دریای پارس در متون پهلوی

درياي پارس، در اوستا و نوشته‌هاي پهلوي و شاهنامه

درياي پارس، در اوستا و نوشته‌هاي پهلوي و شاهنامه

موزه خلیج فارس

ژئوپلتیک خلیج فارس

اسناد خلیج فارس

نقشه های خلیج فارس

برگزیده هفته

آمار سایت


بازدید روز

۱۰۰۶

بازدید دیروز

۰

بازدید ماه

۱۰۰۶

بازدید کل

۹۱۶۰۷۵۳

افراد آنلاین

۸۱۲

درياي پارس، در اوستا و نوشته‌های پهلوی و شاهنامه

نویسنده: استاد فریدون جنیدی


1- بررسي واژه
واژه دريا در اوستا به گونهء زَرَينگهzarayangh آمده است, و اين نام دربارهء دريايي است كه در اوستا «وُاوروكَش» Vo-oorookash خوانده ميشود.


«وُاوروكَش» خود از دو بهر برآمده است:
بخش نخستين آن؛ «وُاورو», برابر با پر و بسيار است, و بخش پاياني آن «كَش», برابر با مرز و كناره است و بر روي هم واژهء «وُاوروكَش»= پرمرز و بسيار كناره است.


اين واژه در نوشته‌هاي پهلوي, بگونهء «فراخْوْكَرت» fraakhvkartدرآمده است كه بخش نخستين آن, همان ”فراخ“ و بخش پاياني آن نيز ”كرت“ , يا ”كَش“ و ”كشه“ است و آن نيز بسيار كناره و فراخ مرز و كرت است و در زبان فارسي, اين واژه را «فراخكرد» مي‌خوانند!


گونهء ديگر واژهء «كش» در اوستا, «كَرْشْ» است كه بخش نخستينِ «كَرش وره=كشور» را مي‌سازدو بررويهم, كشور جايي استكه با «كشه = خط = خد» يا نشانه‌اي كه از زدنِ خيش بر روي زمين پيدا مي‌شود, از ديگر جايها جدا ميگردد.و پيشينيان, زمين خويش را از زمين همسايگان, با زدن خيش ونشانهء آن, جدا مي‌كردند.


اما «زَرَينگه» اوستايي, در زبان پهلوي, بگونهء «زِره» درآمده است, در زبان فارسي , با دگرگون شدن «ز» به «د» دريا خوانده مي‌شود.چنانكه واژهء «دْرَنْ‌يَ» فارسي باستان در اوستا «زْرَن‌يَ» و در سانسكريت, «هْرَنْ‌يَ» خوانده مي‌شود.


از اين واژه نيز در زبان فارسي, دو واژه بر جاي مانده است: از «دْرَنْ‌يَ» واژهء «دينار», و از «زْرَن‌يَ» واژهء «زر», و چنانكه پيداست, هر دو گونهء اين واژه, يك سخن را باز مي‌گويند!


از گونهء پهلوي اين واژه, تا آنجا كه نويسنده آگاهي دارد,دو نام در ايران امروز, بر جاي مانده است: يكي «گودِزِرِه» در سيستان, و يكي درياچهء «زِريوار», در مريوانِ اورامان كردستان و در ديگر جايها, همواره واژهء دريا بجاي ”زره“ بكار مي‌رود!


2- زره فراخكرت؛ يا وُاوروكَش
در نسك‌ها(دفترها)ي برجاي مانده از اوستاي كهن, بيست و هفت بار از درياي فراخكرت ياد شده است[1],كه هربار با نشاني شگفت بدان بر مي‌خوريم:


«هنگاميكه آنها, بگونهء ستارگان دنباله‌دار, در ميان زمين وآسمان پرتاب شوند, بنزديك درياي فراخكرتِ نيرومندِ خوش‌منظرِ ژرف, كه آبش, سطح وسيعي را فرا گرفته رسند.»
«بند 8 از كردهء 5 تيريشت,يشت‌ها جلد 1, رويهء343»


«سراسر سواحل درياي فراخكرت بجوش درافتد و همهء ميان آن بالاتر برآيد.... كه داراي هزار درياچه و هزار رود است,و هريك از اين درياچه‌ها و هريك از اين رودها به بلندي چهل روزه راهِ مردِ سوار تندرو است»


”از بند 4 آبان‌يشت؛يشت‌ها جلد 1 رويهء 235“
«از اين آب من يك رود به همهء هفت كشور (كشورهاي شناخته شده در جهان باستان كه ايران در ميانهء آنهاجاي داشت) مي‌رود, آب من در زمستان و تابستان يكسان جاري است...»


