خراسان بزرگ ایران زمین و سلطه استعمار انگلیس
نويسنده : روزبه پارساپور
در كتاب تقويم البلدان «ابوالفداء» چاپ رينو-دوسيلين» (Reinaud ، de Slane) ص. 441 درباره مرزهاي خراسان چنين مينويسد:«و اهل العراق يقولون انها من الري الي مطلع الشمس و بعضهم يقول خراسان من جهل حلوان الي مطلع الشمس و معناء خراسم للشمس و اسان موضع الشيء و مكانه و قيل معني خراسان كل بالرفاهيه و الاول اصح»
(و اهالي عراق گويند، كه خراسان از ري تا محل طلوع آفتاب گسترده شده، و نظر ديگر بر اين است، كه خراسان از كوهستان حلوان تا نقطه طلوع خورشيد ميرسد...)
خروشان شو خراساني
خراساني طلسم مكر استبداد را بشكن سكوت درد هاي ديده از بيداد را بشكن
بگوش رود و صحرا واژه ي برخيز جاري كن وتا بو هاي فرزند كك كهزاد را بشكن
مسير انحطاط حتم را تا چند پيما يي؟ غرور كينه ريز مردم شياد را بشكن
مثال مردم گيتي است تدبير نياكانت مد بر باش خصم ميهن اجداد را بشكن
ز نيرنگ عدو هشدار بوي مرگ مي آيد تبر شو خشم شو زنجير از فولاد را بشكن
سكوتت بنيه مي پوسد، خروشان باش، جاري شو به گوش بسته ي آدمكشان فرياد را بشكن
خراساني ديگر بنياد كن عاري ز مجهولي هزار استوره ي جعلي بي بنياد را بشكن
عبدالقدیر رحیمی از خراسان بزرگ
سیاست های استعماری انگلستان در منطقه فلات ایران
در چند دهه اخیر با گسترش روزافزون ارتباطات و دانش و فن آوری در جهان خواسته یا ناخواسته حقایق بسیاری از دل تاریخ هویدا گشته است . حقایق تلخ و شیرین که هر انسان آگاه و خردمندی را به اندیشه وا میدارد . یکی از این حقایق غیر قابل انکار مرزبندی های غیر واقعی کشورهای استعمارگر روس و انگلستان در مناطق مختلف جهان و بویژه در منطقه فلات ایران بزرگ و خاورمیانه است . مطالعه و بررسی چگونگی تشکیل مرزهای جغرافیایی کشورهایی همچون افغانستان ، تاجیکستان ، ازبکستان ، پاکستان ، بحرین ، آذربایجان ، ارمنستان ، عراق ، ترکیه ، کویت ، قطر ، امارات متحده عربی به وضوح به ما نشان میدهد که انگلستان و روسیه پایه گذار این کشورهای تازه بنا شده هستند و تقسیم بندی های این کشورها بر اساس هیچ معیاری حقیقی نیست و در بسیاری موارد چندین کشور بخشی از یک ملت هستند که تکه تکه شده اند .
نام کشور |
سال تشکیل |
بنیانگذار |
نژاد |
زبان |
مذهب |
افغانستان |
1919 |
انگلستان |
ایرانی نژاد |
پارسی ، پشتون |
شیعه و سنی |
عراق |
1932 |
انگلستان |
ایرانی نژاد ، عرب |
کردی ، عربی |
شیعه و سنی |
پاکستان |
14 اوت 1947 |
انگلستان |
ایرانی نژاد ، هندی |
پارسی ، اردو |
شیعه و سنی |
بحرین |
1971 |
انگلستان |
ایرانی نژاد ، عرب |
عربی |
شیعه و سنی |
کویت |
5 ژوئن 1961 |
انگلستان |
ایرانی نژاد ، عرب |
عربی |
شیعه و سنی |
قطر |
3 سپتامبر1971 |
انگلستان |
عرب |
عربی |
شیعه و سنی |
امارات |
2 دسامبر 1971 |
انگلستان |
عرب |
عربی |
شیعه و سنی |
تاجیکستان |
9 سپتامبر |
جماهیر شوروی |
ایرانی نژاد |
پارسی |
شیعه و سنی |
ازبکستان |
1991 |
جماهیر شوروی |
ایرانی نژاد ، ازبکی |
پارسی ، ازبکی |
سنی |
آذربایجان |
30 اوت 1991 |
جماهیر شوروی |
ایرانی نژاد |
ترکی آذری |
شیعه |
ارمنستان |
1992 |
جماهیر شوروی |
ایرانی ، اروپایی |
ارمنی |
مسیحی |
ترکیه |
1923 |
عثمانی |
کردهای ایرانی نژاد ، ترکها |
کردی ، ترکی |
سنی |
با نگاهی گذرا به تشکیل این کشورها و پراکندگی و قومیت های مختلف این مناطق مشخص میگردد که اساس آنها بر پایه اسعتمار سیاسی ، چپاول نفت و گاز ، چپاول آثار باستانی و تسلط بر مناطق استراتژیک بنا نهاده شده است. امروزه درگیریها ، جنگهای داخلی و قومی و مذهبی در این مناطق از اثرات همین مرزبندیهای غیر واقعی می باشد . برای نمونه :
1 – اختلافات ارضی و درخواست تجزیه کردها از ترکهای ترکیه که منجبر به جنگهای مسلحانه حزب کارگران کردستان ترکیه از سال 1984 تا کنون و کشته شدن بیش از 40000 تن گردیده است . ترکیه بالغ بر 20 میلیون کورد ایرانی نژاد را در مرزهای غیر واقعی جغرافیای خود که در زمان نبردهای عثمانی و صفویه به دست آورد جای داده و نه تنها کردها را به عنوان نژادی آریایی متفاوت از ترکها با زبانی باستانی که ریشه ایرانی دارد به رسمیت نمی شناسد بلکه نام ترکهای کوه نشین را به آنان نیز داده است .
2- منازعه دهها ساله عربستان ، يمن در مورد استانهاي نفت خيز مرزي جزان نجران و آثيه .
3 – اختلافات ارضی ارمنستان و آذربایجان وجنگهای دراز مدتی که میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان بر سر منطقه قره باغ به وقوع پیوسته است . در اثر این جنگهای حدود یک میلیون اهالی آذری و کرد و ارمنی جنگزده این منطقه بی خانمان گشته و تعداد کثیری هنوز در پناهگاههای موقتی و نیمه موقتی بسر میبرند و حدود 50 هزار تن کشته شدند .
4 - اختلاف ارضي عربستان و قطر بر سر يك باريكه 25 كيلومتري در نزديكي مرز بين المللي خود با امارات متحده عربي.
5 - ادعاي مالكيت عراق بر كويت كه بارها مطرح شده و اين كشور به همين دليل در سال 1990 بطور كامل كويت را اشغال كرد و باعث بروز جنگ خليج فارس (نفت) شد .
6 - اختلافات ارضی ترکیه و قبرس . در سال ۱۹۷۴ ترکیه با دخالت نظامی خود بر علیه کودتای یونانیان در قبرس مانع از الحاق قبرس به یونان شد. در سال ۱۹۹۶ باز نیروهای نظامی ترکیه دولت قبرس را ساقط کرد.
7 - اختلافات ارضی گرجستان ، آبخازیا که در سال 2008 منجر به جنگی بزرگ در آن مناطق شد .
8 - مناقشه قطر ، بحرين راجع به جزاير (هوور) در 20 كيلومتري جنوب بحرين و در نزديكي ساحل قطر كه در سال 1986 اين دو كشور را در آستانه جنگ قرار داد .
