زبان فارسي از آشوب تا سامان
استاد جليل دوستخواه
١ . درآمد
زبان فارسي يا فارسيي ِدَري، ستون ِاستوار تاريخ و فرهنگ و شناخت نامهي ِايرانيان، افغانان، تاجيكان و برخي تيرههاي فارسي زبان در ديگر كشورهاي آسياي باختري و مركزي و سرمايهي ِمشترك معنويي ِملّتها و تيرههاي ياد كرده است. اين زبان، شاخهاي از زبانهاي ايراني است كه خود به شاخهي بزرگترِگروه ِزبان هاي هندو- ايراني مي پيوندد و در كليد واژههاي زبان شناختي، از آن به نام فارسيي نو ياد ميشود ( در برابر فارسيي ِ باستان / كهن، زبان روزگارِ هخامنشيان كه نوشتههاي اندك شماري به خطّ ِ ميخي از آن بر جا مانده است و فارسيي ميانه، زبان روزگار پارتيان/ اشكانيان كه پهلويك / پهلويي ِ شمالي/ پهلويي اشكاني / پارتي وپارسيك / پهلويي ِجنوبي / پهلوييِ ساساني، كه شمار بيشتري سنگ نوشته و كتاب به دبيره (خطّ) پهلوي ازآن در دست داريم.
اين زبان (فارسي) درزمان ساسانيان، همچون گويشي از زبان رايج روزگار (پهلوي) و همانا با تاثيرپذيري ازديگرزبانهاي كهن ايراني شكل گرفت ١ و به تدريج نيرومند شد و در دوران ِپس از اسلام، با از رواج افتادن زبان پهلوي، به صورت زبان مشترك رايج درايران و سرتاسر سرزمينها و تيرههاي ايراني (فراگير ِ افغانستان و فرازْرود يا آسياي ِ ميانهي ِ كنوني و بخشهايي از پاكستان و هندوستان كنوني) درآمد و تا دوسده تنها زبان گفتاري باقي ماند و اگر هم چيزي بدان نوشته شده بوده باشد، به دست ما نرسيده است. ٢
باليدن و گسترش و كمال يابي زبان فارسي از سدهي سوم هجري و براثربه فرمانروايي رسيدن دودمانهاي ايراني تباردر گوشه و كنار ايران زمين، به ويژه درخراسان و سيستان و ري و كاهش نسبيي قدرت و نفوذ گماشتگان دستگاه خلافت بغداد، شتاب بيشتري گرفت و با نگارش و نشر رسا لهها و كتابها و ديوانهاي زياد، دربرابرزبان عربي (كه از سوي ايران گشايان عرب و دست نشاندگان آنان به عنوان زبان رسميي درباري وديواني به ايرانيان تحميل شده بود) قد برافراشت و به زودي عرصهي انديشه وادب وهنر و فرهنگ را از آن زبان بيگانه بازپس گرفت.
با پديدارشدن شماري شاعران ِ شاهنامه سرا و در نقطهي اوج آنها حكيم ابوالقاسم فردوسيي توسي و سرايش شاهنامهي بزرگ او – كه نقطهي عطفي بود در تاريخ زبان و فرهنگ ما – زبان فارسي به تمام معني، زبان گفتار و نوشتار همهي ايرانيان و ايراني تباران و ايراني فرهنگان شد و تمام تلاشهاي نهادِ خلافت و كارگزاران ايراني نماي آن براي بازگردانيدن آبِ رفته به جوي و رسمي و پايدار نگاه داشتن زبان عربي به جايي نرسيد و ايرانيان – بر خلاف بيشتر سرزمينها و كشورهاي تسخيرشده ازسوي تازيان – همچنان ايراني و فارسي زبان باقي ماندند؛ يعني درواقع، فارسي زبان ماندند تا ايراني بمانند. "تخم ِ سخن"ي كه دهقان فرزانهي توس پراگند، بارورشد و در درازناي هزارهي گذشته، گلزاري پرشكوه و باغي انبوه ازدستاوردهاي فرهنگيي فارسي زبانان در گسترهي بزرگي از درهي سِند در خاور تا ميانرودان و آسياي كِهين درباختر و از خليج فارس در جنوب تا مرزهاي روسيّه در شمال پديدآمد.
ازميان همهي قومهاي كهني كه در نخستين موجهاي جهان گشاييي تازيان نومسلمان در سدههاي يكم و دوم هجري، به هر روي به جرگهي پيروان اسلام درآمدند، ايرانيان درنگاهباني از زبان و فرهنگ و كيستيي قوميي خويش، يگانه بودند. ديگر قومهاي ساكن درمنطقهاي گسترده از ميانرودان تا درهي نيل و بقيّهي سرزمينهاي شمال آفريقا با همهي پيشينهي فرهنگها و تمدّنهاي ديرينهي خود، زبان عربي را همراه با دين اسلام پذيرفتند يا از سر ناگزيري بدان گردن نهادند و امروزه از آنها به منزلهي "كشورهاي عربي!" و "جهان ِعرب!" ياد مي شود و بسياري از آنان درعربي مآبي كاسهي گرمتر ازآش شدهاند و بيشتراز عربهاي اصليي ساكن ِ نجدِ حجاز، سنگ ِ عرب بودن خود را برسينه ميزنند!
زنده ياد مُحي الدّين عالم پور روزنامه نگار تاجيك در سفري به مصر، هنگام ديدار با يكي از استادان ايران شناس آن كشور، از وي پرسيده بود:
"چه شد كه شما مصريان با آن پيشينهي هزاران سالهي تمدّن وفرهنگتان زبان عربي را پذيرفتيد و عرب شديد وحتّا نام صَوتُ الْعَرَب مِنَ القاهِرَه را براي راديو كشورتان برگزيده ايد ؟" استادِ آگاه وهوشمندِ مصري، درپاسخ به عالِم پورگفته بود:
"ما عرب شديم؛ بدين علّت كه فردوسي و شاهنامه نداشتيم!"
نكتهاي كه آن استاد مصري برآن تاكيد ورزيده بوده، بنيادي و بسيار پراهميّت است و نقش ِ كليدي وسازندهي فردوسي و ديگر انديشه ورزان و فرزانگان تاريخ ما را در پايدارنگاه داشتن ِ زبان و ادب و فرهنگ و درنتيجه، مَنِش و كيستيي ايراني، به خوبي نشان ميدهد.
٢. زبان فارسي در پويشي هزارساله
زبان فارسيي دَري از روزگاركودكي و خامياش دريك هزار وچهارصد سال پيش از اين تا به امروز(كه نسبت بدان روزگار، زباني رشيد و پخته و بَرومند شده)، در فرآيند رويش و بالش و كماليابياش، مرحلههاي گوناگون و پيچ وخمها واُفت وخيزهاي بسياري را از سر گذرانده و درواقع، تابعي ازمجموع ِ تاريخ ِ پُرتَنِش ِاجتماعي و سياسيي ِ ميهن ما بوده است.
از ساختارها و شيوه وشگردهاي زبان گفتاريي مردم فارسي زبان درگوشه و كنار سرزمينهاي پهناور زيستگاه آنان در دورههاي گوناگون اين هزاره آگاهيي چنداني نداريم٣؛ امّا در دست بودن بخشي از مُرده ريگ شاعران و نويسندگان فارسي زبان، اين امكان را به ما ميدهد كه چندي و چونيي آنها را بررسيم و تصوير به نسبتِ روشني از فرآيند ديگرديسي ي اين زبان ازآغاز تا امروز و تاثيرگذاريي سازههاي گوناگون درساخت وبافت آن به دست آوريم و با برخورداري از چنان پشتوانهاي، شيوهي برخورد با گُفتمان زبان دراين روزگار را – كه از هرزماني پيچيدهتر است – طرح بريزيم.٤
دريك جمع بندي و نتيجه گيريي كلّي درحدّ گفتاري كوتاه، ميتوان گفت كه زبان فارسي فاصلهي هزارساله را سامانمند و آسان نپيموده؛ بلكه در رَوَند ِ تكامل تاريخيي خود، دچار آشوبها و آسيبهاي فراوان شده است. دراين راه نَوَرديي ِ دراز و دشوار، پويندگاني همچون رودكي، بلعمي، فردوسي، بيهقي، بيروني، ابوعلي سينا، خيّام، نظامي، مولوي، سعدي، حافظ و ديگران بودهاند كه با ژرفا كاوي درگنجينهي زبان و فرهنگ و ادب نياكان و رويكرد به بايستگيهاي زمانهشان، كوشيدهاند تا كولبار خود را ازميراث پيشينيان و آفرينش خويش هرچه سرشارتر سازند و به پسينيان بسپارند و در راه ِ كمال بخشي به زبان ارجمند فارسي و فرهنگ والاي مادران و پدران، چراغ رهنمون آيندگان باشند.٥ آنان اگرچه در روزگار جهان شموليي زبان عربي و گرميي بازارعربي مآبيي فاضل نمايان ميزيسته و بخشي از اثرهاي خود را ناگزير بدان زبان نوشتهاند، درهنگام فارسي نويسي، بنياد وساختار زبان خويش را پاس داشته و به وارونهي رفتار زبانيي برخي از هم روزگاران ديرآمدهي ما، هرگزعربي داني را وسيلهي فاضلنمايي و فخرفروشي قرارنداده و پهنهي زبان فارسي را تاختگاه عربي مآبي و چيستان نويسي و ملقمهي "عربيفارسي"عرضه داشتن، نكردهاند.