«از بند 5 آبان يشت؛ يشت‌هاي همانجا»
اينگونه نشانه‌هاي شگفت از درياي فراخكرد,از شگفت آن دريا سخن مي‌گويد و چنين است كه در «بُن‌دَهِش»[2] در بخش چگونگي درياها , دربارهء فراخكرت چنين آمده است: «يك‌سوم اين زمين را دربر دارد, از آنروي فراخكرت ناميده شد كه يكهزار دريا, در او داشته شده است.»


«بُندهِش؛ترجمهء مهرداد بهار , رويهء 73»
و بنابراين گواهي‌ها, درياي وُاوروكش يا فراخكرت همانست كه در نوشته‌هاي پس از اسلام, با نام «بحر محيط» آمده‌‌است, اما چنانكه خواهيم ديد,بخشي از بحر محيط,چون از آن ايران بوده است, با نامي ديگر خوانده مي‌شده‌است و نام چند درياي ديگر كه پيوسته بدان بوده‌اند در نامه‌هاي ايراني آمده است.


3- درياي چين:
سَدُم سال روزي به درياي چين / پديــد آمــد آن شــاهِ ناپاكدين


4- درياي هند:
«... دگرباره از درياي فراخكرت برخيزد, ستويس[3] رايومند فرهمند نيز از درياي فراخكرت بلند شود و پس از آن,همه از آن سوي هند, از كوهي كه در ميان درياي فراخكرت واقع است برخيزد.» و از اين گفتار آشكارا برمي‌آيد كه آن بخش از درياي فراخكرت كه با نام هند شناخته مي‌شده, آنسوي هندوستان, ميانهء چين و هند است,جايي كه امروز خليج بنگال مي‌خوانندش.


5- درياي مُكران:
دريايي در كنارهء كُرهء امروزي بوده‌است, زيرا كه در گذرِ كاووس از آسيا به سوي اقيانوس آرام چنين آمده است:


از ايران بشد تا به مكران و چين / گذر رد از آن پــس به مـكران‌زمين
ز مكــران شـد آراستــه تا زره / ميــان‌ها نــديـدنــد, بنــد وگــره


از اين گفتار چنين بر مي‌آيد كه مكران, سرزميني ميان چين و آب‌زره يا زرهِ فراخكرت است كه از آنجا به دريابارِ فراخكرت مي‌رسيده‌اند.


ديگربار در شاهنامه, از لشكركشي كيخسرو پس از پيروزي يافتن بر توران, بدان هنگام كه آهنگ بازگشت به ايران را از راه دريا دارد:
ز لشكر, فرستادگــان برگزيد / كه گويند و دانند؛ گفت و شنيد


فـرسـتاد كـس نـزد خاقـان چيـن / به فغفور و سـالار مـكــران زمـيـن
كـه گـردادگـيريـد و فـرمان كنيد / ز كــردار بــد, دل پشـيمـان كـنـيد
خـررش‌ها فـرستــيد پيـش سپاه / ببـينـيـد نــاچــار, مـا را بـــه راه[4]


......


فـرستـاده آمـد بـه هـر كشـوري / بــجــايـي كـه بـُد, نـامور مهتري
غمين گشت فغفور وخاقان چين / بزرگــان هـر كشــوري همـچنـين
فرسـتاده را چـند گفـتند گــرم / سـَخُـــن‌هــاي شيرين و گفتار نرم
كه ما شـاه را سـربسر كهتـريـم / زميـن جـز به فـرمـان او نسـپريــم
گـذرهـا كـه راه دلـيران بُدست / بـبينيم, تـــا چنـد, ويــران شدست
كنيم از سر آبـاد, بـا خـوردنـي / بـيــايــيم و آريــمــش آوردنـــي


........


