خاندان آل بويه در عمان
نويسنده: ساسان طهماسبى
نخستين بار خاندان ایرانی ديلميان در دوره حكومت معزالدوله براي دفع خطر عمانيها از بندر بصره و تامين امنيت تجارت خليجفارس، عمان را تصرف كردند. اما با مرگ او و شورش مردم عمان، حاكم دست نشانده سلطان بويه به قتل رسيد و سلطه آل بويه پايان يافت. ولي عضدالدوله با كفايت و جديت تمام بار ديگر عمان را زير سلطه در آورد و تا سالهاي پاياني حكومت آل بويه، عمان با وجود مسائل و مشكلات زياد، در قلمرو آنها باقي ماند.
اين مقاله بر آن است با بررسي وضعيت اقتصادي، اجتماعي و ديني عمان در آستانه قرن چهارم هجري، نگاهي گذرا به تحولات سياسي عمان از ورود اسلام تا شكلگيري دولت آل بويه داشته و سپس علل و عوامل توجه آل بويه به عمان، چگونگي سلطه معزالدوله بر آن جا و تحولات سياسي آن سرزمين پس از مرگ وي تا اخراج ديلميان را مورد بررسي قرار دهد.
مقدمه
عمان با قرار گرفتن در مدخل خليج فارس از موقعيت استراتژيكي برخوردار است؛ به همين دليل در طول تاريخ نقش اساسي در حيات اقتصادي ـ تجاري اين شاهراه مهم ايفا ميكرد. دستگاه خلافت اموي ـ عباسي و حكام ايراني كه براي تجارت خليج فارس اهميت زيادي قائل بودند همواره در پي اعمال نفوذ در سرزمين عمان بر ميآمدند. آل بويه نيز از همان آغاز سلطه بر بغداد به عمان توجه كردند و تلاشهاي جدي را براي رسيدن به اين هدف انجام دادند.
مقاله حاضر به بررسي تحولات سياسي عمان در دوره حاكميت آل بويه ميپردازد. اما مشكل عمده در اين تحقيق، كمبود منابع و اسناد است. هيچ تاريخ محلي ـ در تاريخ عمان ـ در اين مقطع زماني نداريم و تنها كتابهايي با عنوان سير درباره سيره امامان اباضي عمان نوشته شده كه مجموع آنها در كتاب تحفة الاعيان جمعآوري شده است؛ ولي از آن جا كه مؤلفان اين كتب، حكام ديگر ـ به جز امامان اباضي ـ را سلاطين جور ميدانستند، اطلاعات كمي در آنها ارائه كردهاند و تنها به امامان اباضي كه در اين مقطع در نقاط دور افتاده كوهستاني و به دور از تحولات سياسي نواحي ساحلي عمان ـ مركز ثقل عمان ـ مستقر بودند توجه داشتند. از اين رو پژوهش حاضر بر گزارشهاي تواريخ عمومي مانند تاريخ طبري و الكامل متكي است، اگر چه اين اطلاعات در بسياري موارد ناكافي و ناقص است.
اوضاع اقتصادي، اجتماعي و ديني عمان در قرن چهارم
در سدههاي ميانه، عمان به سبب قرار گرفتن در مدخل خليج فارس از بازرگاني پر رونقي برخوردار بود. مؤلف حدود العالم در اين مورد مينويسد:
عمان شهري است و هيچ شهري نيست اندر جهان كه اندر وي بازرگانان بسيارند و باركده همه جهان است و هيچ شهري نيست اندر جهان كه اندر وي بازرگانان توانگرتر از آن جا بود. جهازهاي مشرق و مغرب و جنوب و شمال بدين شهر افتد و از اين جا به جايها ببرند. [1]
شهرهاي عمان عبارت بودند از: صحار، مسقط، نزوه، سر، ضنك، حفيت، دباء، سلوت، جلفار، سمد و ملح. [2] در اين ميان، صحار كه قصبه عمان بود، از لحاظ بازرگاني اهميت بيشتري داشت. به نوشته مقدسي: «درگاه چين و انبار خاور زمين و عراق و پناهگاه يمن به شمار است. »[3]
در مجموع، اقتصاد عمان بر پايه بازرگاني استوار بود. اگر چه كشاورزي نيز از رونق زيادي برخوردار بود و باغات خرما، انار، انگور و مويز در آن جا وسعت زيادي داشتند. [4] اعراب ساكن مناطق داخلي عمان نيز به دامپروري اشتغال داشتند.