9 - اختلاف ارضي و دريائي عربستان ، كويت در مورد منطقه بيطرف بين دو كشور و همچنين دو جزيره قارو و ام الماردين در سواحل كويت .
10 - مناقشه عمان، امارات متحده عربي ، در مورد مالكيت واحه ، بورايمي و العين.
11 - ادعاي عمان در مورد شيخ نشين رأس الخيمه ، كه پس از كشف نفت در آبهاي ساحلي آن عمان در دسامبر 1971 مدعي بخش شمالي اين امير نشين شد.
12 - اختلاع بين عربستان ، يمن كه مدتهاي مديدي بصورت منازعات قبيله اي بين دو كشور ادامه داشت.
13 - اختلاف نژادی ، زبانی و فرهنگی ازبکها و پارسیان جنوب ازبکستان . فارس زبانان ازبکستان که در شهرهای باستانی خراسان بزرگ منجمله خوارزم ، سمرقند ، بخارا ، تاشکند و... زندگی میکنند تا ۴۰ درصد کل کشور ازبکستان را تشکیل میدهند و زبان و هویتشان رو به نابودی قرار دارد .
14 - اختلاف و پراکندگی های تاجیکها در کشورهای منطقه . کشور کوچک تاجیکستان برخلاف جمعیت 7.2 میلیونی خود میلیونها تاجیک در کشورهای افغانستان ، ازبکستان ، قرقیزستان پراکنده دارد و شکایت از مرزهای غیر واقعی همیشه به میان بوده است .
15 - جنگهای قومی و مذهبی چندین دهه ای در پاکستان که موجب کشته شدن صدها هزار نفر گردیده است نتیجه ایجاد کشوری ساختگی از دو منطقه هندی نشین و ایرانی نشین بوده است . قسمت غربی پاکستان، منطقه وسیعی وجود دارد که به "بلوچستان انگلیس" مشهور بود، این قسمت در طول تاریخ جزء لاینفک خاک ایران بود که در زمان ناصرالدین شاه قاجار طبق بی کفایتی شاهان قاجار و سلطه استعمار ننگین انگلستان با انعقاد قرارداد گلداسمیت از خاک ایران جدا شد و نام انگلستان شناخته شد تا در نهایت در سال 1947 از بریتانیا سیاس اعلام استقلال نمود . بیش از چهل میلیون نفر از جمعیت پاکستان را آریایی های بلوچ ، پنجابی و پشتون تشکیل میدهند . حدود بیست درصد جمعیت 170 میلیون نفری کل پاکستان نیز از مذهب ایرانیان شیعه تشکیل شده است.
16 - بیش از سی سال است که در بخشی از منطقه خراسان بزرگ ایران زمین ( افغانستان ) جنگ و کشتار است و همچنین دهها هزار نفر از مردم این خطه توسط نیروهای روس که این کشور را اشغال کرده بودند نیز به شهادت رسیدند . افغانستان نیز مانند باقی کشورهای ساخته شده توسط انگلستان از دیرباز با پاکستان بر سر خط دیورند مشکل مرزی دارد.
17 - اختلافات چندین دهه ای کوردهای عراقی با حکومت مرکزی . کمتر از بیست درصد جمعیت عراق را کوردهای ایرانی نژاد تشکیل میدهند که بالغ بر 7 میلیون نفر می باشند . تنها چند سالی است که با سقوط حکومت دیکتاتوری صدام حسین کردها خودمختار شده اند و منطقه فدرال تشکیل داده اند . زیرا هیچ همخوانی فرهنگی ، نژادی و زبانی میان آنها و اعراب عراق وجود ندارد .
و موارد بسیار دیگر که در این منطقه کوچک مایه شگفتی است . ریشه یابی این اختلافات و درگیریها را باید در سیاست های استعماری و ضد بشری انگلستان جستجو کرد . ریشه تفرقه ها ، عقب ماندگی ها ، مرزبندی های غیر واقعی نیز به بریتانیای سیاس باز میگردد . تفرقه میان آریایی ها که یکی از کهن ترین تمدنهای بشری محسوب می شوند و متلاشی کردن فلات پهناور ایران زمین که همیشه با اتحاد و فرهنگ و تمدن غنی خود نام آورترین ملت جهان محسوب میشدند . این سیاست موجب شد تا روس از شمال هفده شهر ایران را به اشغال در آورد و از آنها کشورهای فقیر و کوچک و دست نشانده خود بنا سازد و اسعتمار بریتانیا از شرق و غرب ریشه به تیشه ایران بزرگ که با نامهای آریانا و پرشیا نیز شناخته میشد بزند . برای نموده به مرزهای شرقی ایران نگاهی میاندازیم :
* افغانستان ( بخشی از خراسان بزرگ ) به موجب عهدنامه پاریس 1273 هـ.ق (1857 م.) در زمان ناصرالدین شاه از ایران جدا و تحت نفوذ استعمار بریتانیا قرار گرفت و تا امروز در عقب ماندگی و جنگ میگذرد . در افغانستان کوشش های بسیاری انجام گرفت تا زبان قومی و محلی پشتون را جایگزین زبان بزرگ و ملی و پارسی کنند تا ریشه های تاریخی فلات ایران را جدا و قومی آریایی کوچک را به قدرت برساند تا از هویت اصلی خود دور بماند . درست مانند اینکه برای کشوری مانند ایران زبانی های محلی را جایگزین زبانی پارسی کنیم . به همین روی نام افغانستان به معنی سرزمین پیشون ها گذاشته شده است در حالیکه بیشترین اقوام را پارسی زبانان تشکیل میدهند نه پیشتون ها . سیاست دورکردن خراسان بزرگ از ایران از علتهای اصلی این نامگذاری غیر واقعی بوده است . پشتونسازی در افغانستان مانند ازبکسازی در ناحیههای آسیای میانه است . ازبکسازی به همراه عنصر قوی روسیسازی طراحی شد تا زبان پارسی آسیای میانه را در شهرهای خراسان بزرگ مانند مرو ، بخارا ، خوارزم ، خجند و... ضعیف کند و آنان را از پارسیگویان آن سوی مرزها بیگانه کند. در حالی که پشتونسازی به رهبری سخنگویان یک زبان کمتر توسعه یافتهی ایران شرقی (یعنی زبان پشتو) و به ضرر دیگر زبانهای رایج در افغانستان و به طور عمده زبان پارسی انجام شد، زبانی که هم چنان زبان مشترک کشور است و در سراسر آن به جز دورافتادهترین منطقهها فهمیده میشود. بنا به آی.ام. اورانسکی (۱۹۹۷ م/۱۳۷۶ خ) تا سال ۱۹۳۳ م/۱۳۲۲ خ پارسی تنها زبان رسمی افغانستان بود. اما در طی دههی ۱۹۳۰ م/۱۳۲۰ خ حرکتی برای ارتقاء وضع زبان پشتو به سطح زبان رسمی شروع به شکلگیری کرد. (اولریش آمون، جامعهزبانشناسی Ulrich Ammon,/ Sociolinguistics)
«مصاحبان» که پیشگامان پشتونسازی بودند تلاش کردند با فرو کشیدن زبان اصلی و ملی کشور یعنی زبان پارسی که زبان بزرگترین مشاهیر جهان بوده است و ریشه در ایران بزرگ دارد ، زبان محلی و قومی کوچک پشتوی خود را به وضعیت زبان محمل و معیار برسانند. ایدههای بلندپروازانهی آنان به خاطر غیرممکن بودن توسعهی پشتو به صورت یک زبان خودبسندهی جامع در کوتاه مدت با مانع برخورده است. اما تا حدی در ضربه زدن و مثله کردن برخی هنجارهای زبانی پارسی در افغانستان موفق شدهاند. «تاجیکستان وب» جزییات این فرایند را پیشتر بر اساس اسناد محرمانهزدایی شدهی امریکا منتشر کرده است. در اینجا برخی جزییات بیشتر و ملاحظاتی اضافه میشود تا از راه نشان دادن شباهت بین دو حرکت ضدپارسی در هر دو سوی رود جیحون تصویر را کاملتر کند.