دگر نامور, چون به مكران رسيد / دل شاه مكــران, دگرگـــونــه ديــد
بر تخـتِ اورفـت و نـامه بـداد / بگفت از پـيـام آنـچـه بـودش بـه ‌ياد
سبكسر, فرستاده را خـوار كـرد / دل انجـمــن, پــر ز تــيمــار كــرد
بدو گفت: با شاه ايـران بـگـوي / كه ناديده, بر مــا فــزونـي مـجـوي
زمانه همه زيرِ بخـت مـن است / زمين, روشن از تاج و تخت من است
چوخورشيد,تابان شود بـر سپهر / نخسـتين, بــر ايـن بـوم تابد به مهر


و اين گفتار شاهنامه, جاي هيچگونه گمان نمي‌نهد, كه براي رسيدن از ميانهء آسيا از مرز فغفور و چين مي‌بايد گذشتن, تا به مكران رسند, و سرزمين مكران, نخستين زميني است كه آفتاب تابان بر آن مي‌تابد! و به گمان درست, سرزمين مكران, يا كرهء آن روزگار, گسترده‌تر از شبه‌جزيرهء كرهء امروزين بوده است, زيرا كه امروز, براي رسيدن به دريا, ميشايد كه از سرزمين‌هاي بالاي چينِ كنوني بگذرند, اما در آن روزگار, بي‌گذر از كره, به دريا نمي‌رسيده‌اند!


گفتار شاهنامه چنين است كه سپاهِ ايران, پس از گذشتن از چين, با سپاهِ مكران جنگ آراستند و آن كشور را گشودند و بسوي خاستنگاهِ خورشيد و درياي مكران رفتند, و:


چــو آمــد بــه نزديـك آبِ زره / گـشـادنـد گـُردان مـيـان از گــره
همه كــارســازانِ دريــا بــه راه / ز چين و ز مكران همـي بـرد شـاه
به خشكي بكرد آنچه بايست كرد / چـو كشتـي به‌ آب اندر افكند مرد
بفرمــود تـا تـوشـه بـرداشـتـنـد / ز يــكسالـه, تـا آب بگـذاشتـنـد[5]


6- درياي سرخ:
و اين, نخستين دريانوردي دراز آهنگِ ايرانيان نبوده است, زيرا كه سده‌هاپيش از آن, بدان هنگام كه از سوي مصر و شام, درفشِ شاهي برافراشته مي‌شود و آنان خود را از بند كاووس(كاسيان= كاسپ‌ها) مي‌رهانند, ايرانيان چون گذر از راهِ آن بيابان را, كه امروز صحراي سوريه ناميده مي‌شود, دراز مي‌بينند و جانِ سپاهيان را در اين راه تباه شده مي‌دانند, براي رسيدن به مصر و شام و هاماوران(سرزمين هيتيت‌ها), گذر از راه دريا و آب زره تا درياي ميان عربستان و آفريقارا آسان‌تر مي‌يابند, و بدان كار مي‌شتابند:


بي‌اندازه كشتــي و زورق بساخــت / بياراست, لشكــر بــدو در نِشـاخـت[6]
هـمانـا كــه فرسـنگ بـودي هــزار / اگـــر ره را پـــاي كــردي شــمــار
همي راند تــا در ميـــان ســه شـهر / ز گــيتي بـر ايــن‌گونــه جويند, بَـهر
به‌دست چپش مصر و, بَربَر‌به راست / رهـي در ميــانه, بدانســو كه خواسـت
بــه پــيش اندرون, شهر هـامـاوران / بـه هـر كشــوري در,ســپاهـي گــران
خبر شـد بـديشان كـه كاووس شــاه / بـــرآمـــد ز آب زره, بـــا ســپــاه!


7ـ درياي پويي‌تيك:
در بند هشتم بندهش(درياها), ازدرياهاي مرز ايران چنين نام مي‌رود:
«سه درياي شورمايه‌ور است كه يكي پويي‌تيك و يكي كمرود و يكي سياه‌بن! از هر سه پويي‌تيك بزرگ‌تر است و در آن آبكاست و آبخاست هست.»


*آبكاست و آبخاست(يا جزر و مد):
و اين, يكي از بزرگترين شگفتي‌هاي گفتار ما است, زيرا كه نشان مي‌دهد ايرانيان از آبكاست و آبخاست آگاه بوده‌اند و از آن براي راندن كشتي‌ها در هنگام آبخاست بهره ميبرده‌اند, تا آنجا كه بتوانند كالاي خودرا به روستاهاي دور از دريا برند و هنگام آبكاست, كشتي‌ها, بار و كاروانيِ تازه ميگرفت, تا هنگام آبخاستِ ديگر از آبِ برآمدهء به درياي زره(يا پويي‌تيك)باز گردند, و بهمين روي, اين پديدهء گيتي نيز در ديدگاه آنان گرامي بوده و ستايش مي‌شد!


