سندي در باب زبان آذري
عباس اقبال آشتياني
نگارنده رسالهي كوچكي دارم كه به تاريخ غرهي شوال 1037 قمري استنساخ شده و مولف آن شاعري است به نام روحي انارجاني.
شرح حال اين شاعر را كه از مردم قريهي انارجان از قراي نزديك به كوه سهند و از معاصرين سلطان محمد خدابنده (985 ـ 996) پدر شاه عباس بزرگ و پسر بزرگترش سلطان حمزه ميرزا (مقتول درهشتم ذيالحجه 994) بوده، راقم اين سطور در هيچ كتابي نتوانستم شرح حال انارجاني را به دست آورد، اين است كه از خوانندگان محترم مستدعي است كه اگر از ايشان كسي در جايي به ترجمه حال روحي انارجان دسترسي پيدا كرد ما را از آن مطلع سازد.
در اين رساله كه شرح اجمال آن بيايد و كاتب نام آن را در آخر «رساله مولانا روحي انارجاني» ضبط كرده اشعاري از مولف هست كه در آنها صريحا تخلص خود را ياد ميكند مثل اين رباعي:
روحي تو بسي گناهكاري به علي
در دهر بجز گنه نداري به علي
هرچند گناه تو زحد افزونست
اما به علي، اميدواري به علي
يا:
خداوندا به عشق عاشقانت
به عشق عاشقان بيكرانت
كه روحي را زسلك عاشقان كن
دلش از نور عشقت جاودان كن
در مقدمهي اين رساله كه بدبختانه ناقص است دو قطعه شعر است، يكي: «در مدح پادشاهان زمان» ديگر « در مدح پادشاه ايران ابوالمظفر سلطان حمزه ميرزا». قطعهي اول اين است:
پس از مدح و ثناي شاه ايران
بگويم وصف شاهنشاه ايران
شه عالمپناه عدل گستر
خدابنده محمد آل حيدر
زفرقش كم مبادا تاج شاهي
پناهش ظل الطاف الهي
و قطعه دوم اين است:
سمي حمزه ميرزاي جهانگير
كه بهر سجدهاش افلاك خم شد
بجويم حرمت نامش زحمزه
كه نام حمزه از وي محترم شد
دو حمزه نام مشهور جهانند
كه نام هردو در عالم علم شد
يكي از مردمي مير عرب بود
يك از مردانگي شاه عجم شد
نسخهاي كه از اين رسالهي روحي انارجان نگارنده دارم چنان كه گفته شد از ابتدا ناقص است و از مقدمه آن چيزي افتاده، بنابراين درست معلوم نيست كه مولف آن را به چه قصدي تاليف كرده، همينقدر از همان جزء از مقدمه كه به دست است معلوم ميشود كه نويسندهي آن پس از خلطه و آميزش با علما و فضلا و شعراي تبريز و باختن دل و دين در قمار عشق و حشر و نشر با كسبهي بازار خود را شايستهي هيچ يك از اين مراحل نديده و ناچار به عزلت و تنهايي خود گرفته و به تشويق يكي از صاحبدلان اين رساله را كه حاصل تجارب او در آن عوالم سير و سلوك است به رشته تاليف درآورده، شامل دوازده فصل و يك خاتمه و ما در اينجا عنوان آن فصول را براي معرفي موضوع رساله او ذيلا به دست ميدهيم:
فصل اول: (قسمت ابتدا و عنوان آن افتاده است.)
فصل دوم: در بيان عدل و اخلاق سلاطين.
فصل سوم: در بيان طالب علمان.
فصل چهارم: در بيان حال وزراء.
فصل پنجم: در بيان شعرا.
فصل ششم: در بيان عشق و عاشقي.
فصل هفتم: در بيان معشوق.
فصل هشتم: در لباس.
فصل نهم: در اوضاع سپاهيان.
فصل دهم: در مذمت كدخدايي.
فصل يازدهم: در بيان شاهد بازي.
فصل دوازدهم: در ذلت طامع و مذمت بخيل.