ظاهر شاه، پادشاه قوم پشتون افغانستان (۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ م/۱۳۱۲ تا ۱۳۵۲ خ)، نیز دغدغههایی شبیه شورویها در دههی ۱۹۲۰ م/۱۳۰۰ خ داشت. وی نگران پاگیری نفوذ دوباره فرهنگی و سیاسی ایران در منطقه بود و آنچه که وی را بر آن داشت تا در سال ۱۹۶۴ م/۱۳۴۳ خ پارسی را به دری تغییر نام دهد (دری مترادف ادبی پارسی در قرون وسطا بود به معنای «زبان درباری»). فرایند جداسازی بالاخره به نتیجه رسید و متناقضترین حقیقت زبانی در دنیای نوین را پدید آورد: سه قوم که همگی یک ملت واحد هستند به سه «زبان» با نامهای متفاوت (پارسی، دری، تاجیکی) صحبت میکنند اما به تمامی حرف یکدیگر را میفهمند. با همین نیت، اقدامات اداری صورت گرفت تا ۵۰٪ مواد نوشتاری به زبان پشتو منتشر شود. مانند مورد تاجیکستان، فرایند بیگانهسازی زبانی در افغانستان به دست عناصر غیرتاجیک تغذیه میشد. حتا در تازهترین حادثه در افغانستان برای تنبیه روزنامهنگاری که از واژههای پارسی استفاده کرده بود (فوریه ۲۰۰۸ / بهمن ۱۳۸۶) یک وزیر پشتون (عبدالکریم خرم) توجه همگان را جلب کرد. آقای خرم نگران تاثیر «غیراسلامی» زبان پارسی بر «دری» بود در حالی که پارسی گویان اصیل افغانستان صدای اعتراض خود را در تاکید بر یکی بودن «دری» و پارسی ایران بلند کردند. بدین ترتیب، غیرپارسی زبانان یعنی پشتونها زبانی را که به طور بومی بدانان تعلق نداشت تغییر نام دادند و هنوز نیز سعی دارند نسخهی خودشان را از زبان پارسی در کشور افغانستان تحمیل کنند. این تصویر یادآور همان چیزی است که در آسیای میانه در زمان شوروی اتفاق افتاد.
* بلوچستان پاکستان و غرب کشور پاکستان مناطقی که در طول تاریخ بخشی از مناطق آریایی ایران بزرگ محسوب میشد که در نهایت به موجب حکمیت گلد اسمیت 1288 هـ.ق (1871 م.) در زمان ناصرالدین شاه و قرارداد 1323هـ.ق (1905) در زمان مظفرالدین شاه از ایران جدا و زیر نفوذ استعمار بریتانیا قرار گرفت.
* تاجیکستان یا سرزمین سغد باستان که بخشی از خراسان بزرگ ایران محسوب می شود نیز در پیش از اسلام در زمان هخامنشیان ، اشکانیان ، کوشانیان و پس از اسلام در دوره سامانیان ... بخشی از خراسان زمین شناخته میشد که بخشی از حوزه ایران بزرگ محسوب میگردید . این منطقه کهن که سهم بسزایی که فرهنگ و تمدن ایران زمین دارد در نهایت تا ابتدای قاجاریه (آقا محمد خان) مردم آریایی و پارسی زبان آن بخشی از ملت ایران بودند که متاسفانه با تجزیه افغانستان ، بلوچستان و ترکمنستان توسط روس و انگلستان ، تاجیکستان خود به خود از ایران جدا ماند و بعدها به اشغال شوروی در آمد .
* در مرزهای جنوب خلیج فارس کشورهای کوچک دیکتاتوری عرب که بر پایه خواسته های امریکا و انگلستان سیاست های خود را تدوین میکنند نیز تشکیل شده اند . با توجه به کارنامه این شیخ نشینها سه هدف اصلی تشکیل این کشورهای کوچک را میتوان چنین دانست :
- غارت بی همانند نفت حوزه خلیج فارس برای آمریکا و انگلستان. ( 60% نفت جهان از خلیج فارس تامین میگردد)
- استقرار پایگاه های نظامی انگلستان و آمریکا در خلیج پارس که در طول تاریخ در اختیار ایران بوده است.
- ایجاد بحرانهای سیاسی ، قومی و مذهبی در جهت حضور دائم بیگانگان در خلیج فارس که بخشی از جغرافیایی ایران محسوب میشود.
سرزمین خراسان بزرگ ایران زمین
خوراسان در زبان پهلوی ( واژه نامه پهلوی ) از خور + سان آمده است . خور به معنی خورشید و روشنایی است . ایرانیان باستان به سرزمینهای شرق که جایگاه طلوع خوردشید بوده است خوراسان یا سرزمین خورشید می گفته اند . خوراسانیک پهلوی همان خراسانی امروزی است . اما خراسان بزرگ سرزمین آریایی پهناوری بوده است که متاسفانه توسط استعماگران انگلیس و روس و شاهان بی کفایت قاجار به بیگانگان واگذار شد . آنچه در نوشتارهای پایین خواهید دید ذکر اقلیم مشهور خراسان می باشد که جغرافی دانان مشرق زمین به آن اشاره نموده اند . امید بر این داریم که روزی فرزندان شرقی فلات ایران زمین ( تاجیکستان ، افغانستان ، جنوب ازبکستان ، ایران ، بلوچستان ) برای برداشتن مرزهای استعماری بیگانگان ، پایان دادن به تفرقه های قومی ، کوتاه کردن دست بیگانگان از سرمایه های این مناطق ، اتحاد ملتهای واحدی که به صورت پراکنده و ضعیف پخش می باشند ، پیشرفت و سازندگی و یگپارچگی مجدد گام بردارند و خراسان بزرگ را که ریشه در تاریخ و هویت ملی ما دارد را باردیگر تشکیل دهند . فصل چهل و هشتم كتاب «ويس و رامين»، اثر فخرالدين گرگاني، رماني كه حاوي ماجراهاي دوره شاهنشاهی اشكاني است، با نكتهاي درباره نام سرزمين خراسان آغاز شده كه بسيار درخور تدقيق و تعملق است:
خوشا جايا بروبوم خراسان درو باش و جهان را مي خورد آسان
زبان پهلوي هر كاو شناسد خراسان آن بود كز وي خور آسد
خور آسد پهلوي باشد خور آيد عراق و پارس را خور زو بر آيد
خور آسان را بود معني خور آيان كجا از وي خور آيد سوي ايران
تعقيدي كه در كلمه خراسان ديده ميشود و يافتن راه حلي، به كمك لغات امروزي زبان فارسي ]خور (وجه امري از مصدر «خوردن» و آسان (سهل)[، البته چيزي نيست جز بازي با كلمات . اما اگر قصد آن باشد كه در اين باره جديتر و عميقتر تأمل شود، ناگزير بايد مفهوم اين كلمه را اساساً در زبان پهلوي جستجو كرد. در اينصورت خراسان مفهومي برابر «خور آيان» (خورشيد در حال آمدن) مييابد، در هر حال بايد دانست كه ريشه فعل «آس» كه در اينجا به معناي «آمدن» است، اساساً فارسي معمولي نيست، بلكه آنرا بايد در زبان پهلوي يافت و شايد بهتر باشد آنرا ريشه اي پارتي بدانيم. و نيز درباره كلمه «رام» كه در ص 107 س 24 اصطلاح شده و در فارسي جديد «خوس» (خوش xoš) نوشته ميشود، ميتوان دست كم گفت كه اين يكي نيز كلمهاي فارسي ميانه نيست.شايد اين تحليل از نظر داستان «ويس و رامين» زياد بي اهميت نباشد. كلمه پهلوي ايضاً در فصل هفتم بيت 33 يكبار ديگر، در نسخه قديمي تر گرگاني آمده است:
وليكن پهلوي باشد زبانش نداند هر كه برخواند بيانش
در اين نقطه كتاب، يا در جايي شبيه به آن، بحث زيادي رفته است، همه در پيرامون اين مسئله كه آيا گرگاني در سرودن اين مثنوي مستقيماً از نسخه پهلوي كمك گرفته يا آنكه در سرودن اشعار، نسخه فارسي ترجمه پهلوي در اختيار او بوده است. در اين بررسي، اين نكته بديهي فرض شده كه در زبان فارسي ميانه، يا پهلوي در سري كتابهاي زرتشتي يكسانند*. علم لغتشناسي گرگاني نشان ميدهد كه زبان نسخه پهلوي مزبور بهرحال پارتي بوده است. و اين نتيجه، به احتمال قريب به يقين پارتي بوده است، كه استفاده شده توسط او به خط پهلوي نوشته شده، مردود نميسازد. در چنين بررسياي ما نمونهاي بسيار صريح در دست داريم: متن زرتشتي «درخت آسوريك» (Draxt-i Asurik)، كه رنگ و طرحي كاملاً پارتي دارد.
