش مستقل در چهار گوشه فدراسيون، مفهوم باستاني "چهار گوشه گيتي" را تجديد كرد. وي شورايي مشورتي از برجستگان آفريد و ساختار سياسي كشور را به هفت طبقه وزيران، روحانيون، قاضيان (داوران) عالي رتبه، و فرماندهان چهار ارتش شكل داد (مسعودي ،1977: 5-4) خسرو انوشيروان (531 تا 579 ميلادي) كه دادگريش مورد ستايش فراوان تاريخ و جغرافيا نويسان قرون اوليه اسلامی و عرب است (7)، با قرار دادن بيست كشور فدراسيون ايران در چهار "كوست" يا "پاسكوز"، معني عملي تري به مفهوم هخامنشي چهارگوشه گيتي داد. هر يك از اين کوست ها تحت فرمان يک نايب الحکومه بود که پاسکوزپان يا پادوسبان خوانده می شد و يک اسپهبد فرماندهی ارتش هريک از پاسکوزبان ها را بر عهده داشت.
فردوسي در شاهنامه خود اين چهار كوست را چنين معرفي مي كند: 1- كوست خراسان به اضافه قم و اصفهان: 2- كوست آذرآبادگان (آذربايجان) به اضافه ارمنستان و اردبيل: 3- كوست پارس (جنوب ايران) به اضافه اهواز و سرزمين خزر (به احتمال قوي خوزستان): 4- كوست عراق به اضافه سرزمين هاي رومي (سوريه و آناتولي) (فردوسي 1985: جلد پنجم، صفحه 415).
توسعه مفهوم سرزمين در دوران ساساني با پيشرفت مفهوم مرز همراه و هم گام بوده است. توجه به اين حقيقت شايان اهميت است كه واژه "مرز" در فارسي ميانه وجود داشته است. برابری مفاهيم اروپايی سرزمين و مرز در زبان فارسی ميانه اصطلاح "مرز و بوم" برابر بوده است كه فردوسي آن را به دوران ساساني نسبت مي دهد. اين اصطلاح در شكل ساساني خود به معني "سرزمين سياسي" يا "ميهن" گرفته مي شد. به هر حال، اصطلاح مرز به معني خط پيراموني سرزمين، به گونه جداگانه نيز در آن دوران وجود داشت حال آنكه واژه فارسي ميانه ديگري به گونه "سامان" نيز در همين رابطه وجود داشت كه در فارسي كنوني به معني مرز جدا كننده خانه ها و زمين هاي كشاورزي از يك ديگر است. هر دو مفهوم مرز و سرحد در دوران ساساني مورد استفاده عملي بود. در حالي كه آنان پادشاهان يا پادوسباناني را مامور اداره امور خودمختاري ها و وابستگی ها می کردند، شهرداران يا "شهريگ" ها را به اداره امور شهرها می گماردند. آنان در باختر فدراسيون ايراني منطقه هاي سپري به وجود آوردند و در خاور آن خطوط مرزي ترسيم كردند. در باختر، ساسانيان مفهوم "منطقه سرحدي" را سيمايي كاملا روشن دادند. آنان دو گونه حكومت مرزداري به وجود آوردند: حكومت هاي مرزداري دروني در درون چهار كوست: و حكومت هاي مرزداري بيروني كه مشهورترين آن حكومت حيره يا مناذره بود در بين النهرين (مسعودي، همان). در شمال باختري خليج فارس، آنجا كه سرحدات دو امپراتوري رومي و ايراني در قرن پنجم ميلادي به هم نزديكي مي يافتند، پادشاهي حيره از سوي ساسانيان بر كرانه هاي دجله، نه چندان دور از پايتخت ساساني در تيسفون، به وجود آمد. اين حكومت مرزداري كه از سوي ايرانيان مورد پشتيباني مالي و سياسي بود، نقش يك حكومت سپري را براي ايران بازي مي كرد تا فشارهاي روم را خنثي سازد (مسعودي 1977: 240). در حركتي مشابه، روميان پادشاهي دست نشانده غسان را در منطقه اي كه اكنون سوريه خوانده مي شود به وجود آوردند تا همان نقش را براي روم در برابر ايران داشته باشد (مسعودي 1977: 467). فراتر، شايان توجه است كه در جريان مبارزاتش عليه حكومت عربان، ايران نقش يك مانع فرهنگي را در جهان اسلام بازي كرد كه برجاي ماندنش را در دوران پس از اسلام تضمين نمود. جاي دقيق اين مانع فرهنگي را مي توان در پيرامون هاي باختري فلات ايران، در بين النهرين، در نظر گرفت: نواري پيراموني كه همين نقش را در دوران پيش از اسلام ميان امپـراتوري هاي ايران و روم داشت. در اينجا نظريه "سرزمين مياني = Middle Zone" كه ديويد ميتراني David Mitraniدر جايي در اروپاي مركزي و اطراف دانوب تشخيص داد، با موقعيت جغرافيايي ياد شده ايران در اين بخش از جهان قابل تطبيق است (ميتراني1950). اين جغرافيا چيرگي كامل فرهنگ هاي ديگر بر فلات ايران را در درازاي تاريخ مانع شد.