ساكنان عمان بيشتر از قبيله ازد بودند. عمان يكي از پايگاههاي اصلي اين قبيله مهم بود. [5] به جز اعراب ازد، ايرانيهاي زيادي در شهرهاي ساحلي و اقليتي از سياهان زنگي نيز در عمان زندگي ميكردند. [6]
بيشتر ساكنان عمان از فرقههاي خوارج اباضي بودند. گروههاي ديگر خوارج مانند ازارقه، نجدات و صُفريها نيز به علت دوري عمان از مركز خلافت و صعب الوصول بودن، براي نفوذ در آن جا تلاش كرده بودند. خوارج نجدات به رهبري نجدة بن عامر حنفي نفوذ خود را تا شرق شبه جزيره عربستان بسط داده بودند و سعي كردند در عمان نيز نفوذ كنند؛ لذا لشكري به فرماندهي عطيه اسود حنفي به عمان فرستادند. وي بر آن جا مسلط شد ولي عمانيها آنها را بيرون راندند؛ زيرا آرا و افكار اين خوارج تندرو را نميپذيرفتند. خوارج صفريه نيز به رهبري شيبان خارجي آهنگ عمان كردند ولي موفق نشدند. [7] تنها اباضيه كه بصره پايگاه فكري آنها بود توانستند در عمان نفوذ كنند.
جابر بن زيد ازدي مؤسس فرقه اباضيها از اهالي عمان بود. وي از بصره براي نشر مذهب خود در عمان تلاش ميكرد؛ زيرا عمان از پايگاههاي قبيله ازد بود و جابر ميتوانست از طريق پيوندهاي قبيلهاي در آن جا پايگاه محكمي ايجاد كند. از سوي ديگر، اباضيه دست به خشونت نميزدند و تنها از راه تبليغ به گسترش مذهب خود ميپرداختند، از اين رو با استقبال مردم عمان مواجه شدند. خلفاي عباسي نيز در قبال اباضيه عمان، برخلاف گروههاي تندرو خوارج، سختگيري نميكردند. بنابراين اباضيه به سرعت در دعوت خود موفق شدند و سراسر عمان را قبضه كردند. [8]
تحولات سياسي عمان پيش از سلطه آل بويه
پيش از اسلام عمان به دست خاندان «جلندي» از اعراب ازد اداره ميشد كه به دولت ساساني وابستگي داشتند. پس از صلح حديبيه، پيامبر اسلام• براي دعوت مردم عمان به اسلام، عمروعاص را به آن جا فرستاد. جيفر بن جلندا و عباده بن جلندا، اميران عمان، اسلام را پذيرفتند و به تبعيت از آنان اعراب عمان نيز اسلام آوردند. [9]
پس از رحلت پيامبر اسلام• عمروعاص مطمئن از اسلام عمانيها با تعدادي از سران آنجا راهي مدينه شد، ولي به محض خروج وي از عمان و بروز جريان ارتداد، اهالي عمان نيز به سركردگي يكي از اعضاي ناراضي خاندان جلندي موسوم به لقيظ بن مالك ازدي ملقب به ذوالتاج مرتد شده، جيفر و عباد را بيرون راندند. آن دو از ابوبكر كمك خواستند. از مدينه سپاهي به فرماندهي حذيفه بن محصن علفاني مأمور سركوبي مرتدان عمان شد و او مرتدان را شكست داد. [10] و بار ديگر خاندان جلندي به حكومت عمان منصوب شدند.
اين خاندان تا زمان حكومت حجاج بن يوسف بر عراق باقي ماندند. حجاج براي تحكيم موقعيت امويان در عمان و سركوب خوارج و قبيله ازد كه دشمن وي بودند، مصمم شد عمان را تصرف كند. براي اين منظور چندين بار سپاهياني به عمان اعزام كرد كه در نهايت عمان را تصرف و با فراري دادن اميران آن جا ـ سليمان و سعيد پسران عباد جلندا ـ به عمر حكومت جلندي پايان داد و موفق به تحكيم نفوذ امويان در عمان گرديد. [11]
سيطره امويان بر عمان تا سقوط آنها به دست عباسيان ادامه يافت؛ اما در اين هنگام مردم عمان عصيان كرده ادعاي استقلال كردند و يكي از بازماندگان خاندان جلندي موسوم به الجلندا بن مسعود را به عنوان اولين امام اباضي به امامت انتخاب كردند. خلافت عباسي در سال 133 ه.. سپاهي به عمان اعزام كرد. اين سپاه موفق به تصرف عمان و قتل امام اباضي شد. [12] ولي اين پايان كار امامان اباضي نبود، زيرا عباسيان هرگز نتوانستند در داخل عمان نفوذ كنند، بنابراين امامان اباضي در شهرهاي داخلي عمان به مركزيت نزوي به حكومت خود ادامه دادند و در مقاطعي از جمله در دوران هارون الرشيد بر سراسر عمان حتي شهر صحار مسلط شدند. در سال 177 ه.. هارون سپاهي به عمان اعزام كرد ولي اين سپاه موفقيتي به دست نياورد و با مرگ هارون بار ديگر سركوبي خوارج به تعويق افتاد و امامت اباضي تا سال 280 ه. در شهر نزوي ادامه يافت.