* - و. مينورسكي: ويس و رامين = ايرانيكا، تهران 1964، صفحات 199-151
شهر ایرانی خوارزم که امروزه بین ازبکستان و ترکمنستان پراکنده است یکی از نخستین سرزمینهای خراسان بزرگ است که دارای شهر نشینی و تمدن شده است . نام خوارزم نیز بر گرفته از دو بخش خوار(خورشید) و زم(زمین) دانستهاند به معنای سرزمینی که خورشید از آن بیرون میآید .
به گفته اصطخری : شهرهای بزرگ خراسان چهار شهر است : نیشابور ، مرو ، هرات ، سمرقند ، بلخ ( مسالک الممالک ، ابواسحق ابراهیم اصطخری برگ 203 ) نیشابور که همان ابرشهر باستانی است امروز جزوی از ایران ماست ولی شهرهای دیگر یکی پس از دیگری توسط بیگانگان اشغال شده است
لطف الله نیشابوری نام شهرهای بزرگ خراسان را به صورت سروده ای چنین بیان کرده است
در مرو پریر لاله آتش انگیخت دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت
امروز گل از خاک نیشابور دمید فردا به هری باد سمن خواهد بیخت
خراسان سرزمین عشق و ادب از دیدگان شاعران بزرگ ایران زمین
دیوان اشعار ایرج میرزا
همه یاران خراسان من اهلند و ادیب بی سبب نیست به سر عشق خراسان دارم
اقبال لاهوری
ره عراق و خراسان زن ای مقام شناس به بزم اعجمیان تازه کن غزل خوانی
دیوان اشعار امیر علیشیر نوایی
در خراسان نتوان گفت که کس خرم نیست کس که در روی زمین یافت شوم خرم کو
دیوان اشعار انوری ابیوری
آخر ای خراسان داد یزدانت نجات از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر نامه اهل خراسان به بر خاقان بر
دیوان اشعار باباطاهر عریان همدانی
وگر سوی خراسان کاروان را رهانم مو سوی بنگاله وا بی
فردوسی بزرگ
دگر لشگری کز خراسان بدند جهانجوی و مردم شناسان بدند
خاقانی شروانی
درد دل دارم و درمانش خراسان ز سران چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند (اوطان=جمع وطن)
دیوان اشعار خواجوی کرمانی
خنک آن باد که بر خاک خزاسان گذرد خاصه بر گلشن آن سرو خرامان گذرد
رهی معیری
شاه خراسان را دربان منم خاک در شاه خراسان منم
سعدی بزرگوار
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان گر چشم من اندر عشق سیل براند
سنایی غزنوی
تا سنایی ز خاک سر بر زد در خراسان همه تن آسانیست
دیوان اشعار سید حسن غزنوی
هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
گزیده غزلیات استاد شهریار
می طپد دلها به سودای طوافت ای خراسان باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی
دیوان اشعار صائب تبریزی
چون کنی عزم صفاهان ز خراسان صائب برگ سبزی به من از خاک نیشابور بیار
دیوان اشعار صفا اصفهانی
من صفاهانیم اما بخراسان ویم عقل حیران من از کار خراسان منست
منطق الطیر عطار نیشابوری عارف بزرگ ایران زمین
در خراسان بود دولت بر مزید زانک پیدا شد خراسان را عمید
دیوان اشعار عنصری
خورشید خراسان و خدیو زابل ار نخشب و کش بهار گردد کابل
دیوان اشعار قاآنی
اقلیم خراسان که در آن شیر هراسان یک ره چو خور آسان بدو مه کرد مسخر
دیوان اشعار قطران تبریزی
تا نگوید کس مرا کان نیکتر باشد از این کو خراسان دیده باشد یا خراسانی بود
دیوان اشعار مسعود سعد سلماس
در خراسان چو من کجای یابی که به هر فضل فخر کیهانست
دیوان اشعار ملک الشعرای بهار
همچو زرتشت کز خراسان خاست کار شیعی شد از خراسان راست
باد خراسان همیشه خرم و آباد دشت و دیارش ز ظلم و جور تهی باد
دیوان اشعار منصور حلاج عارف بزرگ ایرانی
گر خلیل الله ببطحا کعبه ای بنیاد کرد در خراسان کرد ایزد کعبه دیگر بنا
دیوان اشعار ناصر خسرو
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
خاک خراسان شود از خون دل زبر بر دشمن جاهل خضاب
شرف نامه حکیم نظامی گنجوی
هوای وطن در دل آسان کند نشاط هوای خراسان کند
جامی
جان جامی به حقیقت زهمین باد و هواست گر به صورت گلش از خاک خراسان بوده ست
خراسان معدن عشق است و خوبی جامیا دل نه به داغ عشق خوبان یا برو ترک خراسان کن
اندر حکایت شهرهای تکه تکه شده خراسان بزرگ
نیشابور ( در خراسان ایران )