و اين برتر,آنكه در همان هنگام مي‌دانستند كه اين پديدهء شگفت به ماه بستگي دارد:
«دربارهء آبكاست و آبخاست گويد كه پيش ماه به هرگاه, دو باد مي‌وزد كه جايگاه ايشان در درياي ستويس است. يكي را فرودآهنگ و يكي را بَرآهنگ(فرازآهنگ) خوانند. هنگامي كه آن برآهنگ وزد, آبخاست, و هنگامي كه آن فرودآهنگ وزد,آبكاست باشد.به ديگر درياها از آنجا كه گردش ماه بدينسان نيست, آبخاست و آبكاست نباشد,درياي كمرود است كه به تبرستان گذرد[7].»


اين سخن ا نيز بدين گفتار مي‌بايد افزودن كه ايرانيان مي‌دانسته‌اند كه آبكاست وآبخاست, د درياهاي آزاد روي مي‌دهد,نه در كمرود(هيركان: تبرستان: خزر:گيلان) و نه در درياچه‌هاي كوچك و نيز هم‌آنان مي‌دانستند كه اين پديده به نيروي ماه (و نه خورشيد) بستگي دارد. زيرا كه سهروردي نيز كه از نوشته‌هاي اوستايي و پهلوي برخوردار بوده‌است, هزاران سال پس از آنان مي‌گويد:


«از آثار هردو نيّر, يعني سلطان بزرگ, آفتاب, و وزيرش ماه, از پختن ميوه‌ها و رنگ دادن ايشان, و زيادت و كم شدن آب‌ها بر زيادت و نقصان ماه!.[8]»


اين دريا در اوستا,بگونهء سَتَ وَاِسَ Sata-va-esa آمده است, كه از ديدگاه واژه‌اي, «دارندهء يكسَد جايگاه يا يكسَد خانه» است و نام ستاره‌ايست در آسمان نيمروزان,كه امروز بدان ”سُهيلِ يماني“ گويند. و از آنجا كه نام عربي اين ستاره را بدان روي برآن نهاده‌اند كه از ايران در آسمانِ يمن ديده مي‌شود, در ايران باستان نيز درياي جنوبي ايران را كه امروز بنام اقيانوس هند خوانده مي‌شودبنام ستارهء ”سَتَ‌وَاِس“ با همان نام مي‌خواندند, و اين نام در پهلوي, به «ستويس» برگردانده شد.


در فرهنگِ پس از اسلام,سرخ شدن سيب را از ستارهء سهيل يمن مي‌شمارند, و در فرهنگ پيش از اسلام, باران و آب‌رساني به سرزمين‌هاي جهان و پالايش آبها از گَند و آلايش‌ها, كه از روي زمين بدانها مي‌رسد,از خويشكاري[9]‌هاي درياي ستويس مي‌شمردند:


«ستويس‌ پالاي آب,‌افزار هرمزدداد را مي‌ستاييم.» ”سي‌روزهء كوچك؛بند13“[10]
‌اين سخن به زبان امروز, چنين گزارش مي‌شود:


«(درياي)ستويس, افزاري را كه خداوند, براي پالايش آب آفريده است, مي‌ستاييم!»[11]
و باز در سيروزهء بزرگ دربارهءستويس چنين آمده است:


«ستويس پالاي آب,افزار هرمزدداد- پالايْ آبيِ او اينكه: هر آب اندر زمين هفت كشور بريزد, به ستويس رسد, و ستويس آنرا بپالايد و پاك كند و به پاكي به زره فراخكرت شود.»