در اين سال المعتضد، خليفه عباسي، سپاهي به فرماندهي محمد بن ثور اعزام كرد كه قتل عام زيادي در عمان به راه انداخت و با قتل امام غزان بن تميم كه در شهر نزوي مستقر بود لطمه اساسي به امامت اباضي وارد آورد. [13]
با وجود اين ضربه مهلك، خوارج همچنان به مقاومت و كشمكش با عباسيان ادامه دادند، اگر چه ديگر نميتوانستند بر عمان مسلط شوند؛ زيرا يكي از روساي قبايل عمان موسوم به يوسف بن وجيه بر قسمت اعظم عمان تسلط يافت و موفق شد خوارج عمان را كه امامت آنها با راشد بن وليد بود از نزوي بيرون رانده به كوهستان فراري دهد. اين زمان آغاز دورهاي است كه خوارج عمان آن عصر را خذلان مردم عمان ناميدند. [14]
در همين زمان خلافت عباسي نيز به نهايت ضعف و انحطاط رسيد و دولت نوظهور آل بويه بر بغداد مسلط شد و در پي آن كشمكشي جدي ميان آل بويه و ابن وجيه آغاز گرديد.
تسلط معزالدوله بر عمان
ابن وجيه پس از تسلط بر عمان به فرمانرواي خليج فارس تبديل شد و از آن جا كه بندر بصره يكي از مهمترين بنادر خليج فارس بود و با بنادر عمان رقابت ميكرد وي مصمم شد بر بصره مسلط شود تا با وارد آوردن خساراتي آن بندر را از ميدان رقابت بيرون رانده و عمان را به مركز ثقل خليج فارس تبديل كند. براي اين منظور در سال 331 ه. از راه خليج فارس عازم بصره شد. اين منطقه زير سلطه آل بريد بود. سپاه عمان كه از تعداد زيادي كشتي تشكيل ميشد به راحتي بر بندر ابله مسلط شد، ولي در فتح بصره ناكام ماند؛ زيرا ترفندي كه كشتيبان بريدي به كار برد باعث بروز آتش سوزي در كشتيهاي عمان گرديد و ابن وجيه با از دست دادن تعداد زيادي از كشتيهايش شكست خورد و به عمان بازگشت. [15]
اما ابن وجيه بار ديگر در سال 341 ه. كوشيد بر بصره سلطه پيدا كند. در اين زمان بصره با بر افتادن آل بريد زير سلطه آل بويه قرار داشت. ابن وجيه قبل از هجوم به بصره، با قرمطيان هجر (شرق شبه جزيره عربستان) كه مدام جنوب عراق را تهديد ميكردند متحد شد و با همديگر از راه دريا و خشكي به بصره يورش بردند. معزالدوله كه خطر را جدي ميديد سپاه عظيمي به فرماندهي وزيرش ابومحمد مهلبي به مقابله با آنها اعزام كرد. وزير موفق شد مهاجمان را شكست داده فراري دهد و با غنيمت گرفتن پنج كشتي و اسارت تعدادي از خوارج فاتحانه به بغداد برگردد. [16]
هر چند حمله ابن وجيه رفع شد، ولي اين واقعه براي عمانيها گران تمام شد زيرا معزالدوله را مصمم كرد بر عمان مسلط شود.