در جناح خاوري خود ساسانيان با تورانيان رو در رو بودند. همانند روميان، تورانيان نيز وارد جنگ هايي چند با ايرانيان شدند. ولي برخلاف ترتيبات سرحدي "سرزمين سپري" كه ايرانيان در برخورد با روميان در باختر سازمان دادند، دست كم در يك مورد آنان خطوط مرزي مشخصي را ميان خود با تورانيان در خاور ترسيم كردند كه پس آنگاه پيشرفت بيشتري حاصل كرد. اين تفاوت عمل در شرق و غرب ايران بايد ناشي از ميزان متفاوت فشارهاِِي سياسي – نظامي بوده باشد که قدرت های رقيب در شرق و غرب فدرال ساسانی ايجاد كرده بودند. در حالی که رقابت روميان با ساسانيان در باختر ايران بيشتر جنبه ژئوپوليتيک داشته است كه به تدريج تبديل به يك بازي ژئوپوليتيک شد همانند بازي بزرگ روس و انگيس در آسياي مركزي قرن نوزدهم، رقابت با تورانيان در خاور فدرال بيشتر به گونه تهديد استراتژيک فشرده اي در آمد كه بروز جنگ هايي پي در پي را سبب شده و اين وضع در جاي خود ترسيم خطوط مرزي جداسازنده قلمرو دو قدرت را ضروري نمود.
شايان توجه است كه نه تنها ساسانيان سازمان سرزميني و مرزي هخامنشيان را تجديد كردند، بلكه نام ايرانشهر (كشور ايران) را ابداع نمودند كه شايد نخستين نمونه در تاريخ باشد كه به جاي نسبت دادن يك ملت يا كشور به نام خانواده حاكم، هويت مستقل با نام ويژه اي براي كشور تعيين مي شود (مجتهدزاده 1999: ايران و ايرانی بودن، 8- 147). پس از شرح جزئيات گفت و گوی بهرام گور با فرستاده سياسی روم در باره شيوه های متفاوت ديپلماسی و کشورداری ايرانی و رومی، فردوسی مي گويد كه ورهرام چهارم يا بهرام گور (پادشاهي از 420 تا 438 ميلادي) با كسب پيروزي در پايان نبردهايش با تورانيان، دستور داد تا ستون هايي مرزي ميان ايران و توران ساخته شود. وي تصميم گرفت رود جيحون (آمو دريا) مرز رود خانه اي دوكشور باشد. درشرح اين رويداد ها در شاهنامه خود، فردوسي گويد:
برآورد ميلي ز سنگ و زگچ كه كس را زايران و ترك و خلج
نبودي گذر جز به فرمان شاه همان نيـز جيحـون ميانجي به راه
در متن اصلي به جاي گچ "گنج" آمده است كه به گمان نادرست باشد. منظور از خلج در اينجا "مردمان ديگر" است (فردوسي 1985: جلد سوم، صفحه 394). يعني، بهرام فرمان داد تا ستون هايي از سنگ و گچ بنا شود تا كسي از ايرانيان و تركان و ديگران نتوانند از آن بگذرند جز با اجازه شاه و هم او رود جيحون را واسطه (سرحد = مرز رودخانه اي) ميان ايران و توران قرار داد. اين مورد را نمي توان به بحث در اطراف مفهوم سرحد محدود كرد. اين مورد بي ترديد تعيين مرز است به مفهوم مدرن واژه.
اين فردوسي است كه هزار سال پيش تر از اين گفت كه ششصد سال پيش از او ستون هايي مرزي پديدار آمد كه ايرانيان و تركان و ديگر مردمان اجازه نداشتند از آن بگذرند مگر با نشان دادن اجازه نامه اي از شاه. اين نمونه كاملا گويايي است از پديدار آمدن خط مرزي در ايران باستان که با مفاهيم امروزين "مرز" برابری دارد. جالب تر از آن اين كه اجازه نامه از شاه براي گذشتن از مرز بايد در حكم گذرنامه اي از حكومت ساساني بوده باشد همانند پاسپورت در مفاهيم مدرن.