-نام نيشابور يا نشاپور در كهنترين دفتر ايرانى اوستا به گونه ريونت آمده است كه به معنى «دارنده جلال و شكوه »است ،كه تاكنون بخشى از نيشابور به نام ريوند خوانده مىشود .از اين نام در شاهنامه به نام «ريونيز »ياد شده است نقل به اختصار .گفتار نيشابور در كتاب شهرهاى ايران .ج 2،ص 362-363)در بندهش نام نيشابور به گونه اپرشهر آمده است .(بندهش ايرانى دستنويس ص 76س 1)نام نشابور در نامه پهلوى شهرستانهاى ايران به گونه نيوشاهپوهر آمده است (متنهاى پهلوى .ص 19بند 15)و در آن آمده است كه :شهرستان نيشاپور را شاپور پسر اردشير ساخت .(نوشتههاى پراكنده .ص 419)نولدكه نويسد اين نام به معنى نيك شاپور است و از اين روى ارمنىها آن را نيوشپه خواندهاند .(تاريخ ايرانيان و ...ص 133)حمزه اصفهانى نيز گويد :نىشاپور از شهرهاى ولايت ابرشهر از ولايات خراسان است .(تاريخ پيامبران و شاهان .ص 47)(نوند )نشابور بزرگترين شهريست اندر خراسان و بسيار خواستهتر و يك فرسنگ اندر يك فرسنگ است و بسيار مردم است و جاى بازرگانان است و مستقر سپاه سالارانست و او را قهندز است و ربض است و شهرستانست و بيشتر آب اين شهر از چشمهاست كى اندر زمين بياوردهاند .و از وى جامهاى گوناگون خيزد پشم و پنبه .و او را ناحيّتيست جدا و آن سيزده روستاست و چهار خان (حدود العالم ص 89)
حمد الله مستوفى نويسد :نيشاپور از اقليم چهارم است و اكنون ام البلاد خراسان ...طهمورت ديوبند ساخته بود .بعد از خرابيش چون اردشير بابكان در مفاره شهر «نه »بساخت شاپور بن اردشير حاكم خراسان بود از پدر آن شهر را درخواست كرد و او مضايقه نمود .شاپور را غيرت آمد و آنرا تجديد عمارت كرد و نه شاپور نام نهاد نشاپور اسم علم آن شد و عرب نيسابور خواندند .دور باروش پانزده هزار گام است و بر شيوه رقعه شطرنج هشت قطعه نهادهاند و اكاسره را عادت بودى كه شهرها را بر شكل جانوران و اشيا ساختندى .شاپور ذوالاكتاف در زيادتى عمارت آن شهر سعى نمود و دارالاماره خراسان از عهد اكاسره تا آخر عهد طاهريان در بلخ و مرو بودى و چون دولت به بنى ليث رسيد عمرو بن ليث در نيشاپور دارالامارت ساخت و نيشاپور دارالملك خراسان شد ...(نزهة القلوب ص 182-181)
نيشاپور يكى از شهرهاى باستانى در خراسان كه از شمال به كوههاى بينالود و از مغرب به سبزوار و از مشرق به فريمان و از جنوب به كاشمر محدود است .اين شهر در گذشته يكى از چهار شهر بزرگ و آباد خراسان بزرگ بود .كه در فتنه مغول خراب و ويران گرديد و بنابر نوشته برخى از منابع تاريخى در دورههاى نخست اسلامى نزديك به يك ميليون تن در آنجا زندگى مىكردند .نيشابور جايگاه سپهسالاران خراسان بود و از ديدگاه سياسى نيز اهميت بسزا داشت .نام اين شهر را ابرشهر هم نوشتهاند .نيشابور در سال 31هجرى و به روزگار عثمان به دست عامر بن كريز به صلح گشوده شد .همچنين گفتهاند كه در زمان عمر و به دست احنف بن قيس گشوده شد و عامر در روزگار عثمان دو باره آن را گشود .(سفرنامه .تعليقات .ص 294و فرهنگ فارسى معين اعلام .ج 6،ص 2168
بدخشان (در شمال شرقی افغانستان امروزی)
-بدخشان يكى از شهرهاى خراسان بزرگ بوده است که امروزه در کشوری به نام افغانستان قرار دارد .در حدود العالم آمده است :شهريست بسيار نعمت و جاى بازرگانان :و اندر وى معدن سيمست و زر و بيجاده و لاجورد و از تبت مشك بدانجا برند .(ص 105)استخرى نويسد :بدخشان كوچكتر از منگ بود .و نواحى آبادان دارد ،و باغهاى بسيار و بر رود جرياب است .(مسالك و ممالك .ص 219)ابن حوقل نويسد :بدخشان در مغرب رود خرباب (جرياب )قرار دارد .(صورة الارض .83)اين ناحيه فقط از سوى جنوب غربى يعنى از طرف دره آمو دريا به روى مهاجمان بيگانه گشوده بوده و فقط در اينجاست كه (در رديف ساكنان آريائى )مردم ترك نيز مشاهده مىگردد .به طور كلى مىتوان گفت كه بدخشان به ندرت مسخر ديگران گشت ومعمولا از خود مختارى سياسى برخوردار بوده .ظاهرا پايتخت اين ناحيه هميشه در محل فيض آباد كنونى قرار داشته .(تركستان نامهج 1،ص 171)
بلخ (در شمال افغانستان امروزی)
-در شاهنامه فردوسى گاهى نيز از بلخ با پاينام بامى ياد شده است .يا :در بلخ :به جاى بامى ،نامى آمده است :بامى از بام به معنى درخشان ،سپيده دم ،صبح در بامداد .بام داد .در اوستا و در سانسكريت مىباشد .در پهلوى باميك بام يك كه با پيوستن به آن اسم تبديل به صفت شده است .در نامه پهلوى شهرستانهاى ايران نيز از بلخ باميك ياد شده است (بند 8) (شهرستانهاى ايران در نوشتههاى پراكنده .ص 416)در بندهش نيز پاينام گنگ دژ ،باميك آمده است .(واژه نامه بندهش .ص 98)بنابر اين بلخ نامى نمىتواند چندان درست بنظر آيد مگر آنكه منظور از نامى ،اشاره به پر آوازه بودن بلخ باشد .