اين فصول همه مختصر است و هيچ يك بيش از يكي دو صفحه نيست و بيان مولف هم غالبا با طنز و انتقاد قرين و تا حدي يادآور طرز بيان عبيد زاكاني است. براي آن كه خوانندگان محترم فيالجمله از سياق آن اطلاعي به هم رسانند فصل پنجم اين رساله را در اينجا عينا تكرار ميكنيم:
«فصل پنجم در بيان شعرا: بدان كه شعرا شوخ طبيعت و عاشق پيشه و پر درد و متفكر و شيرين زبان و فصيحاللسان و مليحالبيان و مربوط الكلام ميبايند تا از مضمون بكر و منظوم فكر به شعر خوش و صحبت دلكش باعث انتعاش طبايع نكته سنجان و سخنوران گردند، نه شعراي مضمون دزد، تتبع كن بد كلام، غليظ الفاظ، ناموزون بحر، ناشناس، كمبحث، كج سليقه، طرز ندان، خنك بيان، كه از شعر بدشان طبايع ملال گيرد و از طرز ناخوششان خاطرها كدورت پذيرد و از اشعار باردشان شعرفهمان تمسخر فرمايند و از اقوال كارشان نكتهدانان تنفر نمايند و يا آن كه پيوسته در بازارها شعر خوانند و به هر كس كه رسند اظهار شاعري نمايند و به طمع پنج درم يك قطعه گويند و گدا طبيعت و خوشآمدگو باشند و به جهت لقمهي طعامي هر روز به در دكاني يا به خانهاي روند و به جهت ممسكان و نا اهلان و ابلهان بنا بر طمع قطعه و قصايد گويند و در مجالس پيوسته شعر خود خوانند و تعريف كنند و توقع تحسين داشته باشند و در وقت شعر خواندن تبسم و حالت نمايند و سر و گردن متحرك سازند و اشعار خود را نوشته در بغل نگاه دارند و تعريف اشعار شاعران ننمايند و در شعر و سخن انصاف نكنند و اسم ارباب سخنرا بيادبانه مذكور سازند و به تقريب اشعار مردم خوانند و دخلهاي ناموجه نمايند و با مردم ناموزون بحث شعر كنند، يا بخوانند و شعراي آذربايجان تتبع شعراي عراق و خراسان نمايند و به روزمرهي ايشان متكلم گردند و به زينت و شوق و لباس مقيد باشند و دستار شلغمي پيچيده بر سر نهند و گوشههاي دراعه را از پيش گردن به طريق مو پيچ زنان در عقب اندازند و اگر قصوري در شعر مردم ببينند زود عيب آن را ظاهر سازند و علم اختلاط ندانند و شكمپرست و لقمه دوست باشند.
زنهار ازين طايفه خود را تو نگهدار
زنهار تنفر كن ازين طايفه زنهار
تا اينجا آن چه گفته شد بر سبيل مقدمه بود براي معرفي رساله روحي انارجاني و تشخيص عصر و زمان و طرز بيان او در نظم و نثر، اما اصل مطلبي كه اين مقاله بيشتر براي خاطر آن نوشته شده خاتمه اين رسالهي روحي است كه از لحاظ تحقيق در باب زبان فارسي آذري و اين كه اين زبان لااقل تا چه زمان در آذربايجان معمول و متداول بوده اهميت فوقالعاده دارد.
عنوان اين خاتمه كه شامل چهارده فصل كوتاه است (هر كدام هفت، هشت الي چهارده ، پانزده سطر) چنين است: «در بيان اصطلاحات و عبارات جماعت اناث و اعيان و اجلاف تبريز» و تمام آنها به لهجهي خاص آذري است، حتي يك جمله يا يك كلمه تركي هم در سراسر آنها ديده نميشود.