و اين نيز يكي از برترين آگاهي‌ها در گسترهء دانش جهاني است كه ايرانيان چند هزار سال پيش, مي‌دانسته‌اند كه آبهاي آلوده كه از زمين بسوي دريا روان مي‌شود, با ياري نمك و ديگر ماده‌ها كه در آب هست پالايش مي‌شود....و يك نكتهء ديگر نيز در اين گفتار رخ مي‌نمايد كه ايرانيان مي‌دانسته‌اند كه ستويس را به درياي فراخكرت راه هست!
و نيز اين گفتار بندهش نشان مي‌دهد كه ستويس ميان درياي پويي‌تيك و درياي فراخكرت جاي دارد:


«...هم كُستهء(ناحيه) درياي فراخكرت, و به فراخكرت پيوسته است.ميان اين درياي فراخكرت و پهلوي آن, پويي‌تيك را, دريايي فراگرفته است كه درياي ستويس خوانند.
هر ستبري و شوري و ناپاكي از درياي پويي‌تيك به درياي فراخكرت گرد آيد رَوَد.به بادي بزرگ و بلند از آن درياي ستويس باززده شود(پليدي از آن گرفته مي‌شود) و هرچه پاك و روشن است به فراخكرت و چشمه‌هاي اردويسور شود. بندِ اين دريا به ماه و باد پيوسته است به افزايش و كاهش ماه برآيد و فرو شود.[12] »


*جايگاه درياي پويي‌تيك:


چون درياي پويي‌تيك:
- در كنار مرز ايران است!
- از درياهاي تبرستان و سياه‌بُن بزرگ‌تر است!
- آبخاست و آبكاست دارد!
- به درياي ستويس و از آنجا به فراخكرت راه دارد!
پس همين درياي پارس است كه از هنگام هخامنشيان, بنام پارسيان, ”پارس“ ناميده شد.


اما تا اين زمان(زمان هخامنشيان), در نوشته‌‌هاي پهلوي و نامه‌هاي ديني و فرهنگي, همان نام پويي‌تيك را دارد.[13]


*‌خط راست:
در هنگام كاسيان(كاووس شاهنامه), ايرانيان«خط راستِ» كرهء زمين را كه امروز «خط استواء»اش مي‌نامند,پيدا مي‌كنندو در آنجا ”زوله‌گاه“[14]مي‌سازند:
همي جايگه ساخت بر خط راسـت / كه ني روز بفزود و ني شب بكاست
نــبودي تمــوز ايــچ پـيـدا ز دِي / هــوا عنبريـــن بود و بارانْش, مـي
ز جـــزع يمــاني يــكي گنبـدي / نشــستــنگه نــامـــور مــوبــدي
ازيرا چنين جايگه كــرد راســـت / كــه دانش از آن‌ جاي,هرگز نكاست


*جزيرهء فاره:
اين جايگاه كه بر روي خط راست براي زوله‌گاه برگزيدند, در ميان درياي ستويس بر روي خطي ساخته شد كه روز را در جهان شناخته‌شدهء آن هنگام,(از شرق ژاپن تا غرب ايسلند) به دو نيمه مي‌كرد, و اين خط كه نيمروز ناميده مي‌شد, پسان به نصف‌النهار را به زبان‌هاي خود ترجمه ‌كردند, و شگفت آنكه براي هرجا نصف‌النهاري پنداشتند و شگفت‌تر از همه آنكه نصف‌النهار, يا نيمهء جهان را به گرينويچ, كه در كنارهء روز و آغاز شب جاي داشت كشاندند!


براي آنكه جايگاه آن زوله‌گاه در ميان درياي ستويس روشن شود, مي‌بايد به يك بند از مهريشت بنگريم, كه در آن مرزهاي كشور آريايي باستان, نشان داده مي‌‌شود:
«....كسي كه بازوان بلندش(مهر) پيمان‌شكنان را گرفتار سازد, او را بگيرد اگرچه او در مشرق هندوستان باشد, اورا برافكند, و اگر او در مغرب نيغنِ باشد,اگر هم او در دهانهء رود اَرَنگ باشد, اگرهم او در مركز زمين باشد.»


مهريشت؛كردهء 27 بند 104
اين بندنگارهء ايران باستان, پيش از هخامنشيان را فراروي ما مي‌نهد!دهانهء رود اَرَنگ(سيردريا=گلزريون=اَرَنگ=سيحون) آنجا كه به درياي خوارزم مي‌ريزد, اندكي با زمان باستان جابجا شده‌است, زيرا كه در زمان باستان بدان روي كه آمودريا(جيحون,وهرود)از جايي نزديك چارجو بسوي درياي تبرستان مي‌رفته‌است, و آن خط كه از دهانهء اَرَنگ كشيده مي‌شد, از زابل مي‌گذشت و اگر آن‌را «صفر» بگيريم,از آنجا تا ژاپن, 90 درجهء جغرافيايي و از آنجا تا ايسلند نيز 90 درجه بوده‌است:


دنبالهء اين خط بسوي درياي ستويس, مارا به مركز زمين, يا پايين‌ترين مرز ايران باستاني مي‌رساند, و از برخورد آن با خط راست(استوا) پديدار مي‌شود.
اين جايگاه تا آنجا كه نويسنده پژوهيده است, در هيچيك از نوشته‌ها كه ام

روز در دست ما هست نيامده‌است, مگر در نامهء گرامي«حدودالعالم» كه در بخش جزيره‌هاي جهان چنين آورده است:


«يازدهم جزيرهء ناره(يا فاره) است بر خط استوا, بر ميانهء آباداني جهان, طول او از مشرق تا مغرب 90 درجه است و زيج‌ها و رصد و جاي كواكب سياره و ثابتات بدين جزيره راست كرده‌اند. اندر زيج‌هاي قديم, اين جزيره را استواءِ ليل و نهار خوانند.»


استواء ليل و نهار يا برابري روز با شب, همان است كه پيش از اين در گفتار شاهنامه آمد و جاي اين جزيره در درياي ستويس, از آن ايرانيان بوده‌است, و آن دريا نيز نامي ايراني داشته‌است, و كهن‌ترين نوشته‌ها و نشانه‌هاي جهان نيز از براي كهن‌ترين نام درياي پارس, نوشته‌هاي ايراني است.


________________________________________
1- ونديداد: فرگرد5, بندهاي 15-16-17-19-23و فرگرد 19 بند 25؛ زامياد يشت: بندهاي 51-5-56؛ تيريشت: بندهاي 8-20-1-32-3-40؛ آبان‌يشت:بندهاي 3-4-38-42؛ فروردين‌يشت: بند59؛ يسنا 65, بندهاي 3-4؛ يسنا 42: بندهاي 2-4-6؛ خرده‌اوستا: بندهاي2-4-6 اورمزد ستايش 12.
1- بن‌دهش يا ريشهء آفرينش,دفتري است كه پس از اسلام از روي دامدات‌نسك‌ِاوستا نوشته شده است كه دربارهء آفرينش جهان وستارگان و زمين و كوه‌ها و درياها و جانوران... سخن گفته شده است.
2- دربارهء ستويس, سخن خواهم گفت. 3-ترجمانانِ‌داننده كه زبان‌آن‌كشورهارابدانند.

[4]- به پذيره و استقبال ما بياييد
[5]- بگذاشتند: بگذشتند و عبور كردند
[6]- نِشاختن: نشانيدن
[7]- بندهش ايراني(متن پهلوي)رويهء 69 .متن‌هاي پهلوي(بخش‌هايي از بندهش, زند و وهومن‌يشت و دينكرد,رويهء 44و نيز بندهش ترجمهء مهرداد بهار، رويهء 74
[8]- الواح عمادي؛ لوح اول, مجموعهء مصنفات شيخ اشراق, رويهء 121.
[9]- خويشكاري: وظيفه. 2- 3-.
[10]- رويهء 7, سيروزهء كوچك و سيروزهء بزرگ.
[11]- همان, رويهء63
[12]- تنی چند از سخنرانان گرامی (کنگرهء خليج فارس کهنترین نام دریای پارس را از نوشته های آشوری آوردند. باز آنکه نام پویی تیک، بسی کهنتر از زمان پیدایی حکومت آشور است.
[13]- «دركهن‌ترين گِلنوشته‌ هاي(5500سال پيش), نام اين دريا ”پست“ آمده است.» يادداشت محمدرضا رياضي, هنگام سخنراني نويسنده در جزيرهء كيش و چنانكه ديده مي‌شود, با دگرگوني «ي» به «س», چونان «پي» به «پس».... «پست» گونه‌اي ديگر از «پويت», در نام‌ پويي‌تيك‌است.
[14]- زوله‌گاه (رصدخانه) جايگاهي بوده‌است كه در آن به‌زمان دراز به ستارگان مي‌نگريستند.كُنش«زُل‌زدن»امروز فارسي نيز از همان است. در زبان عربي زولگاه يا زوله‌گاه را به مزوله برگرداندندو برخي نويسندگان امروز چون ذبيح بهروزو مه‌مَد مغ‌دم! نادانسته مزوله را با نام زاول=زابل يكي دانسته‌اند!!