امّا كسان ديگري به پيروي از خواستهاي فرومايهشان و درپايگاهِ كارگزاري وگماشتگيي فرمانروايان بيگانه يا بيگانه سرشتان خودينما، ارج ِ نياگان را ناديده گرفته و نوشتههايي چون تاريخ وَصّاف، ظفرنامهي تيموري، دُرّهي نادره و جز آن را از خود برجاي گذاشتهاند كه لكّههاي سياهي دركارنامهي تاريخيي زبان فارسي به شمارميآيند. اين گروه از قلم به دستان (و – در واقع – قلم به مُزدان) با شيوههاي نگارش غيرطبيعي و پرتكلّف و پيچيدهي خود، به تدريج زبان شاداب و شكوفا و پوياي فارسيي سدههاي سوم تا هفتم هجري را از فرآيندِ تكامل طبيعي و رشد سالم خود دوركردند و زباني ايستا وعليل و پژمرده را جاي گزين آن گردانيدند و ميراث شوم آنان از نسلي به نسلي و از قرني به قرني انتقال يافت تا به آستانهي عصركنوني رسيد و درپشتِ دروازههاي تاريخ عصر جديد ايران، با شگفتي زدگي و پرسش بزرگِ انديشه ورزان و نوجويان ِ روزگار رو به روشد.
هرگاه زبان فارسي يا – بهتر بگوييم – آنچه تا پيش ازآغاز جنبش نوجوييي دو سدهي اخير به نام "زبان فارسي" شهرت داشت، به همان نژنديي بيمارگونه و نابهنجار، به زندگانيي بي رمق خود ادامه ميداد، هرگز از پس ورزيدن خويشكاريهاي امروزينش برنميآمد و بيگمان دربرابر نيازهاي فزايندهي كنوني وفراگيريي زبانهاي جهان شمول و نيرومند كنوني رنگ ميباخت و زوال ميپذيرفت.
امّا ازآن جا كه زبان هرملّت با ديگرنهادهاي زندگيي اجتماعي وسياسياش پيوندي انداموار دارد، همهي جُنب وجوشهاي نوجويان و رهايي خواهان و دوستداران پيشرفت و پوياييي جامعه، در زبان آنان نيز بازميآيد و انگيزهي ديگرديسي و نوگرديدن آن ميشود، درجامعهي ايران و در ميان همهي فارسي زبانان نيز در دو سدهي پشتِ سر، شاهدِ پديداري و پيشرفت گام به گام چنين فرآيندي بوده و ديدهايم كه زبان عليلِ ميرزا بنويس هاي درباري و ديواني و سنگواره هاي دخمه هاي خاموش تاريخ، به زبان زنده و پرخون و پوياي شعر و داستان و نمايشنامه و زبان روشن و استوار و رهنمون دانش و پژوهش امروز ديگرگون شده وكاركردهاي بسيار گستردهتر و متفاوت با گذشته يافته است و تازه درآغاز راهيم.
٣. گرايش آرمان خواهانه به ايران باستان و سَرِه نويسي
دربرابرايستايي و پوسيدگيي نهادهاي گوناگون اجتماعي و سياسي و فرهنگي درجامعهي ايران كه بيمارگونگيي زبان آشوب زدهي فارسي برآيندِ آشكارآن بود، از نيمهي دورهي قاجار، كساني به جست و جوي راه رهايي برآمدند و درعرصههاي گوناگون به تكاپو براي روشنگري و تلاش به منظوربازيافتن كيستيي از دست رفته و ساختن جامعهاي نو پرداختند.
درحوزهي زبان، اين كوشش و كُنِش با الهام گيري از پارهاي آگاهيها دربارهي نوسازيي اجتماعي و فرهنگي درسرزمينهاي غربي ازعصر نوزايش (رنسانس) بدين سو، از يك طرف و تاثيرپذيري ازگرايش آرماني به ايران باستان ازطرف ديگر، آغازشد. گويي گِرهِِ روانيي ناشي از شكست خوردگي و خوارمايه شدگي در برابر تازش تازيان به ايران ساساني، پس از بيش از يك هزاره، جان و روان پريشان اين آرمان خواهان را در تنگنا و فشار گذاشته بود و آرمانشهر و آرامشگاه خيا ليي خود را درآن سوي رويداد قادسيّه مي جستند.
پويندگان اين راه، بي آن كه تحليل ودريافتي ژرف و فراگيراز انگيزههاي واپس ماندگيي جامعهي ايران و تيره روزيي ايرانيان داشته باشند، همهي كاسه و كوزهها را بر سر نابهنجاريهاي زبان و خطّ ِ فارسي ميشكستند و گمان ميبردند كه با پالودن زبان فارسي از وامواژههاي عربي و تغيير خطّ كنوني به خطِ لاتين، يكباره درهاي زندگانيي نو و بهروزي و كامروايي به روي ايرانيان گشوده خواهد شد و ايران خواب زده و واپس مانده از كاروان پيشرفت و تمدّن، يك شبه به جرگهي كشورهاي پيشرو جهان درخواهدآمد!
يكي از پرشورترين گرايندگان ِنخستين به اين شيوهي نگرش، شاهزاده جلال الدّين ميرزا، مشهور به پور خاقان، پنجاه و پنجمين پسر فتخعلي شاه (١٢٤٣- ١٢٨٩ ه. ق.) بود. وي كه در انجمن فراموشخانه با كساني همچون ميرزا ملكم خان هم نشيني وهم سوييي فكري داشت، بعدها با ميرزا فتحعلي آخوندزاده -كه ازهواداران سرسختِ عربي زدايي از زبان فارسي و تغيير خطّ بود -- نامه نگاري و داد وستد فكري برقراركرد. او كتابي در زمينهي تاريخ ايران و – در واقع -- دربيان آرمان ايران دوستانهي خود به نگارش درآورد و آن را – به پيروي از فردوسي (در ناميدن خاستگاه و پشتوانهي شاهنامه) – نامهي خسروان ناميد.٦ نگارنده درديباچهي كتاب، خواست وهدف خود را به روشني بازگفته است:
"... روزي در انديشه افتادم كه از چيست كه ما ايرانيان زبان نياگان خويش را فراموش كرده ايم و با اين كه پارسيان درنامه سرايي وچكامه گويي به گيتي فسانهاند، نامهاي در دست نداريم كه به پارسي نگاشته شده باشد. اندكي برنابودي زبان ايرانيان دريغ خوردم و پس از آن خواستم آغازنامهي پارسي كنم. سزاوارتر از داستان پادشاهان پارس نيافتم. از اين روي كوشيدم كه سخنان روان ِ به گوش آشنا نگارش رود تا بر خواندگان دشوار نباشد."٧
زبان نامهي خسروان – چنان كه ازهمين نمونهي كوتاه پيداست – زباني است شُسته رُفته و روان و خالي از واژگان عربي و در تقابل كامل با زبان ديواني و رسمي و نوشتههاي ادبي و تاريخيي زمان نويسنده. ميتوان كار شاهزادهي قاجار را نخستين گام بلند در راهِ ساده كردن زبان فارسي و رهايي بخشيدن آن از بَختَكِ عربي مآبي و پيچيده نويسيي چندين سدهي پشتِ سر نويسنده و سرآغازي بر كاربُردِ زباني آزادتر و طبيعيتر در دورههاي پس از اودانست. کاري که پورِ خاقان با نوشتن نامهي خسروان آغازکرد و با مرگِ زودرس ِاو در ٤٦ سالگي ناتمام ماند، از يادها نرفت و به سختي تأثيرگذار بود. کسان ِ ديگري همچون ميرزا آقاخان کرماني و سپس دهخدا، جمال زاده، هدايت، نيما و ديگران، رهرو راهِ او شدند و با اوج گيريي کوششهاي رهاييجويانه و آزادي خواهانه در دورهي جنبش مشروطه خواهي و پس از آن و گسترش انديشهي ِ ملِّي گرايي و رويکرد به ريشه و بُنياد، نوشنن به فارسيي خالي از واژههاي عربي و يا با کاربُردِ شمار هرچه کمتري از آنها به دستورکار نويسندگان نوجو درعرصهي مبارزهي ملِّي براي رسيدن به ناوابستگي وآزادي و برقراريي نهادهاي يک جامعهي مدني ودولتِ مردم سالار و پيشروِ امروزين تبديل شد. اين فرآيند – به رَغْم ِ کار – شکنيها و ناسازگاريهاي دستگاههاي ِ اداري و رسمي – گسترش و رواج روزافزون يافت و در واپسين دهههاي فرمانرواييي قاجاريان و تا چتد دهه پس از آغاز پادشاهيي پهلويان ادامه يافت و گاه کار به افراط کاريهاي نابهنجار و درغلتيدن از سوي ديگر بام نيز کشيد که پرداختن به جزء به جزءِ آن در حدّ گنجايش اين گفتار نيست٨
جدا از انگيزهي آرمان گرايي و بنيادجويي در کار نويسندگان ايراني– که بدان اشاره رفت تأثيرپذيريي شماري ازآنان از کارهاي يکي از گروههاي پارسيان هند به نام فرقهي آذرکيوان در قالبِ کتابهايي چون دساتير، چار چمن ِ شهرستان و دبستان المذاهب، به گرايشهاي آرمان خواهانهي نخستين، شور و گرميي بيشتري بخشيد. دراين کتابها، به ويژه در دساتير، نوشتهي ِ مُلّا فيروز پارسي هزاران واژهي بي بُنياد وساختگي آمده بود با دامن زدن به اين گمان که آنها واژههاي بنيادينِ گُم بودهي زبانِ فارسياند! اين واژه ها – که بعدها به نام ِدساتيري شهرت يافتند٩ – رويکردِ گستردهي رهايي جويان از چيرگيي واژگان تازي تباربرزبانِ فارسي را به خود فراخواندند و تا چندين دهه نيز رواج ِ فراوان يافتند وحتّا درپارهاي از فرهنگهاي فارسي به ثبت رسيدند.١٠
گرايش احساسي و شورمندانه و زياده روانه به پالايش زبان ِ فارسي از واژگان ِ بيگانه، به ويژه واژههاي عربي، درچندين دههي اخير نيز با اُفت و خيزها و پيچ و تابهايي به سببِ رويدادهاي اجتماعي وسياسي، ادامه يافته است. دراين مدّت، چنين تمايلي نه تنها درکارهاي کسان و گروههاي ويژهاي به چشم ميخورد؛ بلکه تا اندازهاي به کارکردِ پارهاي از نهادهاي اداري و دانشگاهي و فرهنگي نيز راه يافته است وحتّا "عربي مآبي"ي عامدانهي برخي از زيرْمجموعههاي ِ حُکمراني نتوانسته است بازدارندهي اين پويش باشد.