آخرين نمونهي مكتوبي كه از نظم و نثر آذري در دست است همانهاست كه ابن بزاز در صفوõ الصفا و شيخ حسين زاهدي در سلسه النسب صفويه از شيخصفيالدين اردبيلي (650 ـ 735) و پسرش شيخ صدرالدين موسي (704 ـ 794) و معاصرين ايشان نقل كردهاند. چون از اين ايام كه مقارن اواسط قرن هشتم هجري است بگذريم ديگر تاكنون آثار مكتوبي از زبان آذري ديده نشده و به همين جهت حدس جماعتي اين بوده است كه اين زبان از همين اوقات در آذربايجان رو به زوال گذاشته و تركي به تدريج جاري آن را گرفته است.
فصولي كه روحي انارجاني در اين رسالهي خود ميآورد و صريحا آنها را «اصطلاحات و عبارات اناث و اعيان و اجلاف تبريز» مينامد دليلي بسيار قوي و شاهدي صادق است بر اين كه در حين تاليف اين رساله يعني در حدود سال هزار هجري در شهر تبريز يعني مركز آذريايجان و پايتخت شاه اسماعيل موسس سلسله صفويه هنوز مردم عموما به زبان آذري تكلم ميكردهاند و در صورتي كه حال پايتخت آذربايجان يعني مركز اجتماع تركمانان مهاجر ارمنستان و الجزيره و سوريه و اردوگاه عمدهي صفويه در آن ايام اين بوده است. حال آباديهاي دوردست و دهات كه از رفت و آمد و سكونت ايشان مصون مانده مسلم است.
فهرست اين چهارده فصل از خاتمه رساله روحي انارجاني به قرار ذيل است:
فصل اول در تواضعات اناث ـ فصل دوم در تكليفات و تكلفات اناث تبريز ـ فصل سوم در ساز و سازنده ـ فصل چهارم در ناز و نزاكت صحبت خاصه ـ فصل پنجم در تعريف خواهر ... در مذمت شوهر پير ـ فصل ششم در تعريف جوان ـ فصل هفتم در مذمت مستوري ـ فصل هشتم در بيماري و به حكيم رفتن ـ فصل نهم در مناظرهي مادر عروس با مادر داماد ـ فصل دهم در جواب مادر داماد با مادر عروس ـ فصل يازدهم در شاعريها ـ فصل دوازدهم شوهر را به تقريب بر سر كارآورن و شب جمعه به خاطر رسانيدن و با مخدوم كره مناقشه كردن ـ فصل سيزدهم در بيان عبارت اعيان تبريز كه با عزيزي مناظره كرده باشند و با مثل خودي بيان ـ فصل چهاردهم بقاضي رفتن پهلوان و اظهار دعوي با مثل خودي نمودن.
بدبختانه به علت نداشتن زير و زبر در مطبعه و معلوم نبودن بعضي از كلمات و جمل ما نتوانستيم قسمت عمدهي فصول خاتمهي اين رساله را در اينجا نقل كنيم، ناچار بنمودن عكس يك صفحه از آن رساله و نقل قسمتي از ابتداي فصل هشتم با ترجمه تقريبي آن در اين مقاله اكتفا ميكنيم.