سلطان بويهي متوجه شد بصره، مهمترين بندر قلمروش، مورد تهديد جدي عمانيهاست، زيرا عمانيها آن را رقيب بنادر خود در خليج فارس ميديدند. همچنين معزالدوله به خوبي ميدانست حتي در صورت عدم تكرار اين حملات، تسلط عمانيها بر مدخل خليجفارس تهديدي دايم براي تجارت خليج فارس ـ به ويژه تجارت بصره ـ خواهد بود. بنابراين سركوب آنها ضروري مينمود. اين هدف جز با تصرف عمان ميسر نميشد. از اين رو در سال 352 ه. معزالدوله سپاهي به فرماندهي ابومحمد مهلبي وزير براي تصرف عمان اعزام كرد. اين لشكركشي به علت بيماري ناگهاني مهلبي و بازگشت او و سپاهش ناكام ماند. [17] براي جبران اين ناكامي بار ديگر در سال 354 ه. سپاهي به عمان اعزام شد. در اين زمان ابن وجيه مرده بود و امور عمان در اختيار نافع غلام سياه او بود. نافع كه موقعيت متزلزلي داشت با اظهار اطاعت، خطبه و سكه به نام سلطان بويهي كرد. سپاه سلطان با حصول اين موفقيت به بغداد بازگشت ولي به محض خروج آنها، مردم عمان كه از ابن وجيه و جانشين وي ناراضي بودند عصيان كردند و با بيرون راندن نافع، از قرمطيان هجر كه هميشه به عمان چشم دوخته بودند كمك خواستند. آنها نيز فرصت را غنيمت شمرده بر عمان مسلط شدند. [18] و يكي از آنها موسوم به علي بن احمد زمام امور را به دست گرفت. ابن احمد با قاضي شهر كه نفوذ زيادي داشت متحد شد و يكي از سالاران عمان به نام ابن طغان را به امارت برگزيدند، اما امارت او دوامي نياورد، زيرا وي از سالاران حقير بود و چون از سالاران بزرگتر هراس داشت بر آنها سخت گرفت، چند نفر از آنها را دستگير و به قتل رساند و خود نيز قرباني توطئه چند نفر از منسوبين آنها شد. پس از او عبدالوهاب بن احمد بن مروان به دست مردم به امارت برگزيده شد و علي بن احمد سمت منشي گري او را به عهده گرفت. امارت او نيز كوتاه بود، زيرا علي بن احمد كه در انديشه كسب قدرت بود با توطئهاي وي را خلع كرد، به اين ترتيب كه در پرداخت حقوق سپاهيان، ميان سياه و سفيد تمايز قائل شد و هنگامي كه با اعتراض سياهان كه نصف سفيدها حقوق دريافت كردند، روبهرو شد، گفت اين دستور عبدالوهاب است. سپس با آنها عليه عبدالوهاب و سفيدها متحد شد و در جنگي كه ميان دو گروه در گرفت، سياهها پيروز شدند. عبدالوهاب از امارت خلع شد و علي بن احمد قدرت را به دست گرفت. اين وقايع اوضاع داخلي عمان را آشفته كرد و به معزالدوله فرصت داد براي تصرف دوباره عمان اقدام كند اين بار در سال 355 ه. با كمك عضدالدوله ـ امير فارس ـ سپاهي بزرگ متشكل از صد كشتي به فرماندهي وزيرش ابوالفرج محمد بن فسانجس به عمان اعزام داشت. وزير در يك جنگ دريايي، عمانيها را به شدت شكست داد و با ورود به عمان به قتل عام شديدي در آن جا دست زد و بار ديگر خطبه و سكه به نام معزالدوله كرد. [19] اما اين موفقيت هم ديري نپاييد و با مرگ معزالدوله بار ديگر عصيان سراسر عمان را فرا گرفت تا اين كه نوبت به عضدالدوله رسيد.
دوران عضدالدوله اوج موفقيتهاي آل بويه در عمان
تنها يك سال پس از اين موفقيت، معزالدوله در گذشت و بار ديگر موقعيت آل بويه در عمان متزلزل شد، زيرا ابوالفرج از ترس اين كه ابوالفضل عباس بن حسين شيرازي ـ كه با او مشتركاً وزارت معزالدوله را عهده دار بود ـ طمع در وزارت عزالدوله جانشين معزالدوله داشته باشد پس از هماهنگي با عضدالدوله امور عمان را به يكي از سرداران عماني موسوم به عمر بن نبهان الطائي سپرد و با شتاب به عراق بازگشت. [20]
با خروج ابوالفرج اگر چه ابن نبهان به دولت آل بويه وفادار ماند ولي قادر به كنترل اوضاع نبود. زنگيان كه جمعيت قابل ملاحظهاي داشتند با سپاهيان متحد شدند و او را به قتل رساندند و شخصي به نام ابن حلاج را بر خود امير كردند. [21]