بلخ شهرى بزرگست و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قديم ،و اندر وى بناهاى خسروانست با نقشها و كار كردهاء عجب و ويران گشته ،آن را نوبهار خوانند (نوبهار )و جاى بازرگانان است و جايى بسيار نعمتست و آبادان ،و باركده هندوستان است ،و او را روديست بزرگ از حدود باميان برود ،و بنزديك بلخ بدوازده قسم گردد و بشهر فرود آيد ،و همه اندر كشت و برز روستاهاى او بكار شود و از آنجا ترنج و نارنج و نيشكر و نيلوفر خيزد ،و او را شهرستانيست با باره محكم و اندر ربض او بازارها بسيار است .(حدود العالم .ص 99)ابن حوقل گويد :اعمال بلخ متصل به طخارستان و ختل و بدخشان و باميان است .بلخ شهرى است در سرزمينى هموار .با نزديكترين كوه چهار فرسخ فاصله دارد و شهر قريب نيم فرسنگ در نيم فرسنگ باشد .نهر دارد موسوم به دهاس .اين نهر در ربض جارى است و دو آسياب را مىگرداند .و بستانها در هر طرف شهر ،گسترده شده .از آنجا اترج و نيشكر خيزد ...احمد كاتب گويد :بلخ در وسط خراسان است و از آنجا تا فرغانه سى مرحله است به سمت مشرق و تا رى سى مرحله است به سمت مغرب و تا سيستان سى مرحله است به سمت جنوب و تا كرمان سى مرحله است و تا خوارزم سى مرحله است و تا ملتان سى مرحله است .ديهها و مزارع بلخ همه درون يك بارو باشند (تقويم البلدان .ص 535)
يعقوبى نويسد :شهر بلخ بزرگترين شهر خراسان است و پادشاه خراسان «شاه طرخان »در آنجا منزل داشت و آن شهرى است با عظمت كه بر آن دو باره است .بارهاى پشت بارهاى ،و در دوران پيشين بر آن سه باره بوده است .و آن را دوازده دروازه است و گفته مىشود كه شهر بلخ وسط خراسان است چنانكه از آنجا تا فرغانه سى منزل به طرف مشرق ...(البلدان .ص 93)بارتولد نويسد :اهميت بلخ به سبب مركزيت آن بوده است ...بر اثر اين وضع ،زمانى كه هنوز سراسر آسياى ميانه آريايى تحت حكومت يك شاه يا امير قرار داشت بلخ پايتخت كشور بوده و حال آنكه مرو بر اثر تسلط اقوام آسياى ميانه بر نواحى شمالى آمو دريا ارتقاء يافت ،يعنى در زمانى كه موضوع دفاع از خط جيحون (آمو دريا )براى فرمان فرمايان كشور (مثل زمان ساسانيان )در درجه اول اهميت قرار داشته و يا كوشش براى تحكيم مبانى قدرت در ماوراء النهر (مثل زمان اعراب و سلجوقيان )مهمتر از مسائل ديگر بوده .بنا به اخبار مؤلفان اسلامى بلخ در زمان ساسانيان اقامتگاه يكى از چهار مرزبان خراسان بوده (تركستان نامه .ج 1،ص 193)هنگام سفر هيون تسنگ سياح چينى ،كه بلخ را به تاريخ بيستم ماه آوريل سال 630ميلادى برابر با 31حمل (فروردين )سال نهم هجرى ديده بود اين شهر 20لى مساوى شش و نيم ميل محيط داشته و «راجگر »يعنى پايتخت كوچك شمرده مىشد ،نفوس آن كم و يكصد معبد بودايى و سه هزار زاهد مذهب بودايى در آن بودند .(نقل آزاد از :تاريخ افغانستان بعد از اسلام .ص 675)
سمنگان ( در شمال افغانستان امروزی )
-سيمينگان يا سمنگان يكى از شهرهاى خراسان بزرگ ،و يكى از شهرهاى ناحيه تخارستان بود . (صورة الارض .ص 181)سمنگاه شهريست اندر ميان كوه نهاده ،و آنجا كوهها است از سنگ سپيد چون رخام و اندر و خانها كنده است و مجلسها و كوشكها و بتخانهاست و آخر اسبان ،با همه آلتى كى مر كوشكها را ببايد ،بر وى صورتهاء گوناگون از كردار هندوان نگاشته و ازو نبيد نيك خيزد و ميوه بسيار .(حدود العالم .ص 99-100)سمنگان در جنوب بلخ بود (همان .ص 28)در اللباب آمده سمنجان بلده كوچكى است از طخارستان در آنسوى بلخ (تقويم البلدان .ص 547)حمد الله مستوفى نويسد :سمنجان از ولايت طخارستان است و از اقليم چهارم ...شهرى كوچكست بر طرف شرقى سه محلتست بهم ديگر متصل و طرف غربى سه محلتست متفرق و قلعه محكم دارد و آب فراوان و باغستان بسيار دارد و از ميوه انگور و انجير و شفتالو و فستق (پسته )بغايت فراوان و خوب باشد .(نزهة القلوب .ص 191)بارتولد احتمال داده كه خيبك كنونى همگان سمنگان می باشد.تركستان نامه .ج 1،ص 173)اين نام به گونه ايبك نيز آمده است .(تاريخ افغانستان بعد از اسلام ص 122)
باميان ( در مرکز افغانستان امروزی )
-باميان شهريست بر حد ميان گوزگانان و حدود خراسان ،و بسيار كشت و برز است ،و پادشاى او را شير خوانند ،و رودى بزرگ بر كران او همى گذرد ،و اندر وى دو بت سنگين است ،يكى را سرخ بت خوانند و يكى را خنگ بت (حدود العالم .ص 101)باميان يكى از شهرهاى باستانى و از مراكز پر ارج دين بودائى بوده است .ويرانههاى برجهاى آن و غارهايى كه دو تنديس بزرگ بودا در آن قرار دارند هنوز برجاى مانده است .هيون تسنگ كه در 30اپريل 630«م »مطابق سال نهم هجرى به باميان رسيده گويد كه پايتخت در نشيب كوه بچه كاين و در پهلوى آن يك وادى به طول 6يا 7لى (در حدود سه ميل )افتاده و در شمال آن صخرههاى كوهسار واقع است و در آن گوسپند و اسپ و مواشى و گندم فراوان و ميوه اندكست .لباس مردم از پوست و پشم ساخته مىشود .(تاريخ افغانستان بعد از اسلام .ص 685)باميان و بتان آن در ادبيات و روايات دوران اسلامى تا چهارده سده شهرت داشت و عنصرى شاعر دربار غزنه ،داستان «خنگ بت و سرخ »باميان را به نظم در آورده ،و بعد از آن ابوريحان بيرونى آن را به نام «حديث صنمى الباميان »از فارسى به زبان تازى برگردانيده بود و از اين بر مىآيد كه از زمان پيش از اسلام و پس از آن داستانى درباره اين دو بت باميان ،در ميان مردم روايى داشته است .(همان .ص 687نقل به اختصار )در آغاز دوره عباسيان مردم باميان به دين اسلام در آمدند امّا سده سوم هجرى معابد بودائى بزرگى در آنجا بود كه يعقوب ليث صفّارى آنها را ويران نمود .اين شهر به سال «618ه »به دست مغول ويران گشت .
قندهار (درجنوب افغانستان امروزی)
-قندهار شهرى عظيم است و اندرو بتان زرين و سيمين است بسيار و جاى زاهدانست و برهمنانند .و شهرى با نعمتست و او را ناحيتيست خاصه .(حدود العالم .ص 67)ابو الفداء نويسد كه نام قصبه قندهار ويهند است و آن در دره سند واقع است .(تقويم البلدان .ص 405)قندهار مملكتى بزرگ است از اقليم سيم و چهارم بلاد بزرگش قراخالوك و ولى شالوك كه دارالملك است و زايدندان و اغناب و ديگر بلاد و ولايات و صحارى بسيار و ارتفاعش غله و اندك ميوه باشد .