در جنوب، فدراسيون هخامنشي شامل دو ساتراپي مي شد: آوال كه امروز در برگيرنده كشورهاي بحرين، قطر، و استان هاي حسا و قطيف در عربستان سعودي كنوني است: و ساتراپي كه در عصر ساسانيان "ماسون" نام گرفت، سرزمين هايي كه امروز دربر گيرنده امارات متحده عربي و شمال عمان است. نظام كانال هاي آب رساني زيرزميني "قنات" كه در دوران هخامنشي اختراع شد، در عصر داريوش اول به پس كرانه هاي جنوبي خليج فارس معرفي گرديد (ويلكينسن 1975: 98). شواهدي در دست است كه پارتيان (از250 پيش از ميلاد تا 224 ميلادي) پيشرفت هاي زيادي در كار دريانوردي داشتند، ولي آثاري در دست نيست كه نشان دهنده چگونگي برخورد هخامنشيان يا پارتيان با مساله سرزمين و مرز در آن بخش باشد. برخلاف اين ابهام كهن، ساسانيان سرزمين هاي واقع در جنوب خليج فارس را در دو حكومت يا دو ساتراپي سازمان دادند. در نيمه باختري، آنان پادشاهي هگر را آفريدند كه دربرگيرنده آوال باستاني بود، حال آن كه در نيمه خاوري پادشاهي مازون يا ماسون را آفريدند كه كشورهاي كنوني عمان و امارات متحده عربي بود را در بر مي گرفت (دانولد هاولي 1970: 38). پيش از آن كه عربان در اين سرزمين ها سكونت گزينند، ايرانيان باستان ساكنان بومي اين سرزمين ها بودند. مهاجرت عربان به اين سرزمين ها از قرن دوم ميلادي آغاز گرديد. هنگامي كه قواذ (قباديان) در قرن ششم بر ماسون حكمراني داشتند، عربان مهاجر توانستند اتحاديه بزرگي به وجود آورند. در رويا رويي با اين اتحاديه بزرگ ايلي از عربان مهاجر، حاكمان ايراني مهاجران را به عنوان "شهروندان" به فارسي، و "اهل البلاد" به عربي خواندند (ويلكينسن، همان) كه به معني پذيرفتن آنان بود در مجموعه "شهروندان" برابر با ديگر ايرانيان. ساسانيان ميزاني از خود مختاري را نيز در درون ساختار ايلي ياد شده بدانان ارزاني كردند. در اينجا يك بار ديگر شاهديم كه نظام حكومتي فدراتيو ايراني حتي در ساختار دروني يك ساتراپي واقعيت پيدا مي كند (مجتهدزاده 1999: امنيت و مسايل سرزميني، همان، فصل سوم).
سخن وا پسين
ترديدی وجود ندارد که آتنيان باستان نخستين مردمان در تمدن باختر زمين بودند که مفهوم دموکراسی را مطرح نمودند. ولی در اجرا، دموکراسی آنان محدود بود به محدوديت های طبقاتی در يک شهر. اعمال يک دموکراسی در سطح يک کشور می بايستی فتح ايران توسط اسکندر کبير مقدونی و اقتباسی که او از شيوه ايرانی سازماندهی فضای سياسی نمود، به تاخير افتد – يعنی سازماندهی فضای سياسی بر اساس تقسيم کشور به واحدهای فرهنگی – ملی مردمان در نظامی فدراليته. ولی اين که در ايران بعد از اسلام چه برسر اين مفاهيم آمده است، می تواند مورد علاقه برخی از دانشگاهيان باشد. خلافت عربی بغداد (خلافت عباسی = از 750 تا 1258 ميلادی) سازمان سياسی فضا و تقسيم سياسی سرزمين ها را تقريبا به همان گونه ساسانيش تقليد کرد (پورکمال 1977: 7). آنان نيز حکومت هايی مرزداری به وجود آوردند که امارت خزيمه در قاينات که تا دهه 1930 وجود داشت (مجتهدزاده 2004: فصل های دوم و سوم) نمونه ای از آن بوده است. ولی ديد غالب "جهانی بودن نگاه سياسی اسلام" جای اندکی برای پيشرفت و توسعه ايده باستانی مرز سازی در ايران پس اسلام برجای گذارد. به اين ترتيب استقبال ايران از اسلام شيعی در اين دوران در حقيقت ناشی از خواست عمومی بوده است برای تجديد حيات فرهنگی و هويت ملی کشور. در اين برخورد بود که ايده کهن "دادگری" در ايران باستان، با قرار گرفتن در مقام يک اصل از اصول پنجگانه مذهب شيعه، جايگاه تازه ای در شکل گيری سنت حکومت مردم گرای ايرانی در قواره های جديد پيدا کرد. مهمتر اين که گسترش تشيع اعتراض کننده ضد خلافت در ايران با ديگر انگيزه های هويتی اِيرانيان در آميخته و راه را برای تجديد حيات سرزمين گرايی و کشورداری ايرانی هموار نمود.