عزالدوله كفايت و لياقت كافي براي رسيدگي به امور حكومت نداشت و گرفتار مسائل و مشكلات عراق بود، از اين رو عضدالدوله كه در فتح عمان نقش داشت و به همين دليل در عمان خود را ذيحق ميدانست و گذشته از آن تسلط بر عمان را فرصت مناسبي براي خودنمايي و ابراز لياقت در رقابت با عزالدوله ميديد تصميم گرفت بر عمان مسلط شود. براي اين منظور در سال 362 ه. سپاهي به فرماندهي ابوحرب طغان (امير سابق عمان) به آن جا اعزام كرد. ابو حرب وارد صحار شد و در جنگي زنگيان و سپاهيان شورشي را شكست داد. آنها از صحار گريخته و در مكاني موسوم به «بريم» گرد آمدند. ابن طغان به مقابله با آنان شتافت و اين بار نيز در جنگي خونين پيروز شد و با كشتار تعدادي زيادي از شورشيان، نواحلي ساحلي عمان را آرام كرد. [22]
اين پيروزي ميتوانست براي عضدالدوله موفقيتي با ارزش و براي تحقق اهدافش كافي باشد؛ ولي از آن جا كه وي اميري بلند همت و با اراده بود مصمم شد ريشههاي بحران در عمان را به طور كامل از بين برده و مانع سر بر آوردن ديگر مدعيان شود. از اين رو تصميم گرفت بساط خوارج را كه در عمان ريشه دوانيده بودند برچيند، زيرا با وجود اين كه آنها تنها بر نواحي داخلي و كوهستاني عمان مسلط بودند ولي همچنان مدعي حاكميت بر سراسر عمان و مورد پذيرش مردم عمان بودند. عضدالدوله اين بار سپاهي به فرماندهي وزير مطهر بن محمد اعزام كرد. خوارج شخصي موسوم به ورد بن زياد را بر خود امير كرده و خلافت (امامت) آنها با حفص بن راشد بود. سپاه عضدالدوله در دو جنگ پياپي در مكانهايي به نامهاي حرفان و دما خوارج را شكست دادند و با قتل ورد بن زياد و فرار حفص بن راشد به يمن، حاكميت خوارج بر جبال عمان نيز پايان يافت. پس از اين پيروزيها مطهر با سركوب يك گروه عصيانگر از اعراب بدوي در محلي موسوم به شرف، سراسر عمان را به زير سلطه در آورد و «بلاد امن و كارهايش استوار گشت. همگان به اطاعت سر فرود آورده و مخالفي ديگر در آن جا باقي نماند». [23]
بدين ترتيب بعد از مدتها كشمكش موقعيت آل بويه در عمان تحكيم شد و عوامل اخلالگر در امنيت تجاري خليج فارس از ميان برداشته شد. اين پيروزي براي عضدالدوله كه براي توسعه اقتصادي قلمرو خود برنامههاي زيادي داشت نويد بخش و اميدوار كننده بود. البته اين آرامش باعث غفلت مورخان از عمان شد، به همين دليل اطلاعات زيادي از وضعيت آن جا در دوره عضدالدوله نداريم و درست نميدانيم ابن طغان تا چه زماني فرمانرواي عمان بود و چه سرنوشتي پيدا كرد. تنها با مرگ عضدالدوله (372 ق) و بروز كشمكش ميان جانشينان او در عمان بار ديگر مورخان به عمان توجه كرده و اطلاعات زيادي در اختيار ما قرار دادهاند.
عمان پس از عضدالدوله
با مرگ عضدالدوله فرزند ارشدش مرزبان صمصام الدوله به امارت برگزيده شد و خليفه نيز او را تاييد كرد، ولي برادر ديگرش شيردل شرف الدوله حاكم كرمان مدعي جانشيني پدر شد و با تصرف فارس كشمكشي جدي را آغاز كرد. عمان يكي از مناطق مورد نزاع آن دو بود. پس از تسلط شرف الدوله بر فارس، هنگامي كه مسلم شد شرف الدوله مدعي قدرتمندي است در عمان به نام او خطبه خوانده شد. البته از كم و كيف امور و اين كه چه كسي در اين زمان عهدهدار حكومت عمان بود اطلاعي در دست نيست. همين قدر ميدانيم استاد هرمز نامي به نيابت از شرف الدوله امارت عمان يافت. شايد او سابقاً نيز عهدهدار چنين منصبي بود. در هر صورت وفاداري استاد هرمز به شرف الدوله چندان نپاييد و او به صمصام الدوله مايل شده و خطبه به نام او خواند.
اين واقعه كه در سال 374 ه. اتفاق افتاد براي صمصام الدوله بسيار با اهميت و اميدوار كننده بود، زيرا در تمام جبهههاي ديگر مغلوب برادر شده بود. بنابراين وقتي مطلع شد، بسيار خوشحال گرديد و بشارت نامه به اطراف فرستاد و براي استاد هرمز خلعت ارسال داشت. شرف الدوله بلافاصله براي باز پس گيري عمان وارد عمل شد و سپاهي به فرماندهي وزيرش ابونصر خواشاد به عمان اعزام كرد. اين سپاه بعد از مدتي كشمكش موفق شد استاد هرمز را شكست داده و به اسارت در آورد. [24]
بدين ترتيب بار ديگر عمان به دست شرف الدوله افتاد و او پس از اين موفقيت، در اواخر سال 375 ه. عازم خوزستان و عراق شد و توانست با خلع برادرش اميرالامرا شده در بغداد مستقر شود. پس از اين وقايع يك بار ديگر اطلاعات ما در مورد عمان به حداقل ميرسد و اين مسئله نشان ميدهد كه در عمان آرامش برقرار بود و خطري جدي موقعيت ديلميان را تهديد نميكرد.