گذشته از کساني چون احمد کسروي، ذبيح بهروز، دکتر محمّد مقدّم، دکتز صادق کيا و پيروان آنان – که به چيزي کمتر از زبان فارسيي سَره، پالوده از هرگونه وامواژهي ِ بيگانه خُرسند نبودند و نيستند – کُنشهاي دوفرهنگستان دولتيي دورهي پهلويان – هرچند محافظه کارانهتر و ميانه روانه تر – کم و بيش درهمان راستا بود. کارکردِ "فرهنگستان" کنوني و آنچه تا کنون نشرداده است، به دليل جَوّ ِ اجتماعي و سياسيي اين دوران، با کارنامه ي دو پيشگام ِ آن يکسان نيست.١١ امّا نه آن دوگانه و نه اين سومين، با همه واژه سازيها و برابرگُزينيهاشان توانستهاند براي رهاييي زبان فارسي از آشوبِ سدههاي پسين وبازآوردن سرِ شوريده ي آن به سامان، چارهانديشيي نهايي کنند.
٤. زبان فارسي و تركيبِ واژگان آن
پژوهش ر تاريخ زبانهاي جهان و از جمله زبانهاي ايراني و نيز تجربهاندوزيهاي زبانيي ايرانيان در دو سدهي اخير، ميتواند رهنمودهاي روشني براي رفتارامروزين ما با زبان فارسي فراديدِ ما بگذارد. زبان ما، مانندِ هر يک از زبانهاي زنده و پوياي جهان، درسراسر زندگي و کارکردِ خود، درحال داد وستد با ديگر زبانها بوده است وهست وهراندازه پيوندها وهم زيستيهاي ما با ديگر قومها بيشترشود، اندازهي بده بستانهاي زبانيي ما نيز فراتر ميرود.١٢
جدا از هم ريشگيي زبان فارسي با خانوادهي زبانهاي هندو- اروپايي – که مايهي هماننديهاي نسبي يا کامل درميان بسياري از واژههاي آنهاست – هزاران وامواژه نيز از اين گروه زبانها و ديگر گروههاي زبانيي جهان، به گونهي سر راست به زبان ما راه يافته و يا از فارسي به فهرست واژگان آن زبانها پيوسته است.
درچهارده سدهي پشتِ سر، زبان فارسي به دليل ِ چيرگيي عربها بر ايران دردو قرن آغاز گسترش دين اسلام وهمگاتي شدن آن درميهن ما و عربي زبان بودنِ قرآن و حديث و ستّت و ديگر متنها و نيايش نامههاي مذهبي از يک سو و رواج و کاربُردِ عربي به منزلهي زبان دربار و ديوان و بازرگاني و سياست و دانش و ادب از سوي ديگر، بيشترين تأثير را از اين زبان پذيرفته است و امروز درصدِ بسيار بالايي از واژگان جاافتادهي رايج درفارسي (هم گفتاري و روزمَرُه و هم نوشتاري و ادبي وفاخر) وامواژههاي عربي تبار ويا ترکيبْ واژههاي فارسي- عربياند.١٣
سَرِه نويسان و زبانْ پاکْ گردان هاي روزگارما برآنند که همهي واژههاي عربيي شناخته شده ١٤ را بيهيچ گونه چون وچرا واستثنايي بايد از زبان فارسي بيرون ريخت و به جاي آنها واژههاي فارسيي درمعني نزديک بدانها را به کار برد وهرگاه چنين واژههايي در فارسيي کنوني يافت نشود، واژههاي برجاي مانده از زبانهاي باستانيي ايران را برگزيد و يا از ريشههاي آن ها در ترکيب با پيشوندها و ميانْوَندها و پسوندها ساخت.
چنين شيوهي برخوردي با زبان، اگرهم در موردهايي سودي دربرداشته باشد، دربيشترين موردها به جاي ياري رساندن به سرشاري و سامان و توان آن، مايهي ناتواني و نابسامانيي هرچه بيشتر اين مهمترين وطبيعيترين رسانهي پيوندِ ميان ِآدميان خواهد شد.
هيچ يک از زبانهاي زنده و توانمندِ امروز(واز جمله زبان ِگسترده وجهان شمول انگليسي) خالي از وامواژگانِ بيگانه تبار نيستند. امّا تاکنون نشنيدهايم که هيچ انديشه ورزِ دل سوزي از اهل آن زبانها، به سببِ بودن چنان واژگاني درآنها، نکوهشها و ناسزاهايي چون ناپاک و ناسَرِه را بر زبانِ خود و نياگانش رواداشته و درصددِ پاک و سَرِه گردانيدن آن برآمده باشد! زيرا هرانديشه ورزِ فرهيختهاي درهر زباني درمييابد که گنجينهي واژگان آن زبان، دستاوردِ هزارهها کوشش و پويش انديشه ورزان وگويندگان وسرايندگان ونويسندگان بدان زبان و سرمايهي مشترک فرهنگيي اکنونيان وآيندگان اهل زبان است و نميتوان و نبايد برخوردي ناسنجيده و آشوبگرانه با آن داشت.
زبان سَره/ پاك كه افراطيهاي روزگار ما خواستارِ آنند، تنها ميتواند زبان تيرههاي قوميي دور افتاده و جدامانده ازديگر قومها و ملّتها باشد؛ وگرنه هريك از ملّتهاي زنده و پوياي امروز، به ويژه دراين عصرِ جهان شموليي رسانهها و گستردگيي شبكهي فراگيرِ ارتباط جهاني، ناگزير با زبانهاي ديگر و به ويژه زبانهاي جهاني شده و داراي بارهاي فرهنگي ودانشي و اقتصادي سر وكار خواهند داشت و خواه ناخواه بر پايهي ميزان داد و ستدهاشان، وامواژههايي را از زبان هاي ديگر خواهند گرفت و وامواژههايي را به ديگر زبانها خواهند داد. چنين بده بستاني درهنگام ضرورت و ناچاري، نه تنها اشكالي ندارد؛ بلكه طبيعي است و برتوانگري و فراخ باليي زبان نيز خواهد افزود. آنچه ايراد و عيب دارد و زيان بار و تباه كننده است، واردكردن قاعدههاي دستوري وساختارييِ زبانهاي بيگانه در زبان ملّي است كه سرانجامي جز سلبِ كيستي و سرشت و مَنِش زبان نخواهدداشت. براي مثال، كساني كه از سدهها پيش نشانههاي جمع عربي را در جمع بنديي واژگان فارسي (بي رويكرد به بنياد و تبار واژهها) به كار بردهاند و هنوز هم ميبرند ويا صفت و موصوف را در نرينه يا مادينه بودن باهم تطبيق ميدهند، ويرانگران زبانند و تيشه بر ريشهي آن ميزنند!
برخوردهايي ازاين دست با زبان، آشکارا تکامل ستيزانه است وميتواند آن را دچار واپسگرايي و ايستايي گرداند و به مرزهاي پيشين آن و فراسوي زنجيرهي درازي از کوششها و کُنِشهاي کمال بخشان بدين گنج شايگان انديشه وفرهنگ در درازناي هزارهها بازپس رانَد.
زبان فارسي نيز از قاعدهي کلّيي درآميختگي با وامواژهها جدا نيست وبا همين گنجينهي واژگان کنونياش ١٥بسيار توانمندتر و برومندتر و کارسازتر ازهنگامي فرضي است که همهي وامواژهها را (از عربي و جزآن) از آن بيرون ريخته باشيم. به تعبيري ديگر ودقيقتر، واژههاي بيگانه تبارِ پذيرفته درزبان فارسي، ديگرغريبه و ناخودي نيستند و پس از صدها يا دهها سال حضور در گفتار ونوشتارايرانيان وديگر فارسي زبانان، اکنون ديگز واژههاي فارسي يا دقيقتر بگوييم – فارسي شده وشهروندِ سرزمين زبان وادب فارسياند.
اين شهروندان، داراي گذرنامهي با اعتبار و رواديدِ اقامتِ هميشگياند با امضاي همهي فارسي زباناني که با آنها هم زيستيي زباني وفرهنگي داشتهاند و دارند، به ويژه صدها شاعر و نويسندهاي که بربارِِ معنايي وارزش انديشگيي آنها افزودهاند.