(نزهة القلوب .ليدن ،ص 260)نام شهرى از خراسان كه اكنون در تصرف افغانهاست .(لغت نامه ،به نقل از ناظم الاطبا )نام قندهار از دو بخش ساخته شده است .قند :كند :كنت :كت :كد :به معنى جايگاه آبادى خانه هار :وهار :بهار به معنى دير پرستشگاه ،معبد ،بتخانه ،كه بر رويهم مىشود جايگاه پرستشگاهها .شهر پرستشگاهها .بهار يا وهاره كه در سانسكريت نيز به معنى معبد است از دوره اوستا و (واره )كه در بلخ بود باقى مانده و به اشكال وهار :بهار :هار و غيره درآمده ،و همين كلمه است كه در پايان اكثر اسماى بلاد اكنون هم ديده مىشود .مانند :قندهار ،ننگرهار ،نندهار ،پوتوهار (نزديك تكسيلا )چپرهار ،گلبهار ،بنيهار (بنير )كه در لهجههاى ديگر آريايى هور :وور ،گرديده و بالاخره بور :پور شده و لهاوور :لاوهور :لاهور و پرشاور :پرشاپور :پرساوهور ،و دنبور (آدينه پور بابر ،جلال آباد كنونى )و در سند بم بهوراين لاحقه را دارند .در ادب فارسى نيز بهار به مفهوم بتكده موجود است .(تاريخ افغانستان بعد از اسلام .ص 16)
كابل (در شرق افغانستان امروزی)
-نام كابل در اوستا به گونه واكرته مىباشد ،كه در تفسير پهلوى اوستا اين كلمه به كاپول ترجمه گرديده است .(يشتها .ج 1،ص 202)بطلميوس (در گذشت 167م )گفته كه پايتخت سرزمين كابل ،كابوره و مردم آن را كابوليتاى مىگفتند و اين شهر را اورتسپانه هم گفتهاند .در سانسكريت اوردهستهانه به معنى شهر بلند است .و قرائت كلمه اورتسپانه ،پورتهسپانه هم است و پورته در پشتو به معنى بلنديست كه به جاى اورده سنسكريت از طرف مردم بومى استعمال مىشده .پس اوردهستها نه سنسكريت و پورتهسپانه به معنى جاى بلند و بالا حصار است ،كه شهر قديم و تاريخى كابل هم در آنجا بود و اكنون بقاياى آن بر بالاى تپههاى بالا حصار جنوب كابل ديده مىشود .(تاريخ افغانستان بعد از اسلام .ص 684)كابل شهركيست و او را حصاريست محكم و معروف باستوارى و اندر وى مسلماناناند و هندواناند ،و اندر وى بتخانهاست و راى قنوچ را ملك تمام نگردد تا زيارت اين بتخانه نكند و لواى ملكش اينجا بندند .(حدود العالم .ص 104)كابل فرضه هندوستان است و قهندزى دارد سخت استوار ،و از يك راه بيش برو نتوان شد .(مسالك و ممالك .ص 219)در اين شهر نيل فراوان به دست آيد و ارزش نيلى كه در قصبه و سواد آن شهر تهيه مىشود جز مقدارى كه در دست بازرگانان مىماند ،بنا به گفته بازرگانان ايشان بيش از دو ميليون دينار است ...كابل از گرمسيرات است و خرما ندارد و در برخى از نواحى آن برف است .(صورة الارض .ص 184)به كابل ،كاول و به كابلستان ،كاولستان هم گفته مىشود .و در شاهنامه آمده است كه پس از پيوند زال و رودابه ،كابل به حكومت سيستان مىپيوندند كه فرمانروايى آن با خانواده رستم بود .
بخارا ( در جنوب ازبکستان امروزی )
-نام بخارا در ابتدا به گونه بخر بوده است و برابر واژه سانسكريتى بهاره يا وهاره مىباشد كه به معنى دير و ستايشگاه است .اين نكته جالب است كه شهرى به نام بخار در ايالت بهار هند وجود دارد و ريشه هر دو اسم را وهاره گفتهاند كه بر ديرهاى بودايى اطلاق مىشود .احتمال بيشترى مى رود كه نام بخارا (در تركى بقار )مشتق از وهاره باشد ،زيرا موارد بسيارى هست كه نام بناى مشهورى به تمام ناحيهاى كه اين بنا درآن واقع بوده اطلاق گرديده است .به علاوه خوارزمى از نويسندگان دوره ساماينان مىنويسد البهار نام بتكدهاى است درهند امّا نام «بخارا »در زمانهاى نسبتا متأخرى در ماخذ آمده است .
قديمىترين مأخذ تاريخ دارى كه در آن نام بخارا آمده سفرنامه زاير بودايى مذهب چينى هسيوآن تسانگ در حدود 630بعد از ميلاد است .مىتوان قبول كرد كه سكههاى فرمانروايان بخارا ،كه در آنها نام بخارا آمده مربوط به دورهاى قديمىترند امّا اين سكهها فاقد تاريخ مى باشند .اين سكهها مانند سكههاى سيمين بهرام پنجم ساسانى (بهرام گور )است ...قديمىترين سكههاى بخارا از نوعى كه گفته شد ،نوشتهاى به فارسى ميانه دارند كه از سكههاى بهرام پنجم سواد بردارى شده است و به علاوه داراى نوشتهاى به زبان محلى بخارا هستند .اين نوشته اخير الذكر عبارت «شاه بخارا »است .(بخارا ،ص 24-25)درتاريخ بخارا آمده است ،نامهاى بخارا بسيار است از جمله نيمجكت ،بومسك و مدينه الصفريه يعنى شارستان روئين و نام بخارا از همه پرآوازهتر است .(تاريخ بخارا .ص 30)بخارا بر خلاف سمرقند هميشه در محل كنونى بر پا بوده حتّى در نقشه شهر هم برغم تهاجمات مكرر و مخرب صحرانشينان در ظرف مدت هزار سال تقريبا تغييرى پيدا نشده .بديهى است كه در زمان سامانيان شهر بخارا به كهن دز و شهرستان و ربض تقسيم مىشده .شهرستان در كنار كهن دز ،بر نقطه مرتفعى كه كشيدن مجراى آب بدان محال بوده قرار داشته .(تركستان نامه ج 1،ص 241)در حدود العالم آمده است .بخارا شهرى بزرگست و آبادانترين شهريست اندر ماورألنهر و مستقر ملك مشرقست ،و جايى نمناكست و بسيار ميوهها و با آبهاى روان و مردمان وى تير اندازند و غازى پيشه و از او بساط و فرش و مصلى نماز خيزد نيكو و پشمين ،و شوره خيزد كى بجايها ببرند ،و حدود بخارا دوازده فرسنگ اندر دوازده فرسنگست و ديوارى بگرد اين همه دركشيده بيك پاره و همه رباطها و دهها از اندرون اين ديوارست .(حدود العالم .ص 106)احمد بن محمد بن نصر گويد :ابوالحسن نيشابورى در خزاين العلوم آورده است كه سبب بناى قهندز بخارا يعنى حصارك ارگ بخارا آن بود كه سياوش بن كيكاوس از پدر خويش بگريخت ،و از جيحون بگذشت و نزديك افراسياب آمد .افراسياب او را بنواخت و دختر خويش را به زنى به وى داد .و بعضى گفتهاند كه جمله ملك خويش را به وى داد .سياوش خواست كه از وى اثرى ماند در اين ولايت ،از بهر آنكه اين ولايت او را عاريتى بوده پس وى اين حصار بخارا بنا كرد و بيشتر آنجا مىبود و ميان وى و افراسياب بدگويى كردند ،و افراسياب او را بكشت و هم در اين حصار بدان موضع كه از در شرقى اندر آئى اندرون در كاه فروشان وآن را دروازه غوريان خوانند او را آنجا دفن كردند .و مغان بخارا بدين سبب آنجاى را عزيز دارند .و هر سالى هرمردى آنجا يك خروس برد و بكشد پيش از بر آمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را دركشتن سياوش نوحههاست ،چنانكه در همه ولايتها معروف است و مطربان آنرا سرود ساختهاند ،و مى گويند و قوّالان آن را گريستن مغان خوانند .و اين سخن زيادت از سه هزارسال است .پس اين حصار را بدين روايت وى بنا كرده است .(تاريخ بخارا .ص 32-33)و باز در جاى ديگر همين كتاب آمده :و اهل بخارا را بر كشتن سياوش سرودهاى عجيب است و مطربان آن سرودها را كين سياوش گويند و محمد بن جعفر گويد كه ازاين تاريخ سه هزار سال است .(همان .ص 24)