واقعهاي كه در دوران امارت بهاءالدوله ـ جانشين شرف الدوله ـ در عمان اتفاق افتاد و ميتوان آن را يكي از دلايل استقرار آرامش در عمان دانست، ظهور خاندان بنومكرم است. در مورد اصل و نسب و پيشينه اين خاندان در منابع اطلاعاتي نيامده است. براساس گزارش هلال صابي، ابومحمد بن مكرم سردودمان خاندان مكرم در سال 390 ه. كه از عمان به بغداد رفت، در خدمت آل بويه قرار گرفت و امارت عمان به او واگذار شد. [25] مؤلف تحفة الاعيان نيز مينويسد: «بنومكرم از جوه عمان بودند كه به بغداد رفته به خدمت آل بويه در آمدند». [26]
در هر صورت اين خاندان كه مركز حكومت آنها شهر صحار بود به سرعت پيشرفت كردند و جايگاه مستحكمي در عمان به دست آوردند. لشكركشي بنومكرم به بصره در سال 431 ه. مؤيد اين مطلب است. ماجراي اين لشكركشي از اين قرار است كه سلطان بويهي كينه الظهير ابوالقاسم حاكم مقتدر بصره را به دل داشت، زيرا وي كه سالانه 70 هزار دينار ماليات به سلطان ميداد از جلال الدوله رقيب سلطان بهاالدوله حمايت كرده بود. جاهطلبي، الظهير را واداشت به اموال و املاك ابي الحسن بن ابوالقاسم بن مكرم دست درازي كند. ابي الحسن به ابوكاليجار شكايت برد و متعهد شد سي هزار دينار افزون بر مبلغي كه حاكم بصره ميپرداخت به سلطان بپردازد در عوض سلطان نيز حاكم بصره را عزل كند. اين پيشنهاد وسوسه انگيز و كينهاي كه سلطان از الظهير به دل داشت او را در پذيرش اين درخواست ترغيب كرد ولي چون به تنهايي قادر به مقابله با حاكم بصره نبود از حاكم عمان درخواست كمك كرد. لذا همزمان با سپاه سلطان كه از خشكي به بصره حمله كردند نيروهاي حاكم عمان از راه دريا به بصره هجوم آوردند، الظهير شكست خورد و به اسارت در آمد. [27] اين واقعه نشان دهنده قدرتگيري خاندان مكرم در عمان و روند رو به انحطاط دولت آل بويه بود. يك سال بعد ابوالحسن، اميرعمان، درگذشت. او سه پسر بالغ به نامهاي ابوالجيش، المهذب و ابومحمد داشت. ابوالجيش جانشين پدرش شد. چون او علي بن هطال منوجاني فرمانده سپاهيان پدرش را بسيار احترام ميكرد، المهذب برادرش ناراحت شد و زبان به بدگويي او گشود، پس ابن هطال با رضايت ابوالجيش او را به قتل رساند. پس از آن ابوالجيش مرد و ابن هطال بر آن شد برادر ديگرش ابومحمد را به امارت برگزيند ولي مادر ابومحمد چون از سوءنيت ابن هطال ميترسيد به اين كار رضايت نداد. ابن هطال چون در رسيدن به اهداف خود ناكام ماند بناي نافرماني گذاشت و به مصادره اموال بازرگانان پرداخت و بدين وسيله اوضاع عمان آشفته شد. سلطان ابوكاليجار كه متوجه وخامت اوضاع بود براي ساماندهي امور عمان سپاهي اعزام كرد كه ابن هطال را شكست داده و به قتل رسانيد و آنگاه ابومحمد (ابومحمد دوم) به امارت عمان منصوب گرديد. [28]
بدين ترتيب بار ديگر امارت آل مكرم برقرار گرديد؛ ولي اين واپسين فرصت اين خاندان بود، زيرا براساس گزارش ابن اثير در سال 433 ه. چون مردم عمان عصيان كرده بودند ابوكاليجار از فارس سپاهي به عمان گسيل داشت، اين سپاه با تصرف صحار، ياغيان را سركوب كرد و با ساماندهي امور به فارس برگشت. [29]
گزارش ابن اثير اطلاع صحيح و مفصلي از جريان وقايع عمان در اختيار ما قرار نميدهد، ديگر منابع نيز به حل اين مشكل كمك نميكنند. ولي مسلم است كه ابومحمد دوم و خاندان مكرم در رأس شورشيان عمان قرار داشتند و سپاه اعزامي ابوكاليجار با سركوب شورشيان، به حاكميت بنومكرم بر عمان پايان داده و آل بويه مستقيماً عهدهدار حكومت عمان شدند. جريان وقايع بعدي صحت اين نظريات را به اثبات ميرساند.