اين وامواژههاي شهروندِ زبان فارسي شده، چه بسا که به سبب ديگرديسيهاي گفتاري و نوشتاري و نيز پيچ و تابهاي کاربُردي وگستردهتر شدن بارِِ معناييشان درساختار و بافتارِ زبان ِ ما، ديگر براي صاحبان اصلي شان شناختني نيستند و به چشم و گوش و هوش آنان بيگانه مينمايند و حق هم جزاين نيست.
يادآوريي اين نکتهي مهمّ بايسته است که خودِ زبانِ عربي هم تا پيش از اسلام و کشور- گشاييي ِ عربها،ِ زبان بومي و ابتدايي و فقيرِ تيرههاي عربِ ساکن ِ نَجدِ حجاز يا شبه جزيرهي عربستان بود وتنها پس از سر و کار يافتن گويندگانش با قومهاي داراي فرهنگهاي کهن و زبانهاي پيش رفته وگسترده و توانمند درخاور و باخترِ جهان؛ به تدريج کمال يافت و با راه دادن هزاران وامواژه از زبانهاي ديگر (از جمله زبانهاي ايراني) به قلمرو زباني و فرهنگيي خود، سرشار و پُرتوان شد تا جايي که سدهها به صورتِ زبان ِ جهانيي دانش وفرهنگ و ادب درآمد و هنوز هم نه تنها زبان ِ متنهاي دينيي ميليونها مسلمان درسراسرجهان؛ بلکه زبان رسميي ِ بسياري از کشورها درباخترِ آسيا و شمال آفريقاست.
دامنهي راه يابيي واژههاي بيگانه به زبان عربي تا جايي است که حتّا قرآن نيز شمار زيادي از آنها را در برميگيرد.١٦
خالي کردن ِ زبان ِ عربيي کنوني از اين انبوهِ وامواژهها (يا – به تعبير ِ خود ِ عربها – "لغات ِ دَخيل")، معنايي جز بازگردانيدن ِآن زبان به اندک مايگياش در پيش ازاسلام ندارد.
براين بنياد، هيچ خردمندي آنچه را که روزگاري درجزوِ داراييي کسان ديگري بوده و از ديرباز – به هردليل – به گنجينهي نياگانش راه يافته و سپس به ارث بدو رسيده است، تنها به اين دليل ِ سست و ناپذيرفتني که اين ها از روزِ ازل ازآن ِاين خانه و دودمان نبودهاند ويا به اين بهانهي خندستاني که صاحبان ِاصليي اين چيزها زماني به خانهي نياگان من تاخته واينها را از خود برجا گذاشتهاند، بيرون نخواهد ريخت!
مگر ميشود امروز فارسي زبان بود و با يکايک وامواژههاي بر جاي مانده دراين زبان (از عربي و جزآن)، در ميان واژگان فارسي وگاه درآميخته وترکيب يافته با آنها، پيوند نداشت و بارهاي معنايي وگونه گونيهاي کاربُرديي آنها را درسنجش با همتاها يا – به اصطلاح – مُترادِفهاي فارسي بُنيادشان ناديده گرفت؟
مگرميتوان مُدّعيي دمسازي با فرهنگِ ايراني بود و – براي نمونه – درونمايهها و رهنمودها و خيا لْ نقشهاي برآينده ازکليدواژه ي گرانمايهي عشق را درگنجينهي دل وجان وزبان خود نداشت؟ مگر ميشود دم از فرهيختگي وادب شناسي زد و رنگين کمان عاشقانههاي فردوسي، فخرالدّين اسعد گرگاني، نظاميي گنجهاي، مولويي بلخي، سعدي، حافظ، جامي، هاتف، بهار، نيما ، شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهري، فروغ فرّخ زاد و ديگران را از يادبُرد؟١٧
٥. زبان فارسي و نيازهاي کنوني
زبان فارسيي کنوني با همهي ديگرگونيهاي مثبت واميدبخشي که دردو سدهي اخيردر راستاي ساده شدن و پويايي و کارآيي برآوردن ِ نيازهاي پيچيدهترِ اين روزگاريافته، نه تنها هنوز يکسره از کابوس آشوبها و پيچيدگيهاي گذشته رها نگشته وبه سامانمندي ويکپارچگيي بايسته و دلخواه نرسيده؛ بلکه با دشواريها و سردرگميهاي تازه نيز رو به رو شده است.
از يک سو کساني را ميبينيم که گويي زمان سنج خود را به چاه انداخته باشند! اينان بي پروا به بايستگيها و نيازهاي زمانه، هنوز هم پا بر جاي پاي پيشينيان ميگذارند و"ره چنان مي روند که رهروان رفتند"! همچنان عربي مآبي و پيچيده نويسي را مايهي فخر خود مي شمارند و نه تنها در ميهن که گاه درجاي دوري چون آمريکا هم در پايگاهِ استادِ زبان و ادبِ فارسي، "علاّمه بازي" درميآورند. آنان درنوشتارهاي خود – که در رسانههاي امروزين و براي خوانندگان ِ اين زماني نشرمييابد- از کاربُردِ واژگان عهدِ دَقيانوس پروا و پرهيزي ندارند! گويي قصدشان ريشخندِ همهي بزرگان فارسي نويس گذشته وامروز وسردرگم کردن ناآشنايان با اين گونه زبان ايستا و پوسيده و سنگواره شده، باشد!
دراين جا، براي نمونه، شماري ازکاربُردهاي "فارسي"ي اين گونه فارسي نويسان را همراه با ترجمهي فارسيي آنها- در ميان ( ) – ميآورم تا نشان دهم سخن من بر سرِ چيست و آنچه آنان "فارسي" ميانگارند، از چه قماشي است:
"عَلي آَي ِ حال (به هر روي/ به هرحال/ در هرحال/ به هرصورت/ درهرصورت)، به اَقْرَبِ احتمالات (به نزديکترين احتمالها/ به احتمال ِزياد/ به احتمال ِ نزديک به يقين)، يالَلْعَجَب (شگفتا/ اي شگفت/ اي عَجَب/ عَجَبا)، تصريحاً/ صراحةً (آشکارا/ به تصريح/ به صراحَت)، تلويحاً/ ضمناً (به تلويح/ به اشاره/ به گونهاي ضمني/ درضمن)، مُتَّفِقُ الْقَول (هم سخن/ هم گفتار/ هم قَول)، اَساتيدِ مُتَقَدِِّم (استادان ِپيشين/ استادانِ قديم)، طَلَبَه (دانشجو)، ذال مُعْجَمَه (ذال نقطه دار)، قِلَّتِ بِضاعَت (اندک مايگي/ کم مايگي/ کم بِضاعتي)، فِقْه الُّغَة (زبان شناسي)... ١٨
درواقع، براي دريافتِ زبان ِاين گونه "فارسي نويسان"، نياز به يك فرهنگِ فارسي به فارسي داريم!
ازسوي ديگر، بسياري را ميشناسيم و همه روزه با آنها سر وکار داريم که هرچند به طورِ کُلّي سادهر از گروه يکم سخن ميگويند و مينويسند؛ امّا درکاربُردِ دستور زبان عربي در آنچه گفتار و نوشتارِ"فارسي" مينامند، همتا وهمگام گروهِ يکماند وافزون برآن، واژهها و ترکيبها و عبارتهايي از زبانهاي غربي (به ويژه انگليسي) را – که بيشترشان برابرهاي فارسيي رسا و رايجي دارند و براي بقيّه هم با اندکي دقّت و دل سوزي ميتوان جاي گزينهاي فارسيي روشن و گويا و پذيرفتني يافت - گاه به گونهي اصلي و زماني با ترجمهاي لفظ به لفظ و سر ودست شکسته درمَعجون غريبي که بارِ بَدناميي "فارسي بودن" را به دوش ميکشد، ميآورند. اين آميزهي درهم جوش که برخي به طنز نام"ِ فارگليسي" يا "پِرزينگيليش" بدان دادهاند، يک آشفته کاريي زبانيي تمام عيار و يک دهن کجي و توهين آشکار به زبان فارسي و تاريخ و فرهنگ وادبِ درخشان ايراني است و براي هيچ فارسي زبان ِآگاه ودل سوزي سزاوار نيست که گوينده يا نويسنده و– حتّا- شنونده و خوانندهي چنين بَدَلْ زبانِ خندستاني واهانت آميزي باشد.
در گفتهها ونوشتههاي اين بَدَلْ فارسي زبانان به نمونههاي فراواني از اين دست برميخوريم: بَرات يه مِسِج گذاشتم رو اَنْسِرينگْ ماشين. (برات يه پيام گذاشتم رو پيام گير.)، يه رايد به من ميدي تا سِنْتِر؟ (مرا سوار ميکني و تا "مرکز" ميرسوني؟/ منا تا مرکز مي رسوني؟)، اين دو تا پَکِج را برا من تا پُست آفيس دِليوِري ميکني؟ (اين دو تا بسته را برا من تا پُست خونه ميبري؟)، امروز خيلي بيزيام؛ سه تا اَپُينْت مِنْت دارم. (امروز خيلي گرفتارم؛ سه تا وعده ي ِ ديدار دارم.)، همين ويکِنْد مي رَم هاليدِي. (همين آخِرِ هفته مي رَم مُرَخَّصي.)، يه بيزي نِس ِ ديگهم تو اون يکي مارکِت داره. (يه کسب و کارِ ديگهم تو اون يکي بازار داره.)، ازين بي هِيوي يِرش خيلي اَپْ سِت شدم. (از اين رفتارش خيلي ناراحت / دلخور شدم.)، چه سايزي مي خواي؟ (چه اندازهاي ميخواي؟)، ماني اِکسْ چِنْج مي کنيم. ١٩(پول/ ارز تبديل مي کنيم.).