آنچه صفويان در سازمان دادن سياسی فضا آفريدند اقتباس نظام کشورداری اصيل ايرانی نبود، بلکه در حقيقت اقتباس ابهام آميزی بوده است از آنچه خلافت عباسي از نظام سياسی – اداری ساسانی تقليد کرده بودند. زندگی در پناه چنين ساختار سياسی ابهام آميز و پيشرفت نکرده ای در حقيقت گويای آن است که ايران از فرهنگ سياسی حکومت و مرز در سنت کشورداری باستانی خود جدا شد. اين وضع بازگوينده نقصان پر اهميتی بوده است که بعدها، به ويژه در رويارويی دنيای خاور با تحميل جنبه های فرهنگی و فيزيکی گونه اروپايی حکومت و کشورداری، خود نمايی کرد.
يادداشت ها
اين ديوار در دوران تمدن پارتي (از 247 پيش از ميلاد تا 224 ميلادي) براي جدا ساختن آن تمدن از تورانيان ساخته شد.
پرفسور ژان گاتمن كه نگارنده در دهه 1970 در دانشگاه آكسفورد شاگردش بود، در ياد داشتي به تاريخ 19 ماه مي 1992 اين نقل قول از نامه ياد شده اش را مجاز نمود.
متن اين فرمان که به زبان آکادی روی استوانه ای گلی نوشته شده است در بخش مربوط به ايران موزه بريتانيا British Museum نگاهداری می شود.
4- برخی از صاحب نظران بر اين باورند که امپراتوری پديده ای رومی است و شايد از پديده شاهنشاهی يا سيستم فدرال ايرانی اقتباس گرديد (احمد توكلي 1372، صفحه 828-830). فراتر اين احتمال وجود دارد كه روميان ايده "سنا" را از پديده ايراني "مهستان" يا مجلس ريش سفيدان گرفتند و شايد بالعكس.
5- يك صفحه برنز يا هر فلز ديگري در فارسي "جام" خوانده مي شود. همچنين يك ليوان فلزي يا بلورين جام خوانده مي شود. از سوي ديگر شاهنامه فردوسي از جمشيد شاه افسانه اي، موسس ايران، سخن مي گويد كه جامي داشت جهان نما. از اين افسانه است كه ايده "جام طالع بيني" در همه فرهنگ ها سرچشمه مي گيرد. با اين حال، مولف بر اين باور است كه جمشيد شاه افسانه اي كسي جز داريوش شاه هخامنشي نبود كه جامي داشت از نقشه جغرافيايي نشان دهنده جهان متمدن. دلايل ديگري براي اثبات اين نظر وجود دارد كه بحث آنها از محدوده اين نوشته خارج است.
6- "توران" نامي است كه فردوسي (درگذشت 1020 ميلادي) در شاهنامه اين مهمترين اثر حماسي در زبان فارسي، در رابطه با مردم ترك تبار در جناح خاوري خراسان بزرگ، از آن استفاده مي كند. آنچه امروز آسياي مركزي خوانده مي شود، در بخش زماني بزرگي از بيست قرن گذشته خراسان بزرگ خوانده مي شد.
7- درباره چگونگی اجرای دادگری در ايران دوران انوشيروان دادگر نگاه کنيد به منابع عربی صده های نخستين اسلامی همانند:
الف – محمد بن جرير تبري، تاريخ تبري، ترجمه فارسي از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1353.
ب – مقدسي معروف به البشاري، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ليدن 1906.
ج – ابوريحان بيروني، قانون مسعودي، چاپ دكن 1955.
د – ابوبكر محمد ابن الفقيه، مختصر البلدان، نوشته در سال 279 هجري، چاپ ليدن 1885.