در سال 442 ه. خوارجي كه سالها پيش به جبال عمان رانده شده بودند از نارضايتي مردم عمان كه نتيجه ظلم و ستم خادم اباالمظفر بن ابوكاليجار حاكم عمان بود استفاده كرده به صحار هجوم آوردند و با كمك مردم موفق شدند سپاه ديلمي را شكست داده و با قتل خادم اباالمظفر و اسارت خود وي به حاكميت آل بويه در عمان براي هميشه پايان دهند. [30]
نتيجهگيري
موقعيت ممتاز عمان در بازرگاني خليج فارس و حضور خوارج سركش در آن جا، دولت آل بويه را بر آن داشت عمان را به قلمرو خود ملحق كند. به ويژه اين كه در اين مقطع آنها در عراق با مشكلات اقتصادي مواجه بودند و از طرفي دولت فاطمي مصر در پي تغيير مسير تجاري از خليج فارس به درياي سرخ بود. بنابراين آل بويه كه بحران اقتصادي عراق پايههاي حكومت آنها را به شدت متزلزل ميكرد سعي داشتند با حفظ عمان از باقيمانده تجارت خليجفارس كه در نهايت به بندر بصره منتهي ميشد دفاع كنند. در مقاطعي كه دولت از ثبات سياسي برخوردار بود و اميري قدرتمند مانند عضدالدوله اداره امور را در اختيار داشت موقعيت آنها در عمان با مشكل چنداني مواجه نبود و مخالفان خوارج و ديگر ناراضيان ـ كاري از پيش نميبردند ولي در سالهاي پاياني و ضعف آن دولت، خوارج به تكاپو برخاسته و به حاكميت آل بويه پايان دادند.
پي نوشت:
1. حدود العالم من المشرق الي المغرب، به كوشش مريم ميراحمدي و غلامرضا ورهرام، (تهران، دانشگاه الزهرا، 1372) ص440.
2. ابو عبدالله محمد بن احمد مقدسي، احسن التقاسيم، ترجمه علي نقي منزوي، (تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361) ج 1، ص 104.
3. همان، ص 131.
4. قبيله ازد به چهار شعبه تقسيم ميشد: ازد دباء، ازد عمان، ازد سنوه و ازد سراة. ابوالقاسم بن احمد جيهاني، اشكال العالم، ترجمه علي بن عبدالسلام كاتب (تهران، دانشگاه تهران، 1340) ص 51.
5. ابي العباس شمس الدين ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، (بيروت، دار صادر، بي تا) ج 5، ص 358.
6. ابو عبدالله محمد بن احمد مقدسي، پيشين، ص 131.
7. يعقوب جعفري، خوارج در تاريخ، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوم، 1373) ص 145.
8. فاروق عمر، تاريخ الخليج العربي في العصور الاسلاميه الوسطي، (بغداد، الطبع الثانيه، الدارالعربيه، 1985) ص 109 ـ 108؛ يعقوب جعفري، پيشين، ص 147.
9. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، انتشارات اساتيد، چاپ پنجم، 1375) ج 3، ص 1161.
10. همان، ج 4، ص 1452 ـ 1451.
11. ابي العباس شمس الدين ابن خلكان، پيشين، ج 1، ص 53 ـ 51.
12. محمد بن جرير طبري، پيشين، ج 11، ص 4672 ـ 4671.
13. ابي محمد عبدالله بن حميد ابن سلوم السالمي، تحفه الاعيان بسيره اهل عمان، (مصر، مطبع الامام، 1330) ص180 ـ 178؛ يعقوب جعفري، پيشين، ص 151.
14. ابي محمد عبدالله بن حميد ابن سلوم السالمي، پيشين، ص 197 ـ 181.
15. ابوعلي مسكويه رازي، تجارت الامم، ترجمه علي نقي منزوي، (تهران، انتشارات توس، 1376) ج 6، ص 75 ـ 76؛ عزالدين علي بن اثير، تاريخ الكامل، ترجمه علي هاشمي (تهران، شركت سهامي چاپ و انتشارات كتب ايران، 1351) ج 14، ص 117؛ محمد بن عبدالملك همداني، تكلمه تاريخ طبري، تحقيق آلبرد يوسف كنعان، (بيروت، المطبعة الكاتوليكيه، 1961م) ج 1، ص135.