از اين دو گونه رفتار با زبان، به چيزي جز زبانْ پَريشي ٢٠ يا – بهتر بگوييم – زبانْ نَژندي نميتوان تعبيرکرد واين بيمارگونگي همانا برازندهي زبان فارسي نيست.
زبان فارسيي امروزمانند هرزبان زنده وپوياي ديگري، گسترههاي کاربُردي ي گوناگون دارد که ازسادهترين شکلها درگفتار ونوشتارِ روزمَرّه تا ساختارهاي پيچيده وچندلايگي درشعر و داستان ونقدِ ادبي ومتنهاي پژوهشي ودانشي وفنّي را در برميگيرد. آشکارست که چگونگيي ِ برخورد با زبان درهريک از بخشهاي طيفِ کاربُرديي آن با ديگر بخشها تفاوت دارد و بيپروايي نسبت بدين چندگونگي، ميتواند مايهي آشفتگي و نا بهنجاري درگفتار ونوشتار شود. براي ايمن نگاه داشتن ِ زبان از درغلتيدن به هريک از دو قطبِ افراط و تفريط در کاربُرد ِ عنصرها و يکانهاي ساختاريي آن و دستيابي به زباني رسا و روشن و پويا و پُرتوان، ناگزير از چاره انديشيهاي فراگيردربخش به بخش گونههاي زبانيم.
درچندين دههي اخير با رويکرد به افزايش شتاب در پويش زباني، جدا از پيش نهادههاي نيم بندِ پارهاي نهادهاي آموزشي و فرهنگيي رسمي – که درخورِ بررسي و نقدي کارشناختي است – گروهي از انديشه ورزان و پژوهندگان وفرهيختگان و نويسندگان و شاعران نا وابسته نيز جداگانه و به صرافـتِ خود و يا درهمکاري با يکديگر، به چاره جويي پرداخته و کوشيدهاند تا - دستِ کم – بخشي ازسدّهاي بازدارنده برسرِ راهِ آشوب زَدايي و سامان بخشي به زبان ِ فارسي را ازميان بردارند و دراين کوششهاي بارآورخود، به کاميابيهاي چشم گيري نيز دست يافتهاند.٢١
امّا سامان بخشي به زبانِ فارسي با پيشينهي چهارده سده درگيرياش با زبان عربي و زبانهاي ديگراز يک سو وچالش دو سدهي اخيرش با زبانهاي جهان شمول غربي وانبوهِ کليد- واژههاي دانش و فنّ وادب و فرهنگ وهنرِ نوين از سوي ديگر، کاري نيست که به تنهايي از عُهده ي اين يا آن نهاد و يا کارشناسان چاره انديش ِ جداگانه – هراندازه هم که دل سوز ودقيق باشند – برآيد و به سرانجامي سزاواربرسد. بارِ اين خويشکاريي بزرگِ تاريخي را بايد همهي فارسي زبانان در ايران و سرزمينهاي ديگر بردوش بگيرند. کوشش دراين زمينه بايد هميشگي باشد و برآيندِ آن تدريجي و نسبي خواهد بود و تا زبان زنده و پايدارست، برهمهي اهل زبان است که همواره در پاسداري از آن پويا و کوشا باشند.
زباني که ما فارسي زبانان امروز بدان سخن ميگوييم وميخوانيم و شعر م سراييم و داستان مينويسيم و دانش ميپژوهيم و روزنامه ومجلّه وکتاب نشرميدهيم، آسان به پايگاه کنونياش نرسيده است. اين زبان چکيدهي هزارهها انديشه وگفتار و کردارِ نياگان ما و گوهرِ جان ودل و روان آنان است وهريک از ما بايد همواره خود را وامدار آن ديرينگان بداند و با همهي توش و توان خويش به اداي دِيني که ازاين رهگذر برعهده دارد، بپردازد و زبان پيشينيان را بسيار توانمندتر و کارآيندتر ازآنچه بوده است، بسازد.
بر ماست که درهمهي کاربُردهاي زبان، بيشترين دقّت را به خرج دهيم واز هرگونه آشفته کاري و بيبند وباري در گفتار ونوشتار خودداري ورزيم و از راه دادن ِ تعبيرها و ترکيبهاي بيگانه با ساختار وهنجارِ زبان به بافتِ آن وعرضه داشتِ گفتارها و نوشتارهاي درهم جوش وملقمه وار بپرهيزيم.
وظيفهي ملّي وفرهنگيي همهي ما فارسي زبانان، به ويژه اهل قلم و دست اندرکاران ادب و فرهنگ ايجاب ميکند که نه تنها پاسخ گوي همهي رفتارها و رويکردهاي زبانيي خود باشيم؛ بلکه نگرش انتقادي و نکته گيرانه در گفتار و نوشتارِ ديگران را نيزخويشکاريي خود بدانيم. هريک ازما با الهام گيري از وجدان وآگاهيي فرهنگيمان، مُلزم هستيم که هيچ گونه نابهنجاري را در گفتارها و نوشتارهاي ديگران برنتابيم و بررسي و نقدِ هيچ اثري را به ساختارِ ادبي يا هنري يا دانشي و پژوهشي و درونمايه و دادههاي آن محدود نگردانيم و از شيوه و شگرد نگارش فارسيي آن آسان گير و بي پروا نگذريم و برناروايي ها چشم نپوشيم.
زبان فارسي شايستگي و گنجايش آن را دارد که نه تنها بزرگي وشکوهمنديي شاهنامه وارِ خود را درجامهاي امروزين بازيابد؛ بلکه زبان فرهنگ وادب وهنر ودانش و فنّ ِ امروز شود و با ديگر زبانهاي زنده و پوياي جهان ِامروز پهلو بزند. براي اين کارعظيم، همهي سرمايهها و بايستگيهاي لازم را دراختيارداريم ٢٢وتنها نيازمندِ همّت و دل سوزي و کوششيم. پس اگر امروز دست به کار نشويم و اين کار ِ خطير را به پيش نبريم و زبانمان در برابر جهان ِ بيدار و پوياي امروز، همچنان ايستا و آشوب زده وخواب آلوده بماند، فردا بسيار دير خواهد بود و آيندگان گناهِ اين سستي و درنگِ تاريخي را برما نخواهند بخشود.
ما فارسي زبانان امروز، درهرجاي جهان كه باشيم، وظيفه داريم كه زبان فارسي را با هزاران واژه و تركيب ازمادّههاي بُنيادين اين زبان و وامواژه هاي پذيرفته ازديگرْ زبانها وجاافتاده و "فارسي شده"٢٣(خواه عربي تبار، خواه از تيره و تبارهاي زبانيي ديگر)، بيهيچ تمايزي ميان آنها، درچهارچوب ساختار وهنجار ودستور زبان فارسي، بگوييم و بنويسيم و براي يكايك واژهها و تركيبهاي تازه كه در زبانهاي بيگانه بدانها برميخوريم و برپايهي ضرورتهاي زندگيي امروز، ناگزيراز كاربُردِ مفهوم آنها در زبان خوديم، واژهها و تركيبهاي زنده و رسا وخوش ساختِ فارسي پيشنهاد كنيم و بي هيچ هراسي از نيشخندِ گرانجانان و بي پرواييي فرنگي مآبان، آنها را به كار ببريم تا بهترين آنها بر بُنيادِ قانون ِ گسترش وگزينش، ازسويِ بيشترين ِ مردم ِ اهل ِزبان پذيرفته شود و كاربُرد قطعي وهمگاني بيابد. ٢٤
در اين راستا، نه نياز به كاربُردِ واژههاي جانيفتاده و"فارسي نشده"ي عربي ٢٥ وانگليسي و تركيبهاي بيرون از قلمروِ دستورِ زبان فارسي داريم و نه ضرورتي ما را به پيروي از شيوهي مشهوربه "سره نويسي" ( يعني گفتن و نوشتن ِآن گروه از واژگان مرده وفراموش شدهي زبانهاي باستانيي ايران و يا واژههاي كهن واز يادرفتهي روزگارِ آغازِ زبان فارسيي ِ دري كه با دستگاهِ آوايي و ضرباهنگِ زبان ِامروزين وساختارِ معني شناختيي آن همخواني ندارند) ناگزير ميكند. پارهاي از ريشهها و واژههاي كهن را هنوزهم ميتوانيم درجاهايي– جداگانه يا درتركيبها – به كارببريم؛ امّا اين كار را نميتوان و نبايد همواره و درهمه جا و بي دقّتِ زبان شناختي و رويكرد به همهي جنبههاي امر وتنها بر پايهي شورِ ميهني و گرايش آرمان خواهانه كرد!