ه – محمد ابن الحوقل، صورت الارض، چاپ لندن 1938.
و – ابراهيم الاستخري، المسالك والممالك، چاپ ليدن 1889.
ز – عبدالله ياقوت حموي، مجمل البلدان. چاپ قاهره 1906.
ح – ابوالحسن علی ابن الحسين مسعودی، مروج الذهب، ترجمه فارسی، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ تهران 1977.
منابع مورد استفاده به فارسي
1- حكيم ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه، انتشارات جاويدان، چاپ چهارم، بهار 1364، جلد سوم، صفحه 330.
2- مقدسی معروف به البشاري، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، تاليف به سال 375 هجري، چاپ دوم، ليدن 1906.
3- مسعودي، ابوالحسن علي ابن الحسين (تاريخ و جغرافيا نويس عرب قرن چهارم هجري، مروج الذهب، ترجمه فارسی از ابوالقاسم پاينده، انتشار بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1977.
4- مجتهدزاده، پيروز، مطالعاتي تازه در باره جاده شاهنشاهي، ترجمه فارسي مقاله ويكتور وون هيگن در جورنال جغرافيايي ماه ژوِئن 1974، ماهنامه دانشمند، سال 11، شماره مسلسل 131،
شهريور 1353.
5- مجتهدزاده، پيروز، ايران و ايرانی بودن، ماهنامه اطلاعات سياسی – اقتصادی، سال 14، شماره 3 و4 (148-147) و 5 و6 (150-149)، تهران آذر و دی + بهمن و اسفند 1378.
6- پورکمال، م، تقسيمات کشوری ايران، سازمان برنامه و بودجه، تهران 1977.
7- توکلی، احمد "امپراتوری، شاهنشاهی"، ماهنامه آينده، سال 19، شماره 7-9، تهران 1372.
8- وديعی، کاظم، مقدمه ای بر جغرافيای انسانی ايران، انتشارات دانشگاه تهران، 1353.
- منابع مورد استفاده به انگليسي
1- Arbery, A. J, The Legacy of Persia, Oxford Clarendon Press1953.
2- Daurant, Will, Tarikh-e Tamaddon (History of Civilization), translated into Persian and published by Enqelab-e Eslami Publication, Tehran 1988.
3- Filippani-Ronconi, Pio, The Tradition of Sacred Kingship in Iran, in George Lenczowski ed., Iran Under the Pahlavis, Hoover Institution Press, Stanford University, USA 1978.
4- Ghirshman, R., Iran, Parthes et Sassanides, Gallimard, Paris 1962.
5- Glassner, M. I. & de Blij, H. J., Systematic Political Geography, John Willy and Sons, New York 1989.
6- Hafeznia, M. R., Power and Cultural Expansion in the Subcontinent, in Daneshvar ed., (17), 17-25, Tehran 1997.
7- Hawley, Donald, The Trucial States, George Allen & Unwin, London 1970.
8- Kristof, L. D., The Nature of frontiers and boundaries, in Annals Association of American Geographers, No. 49, 1959 .
9- R. Levy, Persia and the Arabs, in A. J. Arbery ed., The Legacy of Persia, Oxford Clarendon Press 1953.
10- Lockhart, L., Persia as seen in the West, in A. J. Arbery ed., The Legacy of Persia, Oxford Clarendon Press 1953.
11- Mitrani, David, Evolution of the Middle Zone, Annals of American Political and
Social Science, September 1950.
12- Mojtahed-Zadeh, Pirouz, Security and Territoriality in the Persian Gulf, Curzon Press, London 1999.
13- Mojtahed-Zadeh, Pirouz Small Players of the Great Game, Routledge/Curzon Publication, London and New York 2004.
14- Murphy, Alexander B., Dominant Territorial Ideologies in the Modern State System: Implications for Unity Within and Beyond the Islamic World, Paper presented to the 2nd International Congress of the Geographers of the Islamic World, Tehran, 16 & 17 September 2003.
15- Nayer Nouri, A. H., Iran's Contribution to the World Civilization, Vol. II., Tehran 1971.
16- Nietzsche, Friedrich (1883-85), Thus Spoke Zarathustra, Formally published in 1892.
17- Taylor, Peter J., Political Geography, 2nd edition, Longman Scientific & Technical, London 1989.
18- Templeton, Peter Louis, The Persian Prince, Persian Prince Publication, London 1979.
19- Wilkinson, John, The Julanda of Oman, in the Journal of Oman, Vol. I, London 1975.