16. ابن مسكويه رازي، پيشين، ص 184 – 186؛ ابي الفرج عبدالله بن الجوزي، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، دراسة و تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، تصحيح نعيم زرزور (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992م) ج 14، ص 84؛ محمد بن عبدالملك الهمداني، پيشين، ص165.
17. عزالدين علي بن اثير، پيشين، ج 14، ص 260؛ ابوعلي ابن مسكويه رازي، پيشين، ص 246 ـ 247.
18. ابوعلي بن مسكويه رازي، پيشين، ص 265 ـ 266؛ عزالدين علي بن اثير، پيشين، ص 276 ـ 277.
19. عزالدين علي ابن اثير، پيشين، ص 278 ـ 280؛ ابوعلي بن مسكويه رازي، پيشين، ص 268 ـ 271.
20. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالحميد آيتي (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366) ج 3، ص 650؛ ابوعلي بن مسكويه رازي، پيشين، ج 6، ص291.
21. عزالدين علي بن اثير، پيشين، ج 15، ص 58 ـ 59.
22. همان.
23. همان.
24. ظهيرالدين الروذراوري، ذيل تجارب الامم، (مصر، مطبعة شركة التمدن الصناعية بالمصر المحمية، 1916م) ص 100 ـ 101؛ ابن خلدون، پيشين، ص662؛ عزالدين علي بن اثير، پيشين، ص 159.
25. هلال بن الحسن بن ابراهيم الصابي، تاريخ هلال صابي، به كوشش ح. ف. آمد روز، (قاهره، بي نا[ 1919م) ص 371.
26. ابي محمد عبدالله بن حميد ابن سلوم السالمي، پيشين، ص 182.
27. عزالدين علي بن اثير، پيشين، ج 16، ص 174 ـ 175.
28. همان، ص 176 ـ 177.
29. همان، ص 209.
30. عزالدين علي بن اثير، پيشين، ص 269 ـ 270؛ ابي محمد بن عبدالله بن حميد ابن سلوم السالمي، پيشين، ص 218.
منابع
- ابن اثير، عزالدين علي، تاريخ الكامل، ترجمه علي هاشمي حائري، تهران، شركت سهامي چاپ و انتشارات كتب ايران، 1351.
- ابن الجوزي، ابي الفرج عبدالله، المنتظم في التاريخ الملوك و الامم، دراسه و تحقيق محمد عبدالقادر عطاء و مصطفي عبدالقادر عطاء، رجع و صححه نعيم زرزور، بيروت، دارالكتب العلميه، 1992 م.
- ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالحميد آيتي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366.
- ابن خلكان، ابي العباس شمس الدين، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه الدكتور احسان عباس، بيروت، دارصادر.
- ابن سلوم السالمي، ابي محمد عبدالله بن حميد، تحفه الاعيان بسيره اهل عمان، ج1، مصر، مطبعة الامام، 1330 ق.
- ابن مسكويه رازي، ابوعلي، تجارب الامم، ترجمه علي نقي منزوي، تهران، انتشارات توس، 1376.
- الروذراوري، ظهيرالدين، ذيل تجارب الامم، مصر، مطبعة بشركة التمدن الصناعية بمصر المحميه، 1916 م.
- جعفري، يعقوب، خوارج در تاريخ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوم، 1373.
- جيهاني، ابوالقاسم بن احمد، اشكال العالم، ترجمه علي بن عبدالسلام كاتب، تهران، دانشگاه تهران، 1340.
- مؤلف ناشناخته، حدود العالم من المشرق الي المغرب، به اهتمام مريم مير احمدي و غلامرضا ورهرام، تهران، دانشگاه الزهرا، 1372.
- الصابي، هلال بن الحسن بن ابراهيم، تاريخ هلال صابي، به اهتمام ه. ف. آمد روز، الجزء الثامن، قاهره، ]بي تا[ 1919 م.
- طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري (تاريخ الرسل و الملوك)، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، چاپ پنجم، اساطير، 1375.
- فاروق عمر، تاريخ الخليج العربي في العصور الاسلاميه الوسطي، بغداد، الطبعه الثانيه، الدار العربيه، 1985م.
- مقدسي، ابوعبدالله محمد بن احمد، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه علي نقي منزوي، تهران، شركت مولفان و مترجمان ايران، 1361.
- الهمداني، محمد بن عبدالملك، تكلمه تاريخ طبري، تحقيق البرت يوسف كنعان، بيروت، المطبعة كاتوليكية، 1961 م.
فصلنامه - تاريخ اسلام - 1386 - شماره 31، پاییز