٦. خطّ ِ فارسي و نيازهاي كنوني
ازهنگامي كه نوآوري درزبان فارسي و ساده كردن پيچيدگيهاي آن در دستورِ كارِ ايران دوستان و آزادي خواهان قرارگرفت، بهسازيي خطّ نگاريي كنوني و يا جاي گزين گردانيي آن با خطّ نگاريي ديگري نيز همپاي آن به بحث گذاشته شد كه پس از دو سده، هنوز هم كم و بيش ادامه دارد. ٢٦
دراين راستا كساني به دادن پيشنهادهايي براي هرچه سادهتر و دقيقتر كردن شيوهي خطّ نگاري بسنده كرده وعدّهاي طرح تغييرِ خطّ ِ فارسي به خطِِ لاتين را درميان نهاده و بي رويكرد به همهي جنبهها و پيامدهاي امر، گمان بردهاند كه با لاتيني كردن ِروش ِ نگارش ِزبان ِ فارسي، همهي آشوبها و نارساييهاي زبان، يكباره از ميان خواهد رفت!
البتّه كساني هم هستند كه هرگونه كوشش در راستاي بهسازي ي خطّ نگاري را همتراز كفر و روي گرداني ازميراثِ مقدّس پيشينيان وكاري ناروا ميشمارند و محكوم ميكنند. اينان به جاي اين كه با پويايي و روزآمدي درانديشهي برآوردن ِ نيازهاي امروزين اهل زبان باشند، دل مشغول ِ پاسداري از مُرده ريگي كهن و دست نزدنياند!
دراين نكته شكّي نيست كه خطّ ِ كنونيي فارسي اشكالها و نارساييهاي بسيار دارد و بازتابانندهي همهي درونمايهي آواييي زبان نيست و كارِ دريافتِ خواستِ نويسنده را د هنگام ِ خواندن ِ نوشتهي اودشوار و گاه ناممكن ميسازد. امّا هيچ خطّي درجهان (جز برخي خطّ هاي قرارداديي ويژهي آوانوشت در كارهاي پژوهشي) كامل و يكسره بَري ازعيب و نقص نيست و در خودِ زبانهاي غربي– كه خطِ لاتين، دبيرهي مشتركِ آنهاست– و ازهمه برتر زبان انگليسي، خطّ نگاري به هيچ روي همهي بارِ زبان را بر دوش نميكشد. گذشته از آن، ما امروز تجربهي كشورِهمسايهمان تركيّه را در تبديل خطّ نگاريي فارسي/ عربي به خطّ نگاريي لاتين و تجربهي تبديل خطِِّ فارسي به خطِِّ سيريليك (روسي) درتاجيكستان را پس ازهشتاد سال در پيش ِ چشم داريم و زيان جبران ناپذيري را كه درهردو كشورازاين رهگذر برزبان وادب وفرهنگ وارد آمده است، به خوبي ميشناسيم.
براين پايه، روش خردمندانه ومنطقي ودل سوزانه اين است كه راهي ميانه و به دوراز برداشتهاي پيروان دو قطبِ افراط و تفريط بيابيم. راهِ درستِ ميانه اين است كه همين خطّ نگاريي كنوني را با بهرهگيري از امكانهاي گسترده و گره گُشاي كنوني بسيار رساتر و كارآيندتر ازاين كه هست، بكنيم. درنخستين گام و تا پيش از چاره انديشي براي يكايکِ نارساييها – كه نياز به بحث زبان شناختيي گسترده درسطح كارشناسي دارد– هركس ميتواند تا اندازهاي دراين راه گام بردارد و به برآيندهاي نسبيي سودمندي برسد.
از جمله كارهاي كردني، ميتوان اين چند تا را برشمرد:
. درهرجا كه ضروري باشد. o, e, a كاربُردِِ سه نشانهي –َ ، --ِ و –ُ برابرِِ فارسيي.١
٢. نوشتن الف مقصوره (ي) در پايان ِ وامواژهها و نامهاي عربي تبار به گونهي ِ "- ا" مانند ِ : مُجتبا، مُرتضا، مُصطفا، اِنتها، مُنتها،٢٧ مُلتقا و اَولا به جاي مُجتبي، مُرتضي، مُصطفي، اِنتهي، مُنتهي، مُلتقي و اَولي.
٣. نوشتن "ي / ي ِ"، همخوان ِ ميانجي + واكهي ِ –ِ نشانهي ِ اضافه درتركيبهاي اضافي در پي واكهها؛ مانندِ: نامهي ِ تو، خانهي ِ من، موي ِاو، بديي ِ هوا، خوبيي ِ بهار٢٨
٤. نوشتن ِ شناسهي ِ (ضميرِ) دوم شخص يكان به گونهي ِ"- اي": گُفتهاي، رَفتهاي، رُفته اي، خُفتهاي، نشستهاي و جُزآن.
٥. نوشتن ِ"ي" ي ِ بيان ِيگانگي (وحدت) در پي: واكهي ِ --ِ به گونهي ِ"- اي": نامهاي، جامهاي، خانهاي، بهانهاي.
٦. نوشتن ِهمان"ي" درپي ِ واكههاي ِ "آ"، "او" و"اي" با "ي" ي ِ ميانجي بر سرِ آن، به گونهي ِ "يي" : هوايي، فضايي، مويي، رويي، شيريني يي، جهان بيني يي.
٧. نوشتن ِ"ي" ي ِمصدري ونسبت (هردو) به گونهي ِ"-ي" ي ِ پيوسته: خوبي، بدي، شكستگي، تهراني، اصفهاني، يزدي.
٨. نوشتن ِهمان"ي" درپي ِ واكههاي "آ"، و"او" به گونه ي ِ"يي": هوايي، نوايي، روايي، مويي، جويي، نيكويي.
٩. نوشتن ِهمان"ي" در پي ِ واكهي ِ –ِ به گونهي ِ"اي": كوهپايهاي، زِفرِهاي، آبادهاي. (گاه به جاي آن "- گي" ميآيد: شحنگي، خبرگي، خيرگي، اسطورگي.
١٠. رعايتِ دقيق و كامل ِ نشانه گذاري ٢٩ با بهره گيري از فهرستِ نشانههاي قراردادي در فرهنگها و ديگر كتابهاي غربي و نيز گزارشهايي كه در زبان فارسي در بارهي آنها نوشته شده است. كاربُردِ درست و هنجارمندِ اين نشانهها ميتواند بخشي از نارساييهاي خطّ نگاري و نيز نابسامانيي زبان فارسي را جبران كند.
* * *
پاي بنديي خويشكارانه به رعايتِ نكتههاي يادكرده وهمانندهاي آنها درنگارش خطّ فارسي، گونهاي آوانويسي و نزديك شدن به اينهمانيي ِ گفتار و نوشتار در زبان ماست. امّا در جاهايي كه لازم باشد، ميتوانيم براي ِ نمايش ِدقيق ودرستِ بخشهايي از نوشتارِ فارسي، آنها را در متن و درميان ِ( ) و يا درپانوشتِ صفحه، به خطِّ لاتين ِ قرارداديي ويژهي آوا- نويسي، بنويسيم؛ چنان كه – براي نمونه – همين روش به قصدِ ضبطِ درست و خالي از شبههي ِواژهها و نامهاي هريك از درآمدهاي فرهنگِ فارسي ِ مُعين و در پارهاي از درآمدهاي دانشنامهي ِ ايران ٣٠ كه نامهاي ويژه و يا ديگر واژهها فارسي است و نيز در متن ِ عبارتهاي انگليسيي ِ آن كه نامها و واژهها و عنوانها و پاره عبارتهايي ناگزير و بنا براقتضا به فارسي آمده، همين روش به كار گرفته شده است.
* * *
سخن ِآخِر وپيام فروتنانه و برادرانهي ِ نگارندهي اين گفتار، به همهي خواهران و برادران ِ همزبان ِ خود اين است كه زبان ِ فارسي را سرسري نگيريم و همچون مردمكِ چشم ِ خود پاس بداريم ودركاربُردِ يكايكِ واژهها و تركيبها و تعبيرهاي آن و حفظ ِ بنياد و چهارچوبِ ساختاري و دستورياش، از هرگونه افراط و تفريط ( تكلُّف وسنت پرستي وايستايي از يك سو و بي پروايي و بي بند وباري ازسوي ديگر) به سختي بپرهيزيم ومُرده ريگِ گرانبهاي نياگان ِارجمندمان را رساتر وبسامانتر وتوانمندتر ازآنچه دريافتهايم، به آيندگان بسپاريم.
كانون پژوهشهاي ايران شناختي
(CENTER FOR IRANIAN STUDIES)
تانزويل، كوينزلند- استراليا
www.iranshenakht.blogspot.com
ويرايش دوم - آبان ماه ١٣٨٤ (نوامبر ٢٠٠٥)
--------------------------------------------------------------------------------
١. دكتر پرويز ناتل خانلري: زبان شناسي و زبان فارسي، بنياد فرهنگ ايران، تهران – ١٣٤٧ و همو: تاريخ زبان فارسي (دو جلد)، بنياد فرهنگ ايران، تهران – ١٣٥٢ و دكتر علي اشرف صادقي: تكوين ِ زبان ِ فارسي، دانشگاه آزاد ايران، تهران – ١٣٥٧.
٢. كهنترين دست نوشت ِ شناخته از زبان فارسيي دري، ترجمهي رساله در احكام مذهب ِ حَنَفي از امام حكيم خواجه ابوالقاسم اسحاق بن محمّد سمرقندي با تاريخ نگارش ِ– دست ِ كم - ٢٤٢ ه. ق. (= ٩٥٣م.) است
٣. شايد دفترهاي فراهم آورده از گويشهاي گوناگون زبان فارسي – كه شماري از آنها در دهههاي اخير نشريافته اند – بتوانند تا اندازهاي رهنمون به دريافتي از چگونگيي زبان فارسيي گفتاري در سدههاي پيشين باشند. همچنين است برخي از گُفتاوَردها از اين گويشها در پارهاي از متنهاي تاريخي و ادبي؛ مانند آنچه راوندي در كتاب خود راحه الصّدور و آيه السّرور از گويش اصفهاني ي زمان خود آورده است.