اين است قسمت اول فصل هشتم كه عنوان آن «در بيماري و به حكيم رفتن» است:
«خورجان نگومت چيم بسر آمد لرزم گرفت، كونم تصبيد، آلوز و الوز شدم دلم بهم ورآمه، ورجستم، جر و جنده پوشيدم فرجي كود بسر گرفتم، رفتم به حكيم نظمما گرفت، شافم فرمود، ورداشتم، اشكمم رفت، جانم دررهيد شعر:
از آن كه دو شور كردم
روز خش نديدم»
ترجمهي تحت الفظي اين قسمت چنين است:
«خواهر جان نميگويمت چه مرا بسر آمد، لرزم گرفت، كونم چسبيد، دلم بهم برآمد، برجستم جر و ژنده پوشيدم، فرجي كبود بر سر گرفتم، رفتم به حكيم، نبضم را گرفت، شافم فرمود، برداشتم، شكمم رفت جانم وارهيد: شعر:
از وقتي كه دو شوهر كردم
روز خوش نديدم»
فارسي معمولي قسمت اول اين صفحه ... بعد از عنوان يعني: «شوهر را به تقريب بر سر كار آوردن و شب جمعه به خاطر رسانيدن و با مخدوم كره مناقشيه كردن» چنين است:
يتيم بماند پسرم، واي به موي سرت، واي به چركهاي پات، سر به هيچ خانه داخل نكند، به بالاي هيچ فرش نرود، به حرمت اين شب جمعه كه خدا مرا از اين روز سياه وارهاند، بيا پيش چراغ، سر نكبتيات را پيه بمالم، خون وا ريخته،كچل شدي، پدر داران هفتهاي كه هفت روز است به حمامند، يتيمچهي من را موي سرش كچل كرد، پدر در غم نيست. اگر پدر پدر باشد هفتهاي سه بار به حمامت ميبرد، سرت را ميتراشد، پايت را سنگ ميزند، عرضهور نباشي.... همين خوب است كه شب تا صبح با پس پس بخوابد، واي به روز سياهم، واي به شب تارم، هيچ مادر بر سر خشت ننشيند، دختر نزايد، مادر ما دل و رودهاش به زمين بيايد، پدر ما زير و بالاش فرو بريزد...»
البته در نقل عبارت اين فصول نقل زير و زبر حروف ممكن نبود و الا معلوم ميشد كه تلفظ مردم آن وقت تبريز از بعضي كلمات با تلفظ امروز اهالي طهران فرق داشته و بيشباهت به تلفظ مردم بعضي از ولايات مثل گيلان و مازندران و خراسان يا پارهاي از آباديهاي حاليه اطراف پايتخت نبوده مثلا حركت ماقبل ضماير متصله بر خلاف تلفظ كنوني مردم طهران كه فتحه است در اين نوشته همه جا ضمه است. مثل لرزم (بضم زاء) و دلم (بضم لام) و جستم (بضم تاء) و شافم (بضم فاء) است و تلفظ بعضي از افعال نيز به شكلي ديگر است. مثل كردم به ضم كاف و گرفت به ضم گاف فارسي، سوم شخصها كه از مصادر دالي مشتق باشد به جاي آن كه به دال ماقبل مفتوح ختم شود، به هاء ماقبل مفتوح مختوم است. مثل ميمانه و وامانه و درآمه و نباشه به جاي ميماند و واماند و درآمد و نباشد. نفرينها با ميم شروع و به الف قبل از ضمير شخص به طرز فارسي قديم استعمال شده. مثل مزيوام و مرسام و ممانام يعني زنده نباشم و نرسم و نمانم يا مزيواد و مرساد و مماناد يعني زنده نباشد و نرسد و نماند و از اين قبيل خصايص صرفي. انشاءالله اگر نسخهي ديگري از اين رساله به دست آمد يا به زودي به حل مشكلات آن توفيق يافتيم آن را به تمامي منتشر ميكنيم.
اين بود شرحي اجمالي در باب رسالهي روحي انارجاني كه خاتمهي آن از لحاظ تحقيق لهجههاي ولايتي ايران مخصوصا زبان فارسي آذري اهميتي فوقالعاده دارد و شايستهي آن است كه بيش از اين مورد توجه و تحقيق قرار گيرد.
در خاتمهي اين مقال براي آن كه نمونهاي نيز از شعر روحي انارجاني به دست داده باشيم به نقل اين غزل او كه در آخر همان نسخه مندرج است ميپردازيم و آن اين است:
مست جام عشق جانانرا شراب از بهر چيست
تشنهي لعل ترا ياقوت ناب از بهر چيست
شاهبازت را اگر نگذشت در دل قصد صيد
هر زمان مرغ دلم در اضطراب از بهر چيست
زآتش مي گر فروزان نيست گلزار ترت
سنبلت را هر زمان آن پيچ و تاب از بهر چيست
گرنه بيداري كشيدي امشب از مي تا بروز
آن خمار چشم مست نيمخواب از بهر چيست
گرنه از سوز تو آتش در دل روحي فتاد
خانههاي ديدهاش هر دم پر آب از بهر چيست