٤. دراين زمينه بهار، م. – ت. (ملك الشعراء): سبك شناسي (٣ جلد)، صفا، ذ.: دوره ي تاريخ ادبيّات در ايران و محجوب، م. – ج.: سبك خراساني در شعر فارسي با آوردن ِ نمونه هاي بسيار از نثر و نظم فارسيي ِ هزارهي گذشته، مي توانند سيماي زبان فارسيي نوشتاري در اين هزاره را در برابر چشم ما نمايان گردانند.
٥. صائب تبريزي / اصفهاني مي گويد: " زين بيابان گرم تر از ما كسي نگذشته است / ما ز نقش ِ پا چراغ ِمردم آيندهايم".
٦. دربارهي زندگي و كارنامه ي اين شاهزادهي ِ نوآور، نگا. دكتر عبّاس امانت: "پور ِ خاقان و انديشهء بازيابي تاريخ ِ ملّي ِايران: جلال الدّين ميرزا و نامهي خسروان" در ايران نامه ١٧: ١، مريلند، زمستان ١٣٧٧، صص ٥- ٥٤.
٧. نامهي خسروان، چاپ دوم به همّت ِ هانري بارب و ميرزا حسن خداداد تبريزي، وين – ١٢٩٧ه. ق. (=١٨٧٩- ١٨٨٠م.، بخش يكم، صص ٥- ٦ (گُفتاوَرد ِ عبّاس امانت در ايران نامه، پيشين).
٨. دربارهي ديگرديسيهاي زباني دراثرهاي نويسندگان ايراني از روزگار جنبش مشروطه خواهي بدين سو، نگا. كامشاد، حسن: پايه گذاران نثر جديد فارسي، نشر ِ نِي، تهران- ١٣٨٤.
٩. درباره ي "فرقه ي ِ آذركيوان" و "مُلاّ فيروز" و واژه هاي دساتيري، نگا. ابراهيم پورداود: دساتير در فرهنگ ايران باستان، انجمن ايران شناسي، تهران – ١٣٢٦، صص ٢٧- ٥١ و چاپ دوم آن در مقدّمه ي ِ لغت نامهي ِ دهخدا، بخش يكم، صص ٤٠- ٦٢ و گفتار هانري كُربُن در زير درآمد ِ آذركيوان در دانشنامهي ايران، ج ٣، صص ١٨٣- ١٨٧ و گفتار فتح الله مجتبايي در همان جا، ج ٦، صص ٥٣٢- ٥٣٤ زير درآمد ِ دبستان المذاهب و گفتاري ديگر از همو در همان جا، ج ٧، ص ٨٥ زير درآمد ِ دساتير و بهار، م. – ت. (ملك الشعراء) سبك شناسي، پيشين، چاپ ششم، تهران – ١٣٧٠، صص ٢٩٠- ٢٩٢.
١٠. از آن جملهاند برهان قاطع، آنندراج، انجمن آراي ناصري و فرهنگ نفيسي (ناظم الاطبّاء) كه شمار زيادي از واژههاي ساختگيي دساتيري را در بر دارند. (براي آشنايي با ديگر فرهنگها و كتابهاي دربرگيرنده ي ِ اين گونه واژهها، نگا. خاستگاه هاي يادكرده درپي نوشتِ شمارهي ٩.
١١. دو فرهنگستان عصر پهلويان بيشتر به يافتن يا ساختن ِ برابرهاي فارسي براي وامواژههاي بيگانه ( عربي و غربي) مي پرداختند. امّا "فرهنگستان" كنوني، رويكردي به عربي زدايي از زبان فارسي ندارد و بيشتر به كار ِ برابريابي براي واژگان ِ فرنگي پردازد. (چگونگييها و تركيبهاي پيشنهاديي اين "فرهنگستان"، خود جاي بحث دارد و نيازمند گفتاري جداگانه است.)
١٢. گفتني است كه زبان شناسان و اديبان ايراني در گسترش زبان عربي و غنا بخشيدن بدان، نقش درجهي يكم داشتند و بدون كوششهاي آنان، زبان عربي پر و بال نمي گشود. خود عربها نيز اهميّت كارهاي بزرگِ كساني چون سيبويه و فيروزآبادي و ديگران را ناديده نمي گيرند و همواره يادآور مي شوند.
١٣. يادآوريي اين نكته نيز ناسودمند نيست كه بسياري از وامواژههاي به ظاهر عربيي رايج در زبان فارسي،ريشهي عربي ندارند و خود زماني از فارسي به عربي رفته و ديگرديسي يافته و سپس با كالبَد ِ جديد خود به فارسي بازگشتهاند. از آن جمله اند خَندَق ( از فارسيي كَندَك)، هندسه (از فارسي ي اندازه) و اِبريق (از فارسيي آبريز) و بسياري ديگر كه ساخت هاي اصلي ي آنها به هيچ روي، بار ِ هايي را كه ديگرديسهي رايج ِ كنوني شان دارند، برنمي تابند.
١٤. آنان تنها با پوسته و كالبَد ِ واژگان سر و كار دارند و نه با درونمايه و لايههاي زيرين ِآنها و گمان مي برند كه آنچه اهل ِ زبان از يك واژه درمييابند، همان است كه در فرهنگها در برابر آن آمده و – براي نمونه – همين كه واژهي "ناسَره / ناپاك" ِ معني را با انبر از درون فرهنگ واژگان زبان درآورند و واژهي "سَره / پاك" ِ چَم را با شور ِ ميهني برجاي آن بگذارند، كار تمام است! ايشان درنمييابند كه د ميان ِ هر واژهي شنيده يا خوانده با ذهن و ضمير ِ شنونده يا خواننده، چنان پيوندهاي رازآميزي هست كه شرح و وصف و روشنگريي هيچ فرهنگي نميتواند به تنهايي جايگزين و نمايشگر آنها شود. آنان متن هر گفتار يا نوشتاري را كه درسرشت ِ زبانيي خويش، پيكري است يكپارچه و داراي پيوند ِ انداموار در ميان ِ يكايك جزءهاي خود با لايههاي گوناگونش، تنها جمع ِعددي ي واژهها دانند و متن را به گونهي "جدول ِ كلمات ِ متقاطع" ميبينند!
١٥. اشتباه نشود؛ وقتي سخنن از وامواژهها مي گويم، مقصودم واژهاي بيگانهاي نيست كه دردهههاي اخير، برخي از فارسي زبانان، آنها را بي پروا و نادلسوزانه دربافتِ زبان فارسي به كار ميبرند؛ در حالي كه برابرهاي فارسيي رسا و روشن و پذيرفتني براي آنها هست يا مي توان يافت. يكي از تازهترين اين تركيبها اَنسِرينگ ماشين است كه فارسيي پيام گير را به جاي آن داريم و دست ِ بر قضا براي دستگاه ِ ناميده، از اصل ِ انگليسياش هم درست تر و گوياترست. (اين تركيب خوب را نخستين بار تاجيكان به كار بردند؛ امّا بعدها فرهنگستان تهران در يكي ازگزارشهايش، ادّعا كرد كه از برگزيدهها و تصويب كردههاي آن دستگاه بوده است!)
١٦. سُيوطي نويسندهي كتاب مشهور ِ الاتقان في علوم القرآن، دراين كتاب و نيز در كتابهاي ديگرش مانند المُهَذَّب و المُتَوَكّلي به بحث دربارهي واژههاي دَخيل در قرآن پرداخته و آنها را وام گرفته از يازده زبان و از جمله فارسي شمرده است. در اين باره و نيز براي آشنايي با يكايك اين وامواژههاي بازشناخته در قرآن و ريشه يابيي آنها، نگا. آرتور جِفري : واژههاي بيگانه ي قرآن كه دكتر فريدون بدرهاي آن را با عنوان واژههاي دَخيل در قرآن مجيد به فارسي برگردانده است (توس، تهران- ١٣٧٢). در باره ي تاثيرگذاري ي زبان فارسي در گسترش ِ زبان ِ عربي، نگا. آذرنوش آذرتاش: راههاي نفوذ فرهنگ فارسي در فرهنگ و زبان ِ تازي (پيش از اسلام)، دانشگاه تهران- ١٣٥٤ و سيّد محمّد علي امام شوشتري: فرهنگ واژههاي فارسي در زبان عربي، انجمن آثار ملّي، تهران- ١٣٤٧.
١٧. "سَره نويسان" كه با ديدن ِ هر واژهي عربي تباري در نوشتارهاي فارسي، خون ِ پاك ِ ايراني شان به جوش ميآيد و شتابزده، جايگزيني "سَره / پاك" براي آن دست و پا مي كنند، آيا هيچ گاه انديشيدهاند كه تفاوت ِ اين واژهها نه در تيره و تبار و وابستگيي قومي شان، بلكه در زندگي و انديشه و احساس و عاطفه و دريافت ِ گويندگان و نويسندگان آنها در درازناي تاريخ و در پيچ و تاب ِ هزاران آزمون ِ تلخ و شيرين است؟ براي نمونه، آنان همواره واژه ي ِ "مهر" را بَديل ِ بر گزيده ي خود به جاي "عشق" مي دانند؛ امّا آيا هرگز ژرفانگري كرده اند كه – براي مثال – چرا حافظ در سرودهاي مي گويد: "مرا مهر ِ سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد / ..." و در سرودهاي ديگر مي گويد: "گويند رمز ِعشق مگوييد و مشنويد / ..."؟ مگر در يكمين نميتوانست بگويد: "مرا عشق ِ سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد" و در دومين: "گويند رمز ِمهرمگوييد و مشنويد". پس اين كاربُردهاي دوگانهي مهر و عشق را – كه در سرودههاي او دهها نمونه دارد – نميتوان در پوسته و كالبَد ِ اين دو واژهي به اصطلاح مترادف و معنيي ساده و قرارداديي آنها در فرهنگها جست و در ميان ِ "مهر" و "عشق" نشان ِ مساوي گذاشت.
١٨. گزينهاي است از گفتار يك استاد ايراني در يكي از دانشگاه هاي بيرون از ايران كه در يك فصلنامه فرهنگيي چاپ خارج درج شده است. از نويسنده و جاي چاپ گفتارش نام نمي برم تا سخنم جنبهي شخصي پيدانكند.
١٩. اين جمله را چند سال پيش، در خيابان فردوسيي تهران از زبان ِ يك قاچاق فروش ارزهاي خارجي شنيدم.
٢٠. اين تعبير از علي ميرفطروس است (هفت گفتار ...، نشر فرهنگ، فرانسه و كانادا – ٢٠٠١، ص ١٩)
٢١. از جملهي اينان، ميتوان از احمد آرام، اميرحسين آريان پور، غلامحسين مصاحَب، داريوش آشوري، احمد اشرف، منوچهر بزرگمهر، اميرحسين جهانبگلو، محمود حسابي، نجف دريابندري، علي اكبر سياسي، فيروز شيروانلو، محمود صناعي، حميد عنايت، حسن كامشاد، فرهنگ مهر، محمّد باقر هوشيار و شماري ديگر نام برد و كوششها و كُنِشهاي ارزنده و سازنده شان را قدرشناخت و ارج گزارد.
٢٢. زنده ياد دكترمحمود حسابي در شمارشي دقيق و رياضي از ريشهها و پيشوندها و ميانوندها و پسوندهاي زبانهاي هندو- اروپايي – كه زبان فارسي هم يكي از آنهاست -- بدين برآيند رسيد كه ميتوان از پيوندهاي گوناگون ِآنها با يكديگر ٢٢٦ ميليون تركيبْ واژه ساخت (دكتر محمود حسابي: فرهنگ حسابي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و دانشگاه صنعتي اميركبير، واحد تفرش – تهران، ١٣٧٢، صص يازده – دوازده.
٢٣. گويم واژههاي پذيرفته از زبانهاي ديگر تا آنها را از تركيبها جداكنم؛ زيرا هَنجار ِ درست ِ زبان، هيچ گاه به ما اجازه نميدهد كه تركيبهاي زبانهاي ديگر را (جُز در هنگام ِ گُفتاوَرد) در زبان خود به كار ببريم. كاربُرد ِ اين گونه تركيبها، به منزله ي پذيرش ِ دستور ِ آن زبانها و ناديده گرفتن ِ استقلال ِ دستوري و ساختاريي ِ زبان ِ خويش است.
٢٤. روزي كه فرهنگستان يكم تركيبهاي شهرداري، شهرباني، دارايي، دادگستري، بهداري، فرهنگ و آمار را به جاي ِ بلديّه، نظميّه، عدليّه، صِحيّه، معارف و اوقاف و صنايع ِ مستظزفه و اِحصائيّه پذيرفت و به مردم عرضه داشت، كهنه پرستان و عادت كردگان به نامهاي نابهنجار ِ پيشين، برگزيدههاي تازه را جدّي نگرفتند و كار ِ فرهنگستان را ريشخند كردند. امّا ديري نگذشت كه بيشتر ِ مردم، نامهاي نونهاده را پذيرفتند و اين نامها به درستي در زبان ما جاافتاد؛ به گونهاي كه امروز اگر كسي نامهاي گذشته را بگويد، نادريافتني و مايهي شوخي و خنده خواهدبود. همچنين اندك زماني پس از روزي كه روسها نخستين پيك ِ زميني را به گُستره ي كيهان فرستادند، آن را به زبان ِ خود سْپوتنيك ناميدند و به جهانيان شناساندند، در رسانههاي خبريي ِ ايران نام ِ تركيبيي قمر ِ مصنوعي را – كه ساختي ناسزاوار و ناخوشايند دارد – به جاي آن به كار بردند؛ امّا زنده ياد دكترمحسن هشترودي، تركيبْ واژهي ِ رسا و زيباي فارسيي "ماهواره" را به جاي آن پيش نهاد كه بي درنگ با پذيرهي همگاني رو به رو شد و در بافت ِ زبان جاافتاد و افزون ِ بر آن، تركيبهايي چون ماهوارهي هواشناسي، ماهوارهي جاسوسي، ماهوارهي نظامي، ماهوارهي خبري و جز آن نيز بر بنياد ِ آن ساخته شد و معمول گرديد. هرگاه پيشنهاد ِآن دانشمندِ نامدار پذيرفته نشده بود، ناگزير يا هنوز تركيبِ گوش آزار "قمر ِ مصنوعي" را به كار ميبرديم و يا "سَتِه لايت" انگليسي را كه جايگزين "سْپوتنيك" روسي هم شده است. (متاسّفانه هنوز هم برخي از فارسي زبانان بي پروا و نادلسوز– به رَغْم ِ رايج شده بودن ِ"ماهواره"، در گفتهها يا هاي فارسي نماشان، " سَتِه لايت" مي گويند و مي نويسند!)
٢٥. منوچهريي دامغاني چكامه سراي سدههاي ي چهارم و پنجم هجري – كه به عربي دانيي خود مُباهات بسيار مي كرده و در جايي گفته است: " من بسي ديوان ِ شعر ِ تازيان دارم ز ِ بَر..." – در يكي از سرودههايش، "عَشيق" به معنيي "معشوق" را به كار برده و با تكلّف و عربي مآبيي هرچه تمامتر گفته است: "غُرابا مَزَن بيشتر زين نَعيقا / كه مهجور كردي مرا از عَشيقا". امّا اين واژهي "عشيق" در همان چكامهي منوچهري زنداني ماند و هنرمندان و عاشقان خوش ذوق ِ فارسي زبان، رواديد ِ درآمدن به جمع ِ دوستان و حضورِ مجلس ِ اُنس خويش را بدين بيگانه ي ناآشنا و خودي نشده، ندادند؛ در حالي كه از همان بنياد و تيره و تبارِ زباني، وامواژههاي ِ "عشق" و "عاشق" و "معشوق" و تركيبهاي دلپذيري از همزيستي آنها با واژه ها يا "وَندها"ي فارسي در اين زبان ماندگارشدند و چنان بار و تواني يافتند كه جداكردن ِ آنها از بافت ِ زبان– به رَغْم ِ سادهانگاريهاي "سَره نويسان"– شدني نيست.
٢٦. دربارهي سويههاي گوناگون ِ خطِِّ فارسي و پيشنهادهايي براي بهسازي يا تغييرِ آن، نگا. مجتبا مينَوي: اصلاح يا تغيير ِ خطّ ِ فارسي؟ در تازه ترين چاپِ آن در بررسي ِ كتاب ٣١، لوس آنجلس، بهار ١٣٧٨، صص ١١- ١٢ و براي آشنايي با برداشتي تحليلي و كارشناختي از دشواري هاي ِ اين خطّ، نگا. مسعود خيّام: خطّ ِ آينده، آيندهي ِ خطّ ِ تمام اتوماتيك فارسي، نشر ِ نگاه، تهران – ١٣٧٣ و براي خواندن ِ پيشينه و جنبه هاي گوناگون اين امر در يك اثرِ پژوهشي ي دانشگاهي امروزين، نگا.
: F ,Hashabeyki Persian Orthography,Studia Iranica Upsaliensia 7, Upsala Universitet, Upsala, Sweden, 2005, 250 p.
٢٧. در اين ميان، اِنتها و مُنتَها ديرزماني است كه با همين نگاشت و نه با نگاشت ِ اصليي ِ عربي نوشته ميشوند و كسي هم ايرادي بر آن ندارد؛ امّا وقتي بنويسي مُجتبا (به جاي ِ مُجتبي) و اَولا (به جاي ِ اَولي)، داد و هَوارِ كساني برمي آيد كه : "اي واي! ناموس ِ زبان و ادب از دست رفت!"
٢٨. پارهاي از سردبيران ِ نشريّهها يا ويراستاران ِ كتابها، نوشتن ِ اين"ي" ي ِ ميانجي را بِدعَتي از سوي برخي از معاصران ميپندارند؛ امّا دردست نوشت ِ شاهنامه با تاريخ ٦٧٥ هجريي ِ قمري (نگاه داشته در موزهي بريتانيايي – لندن)، درسرتاسرِ متن اين "ي" ي ِ جدانوشته را ميبينيم و در شاهنامه، ويراستهي ِ دكتر جلال خالقي مطلق نيز از همين نگاشت پيروي شده است.
29. Panctuation
30. Encyclopaedia Iranica