بخارا پایتخت سلسله ایران سامانیان و طاهریان نیز بوده است و در تمامی روزگاری پیش از قاجار توسط ایرانیان اداره می شد . به گفته یعقوبی در البلدان ( برگ 69 ) بخارا شهری است که مردمان آنجا را ( پس از اسلام ) اعراب و ایرانیان تشکیل میدهند . اصطخری در مسالک المالک ( برگ 231 ) می نویسد بخارا شهری زیبا و سرسبز است چنانکه تا چشم کار می کند تنها سبزی و خرمی دیده می شود . به طوریکه گویی سبزی زمین بخارا و کبودی آسمان شهر با هم یکدیگر آمیخته شده اند . در تمامی شهر ویرانی یا بیابان دیده نمی شود . در خراسان هیچ شهری خرم و انبوه تر از بخارا نیست . بخارا هفت دروازه دارد . زمینهای سغد و بخارا همگی نزدیک به آب است . گویند ملیت مردم بخارا قومی بودند ایرانی که از استخر پارس به آنجا مهاجرت کرده اند . مردمانش با جمال و نیکو چهره هستند و باوقار رفتار میکنند . 85 درصد مردم آنجا به پارسی تاجیکی سخن می گویند ولی دولت ازبکستان آنان را از این حق خود محروم کرده است و ضدیت خواصی با زبان فارسی دارد . بخارا پایتخت ادبی و فرهنگی ایران پس از اسلام به شمار می آمده است . مسعودی گوید فریدون شاه ایران فرمان داد تا آتشکده ای در بخارا ساختند به نام بردسوره ( ج 1 - برگ 603 ) . مسعودی گوید گروهی از شاهان دیلیمان پیرو اسلام شده بودند . اسفاربن شیرویه ( کافر شد ) قزوین را که مردمانش مسلمان شده بودند ویران کرد و پوشش از زنان برداشت . شیرویه وقت شنید که موذن از گلدسته مسجد شهر اذان می گوید فرمان داد تا مسجد را بروی موذن ویران کنند . اسفار بن شیرویه نماز را منع کرد . فرمانروای خراسان که پایختش در بخارا بود راهی نبرد با شیرویه شد مروج الذهب جلد دوم برگ 744 خلافت المطیع .
مرو ( در ترکمنستان امروزی )
-اين نام در اوستا مواُورو و در پهلوى مورو مىباشد .اين نام در سنگ نبشته هخامنشى به گونه مرگو مىباشد .همچنين به گونه مرغ نيز آمده است كه تلفظ لهجهيى نام مرو و مرغزى نسبتى است به جاى «مروزى »(برهان .ج 4،ص 1997يادداشت 3و ص 1991.يادداشت 2)مرو شهرى بزرگست و اندر قديم نشست مير خراسان آنجا بودى و اكنون به بخارا نشيند .جايى با نعمت است و خرم و او را قهندزست و آنرا طهمورث كرده است .و اندر وى كوشكها بسيارست ،و آن جاى خسروان بوده است و اندر همه خراسان شهرى نيست از نهاد .بازار وى نيكو و خراجشان بر آبست ،و از وى پنبه نيك و اشتر غاز و فلاته و سركه و آبكامه و جامهاى قزين و ملحم خيزد .(حدود العالم .ص 94)اين شهر در زمين هموار و دور از كوههاست و در نزديك آن كوهى بچشم نمىخورد و در حدود آن نيز كوهى نيست و زمينش شوره و ريگزار و بناهايش از گل است (صورة الارض .ص 169)مرو رودى بزرگ دارد كه رودهايى چند از آن جدا مىشود .اين رود از پشت باميان مىآيد و نام آن مرغاب يعنى مرو آب است .(همان ص 170)نام ديگر مرو مرو شاهجان يا مرو شهجان است .شهر مرو نزديك سرخس قرار داشته است .مرو به طور كلى به دو بخش بهر شده است .يكى همان مرو شاهجان و ديگرى مرو الرود مىباشد كه فاصله اين دو شهر پنج روز راه بوده است .
مرو جزوی از خراسان بزرگ بوده است . روزگاری هم پایتخت دولت ایرانی طاهریان بود . مرو به گفته احمد ابن یعقوب (جغرافی دان مشهور در کتاب البلادان ، برگ 55 ) مهمترین شهر خراسان ایران بوده است . همچنین نیز مرو به گفته ابرهیم اصطخری ( جغرافی دان در کتاب مسالک الممالک برگ 205 ) به نام شاه جان معروف است . گفته می شود این شهر را طهمورث ایرانی بنا کرده است . خوش ترین شهر خوراسان بزرگ مرو است که دارای میوه ها و رودها بسیار است . برزویه طبیب ایرانی نیز از مرو برخواست . آبهای زیبای مرو در هیچ جای دگر نیست . اصل ابریشم از مرو به شهرهای دیگر فرستاده شده است. مسعودی در مروج الذهب جلد یکم گوید ( برگ 278 ) یزدگرد سوم آخرین شهریار ایران هنگامی که کشته شد دو پسر به نامهای بهرام و فیروز داشت و سه دختر به نامهای ادرک ، شاهین و مرداوند . بیشتر فرزندان شاه ایران در مرو زندگی میکنند و به همین روی خود یزدگرد نیز پس از حمله تازیان به مرو گریخت . مسعودی گوید در سال 219 معتصم "محمد بن قاسم بن علی بن عمر" را بترساند و او را مجبور کرد از کوفه به سوی خراسان و شهرهای مختلف آن منجمله مرو و سرخس و طالقان فرار نماید . او مدتی در شهرهای خراسان زندگی کرد .مسعودی گوید : یحیی بن اکثم از اهالی خراسان و از شهر مرو بود . جلد 2 برگ 436 ذکر شمه ای از اخبار
هرات (در غرب افغانستان امروزی)
شهری است که در گذشته به نام آریا شناخته شده است . امروزه جزوی از افغانستان است . تا دوره نادرشاه افشار هرات و پیش از آن بخشی از خراسان بزرگ ایران محسوب میشده . پس از مرگ نادر افغانها بر هرات مسلط شدند . ولی کماکان جزوی از ایران بود . در نهایت ماموران کشور فخیمه انگلستان که همیشه با مزدوران خود در کشورهای دیگر دخالت می کنند در هرات مامور جدایی هرات از ایران شدند . در سال 1249 عباس میرزا از سوی فتح علی شاه قاجار مامور پس گرفتن هرات از دست افغانها شد تا آنجا را به شیوه ایرانی اداره کنند . مرگ عباس میرزا این کار را ناتمام گذاشت . محمد شاه قاجار کوششی برای پس گیری هرات کرد که ناکام ماند . در زمان ناصر الدین شاه قاجار محمد خان افغان هرات را از ایران جدا کرد . ناصر الدین شاه و یارانش هرات را محاصره کردند و در سال 1273 این شهر را به ایران متصل کردند . ولی در نهایت با مداخلات بریتانیا قرار بر این شد که انگلستان همیشه مزدور که جنوب ایران را که اشغال کرده بود آنجا را ترک کند و ایران هم تعهد دهد هرات را به افغان ها واگذار کند
بزرگ مردان جهان و مشاهیری که از خراسان بزرگ ایران ظهور کردند :
شیخ الرئیس حجه الحق ابو علی سینا حسین بن عبدالله بن حسین بن علی بن سینا مشهور ابن سینا استاد فلسفه و نجوم و پزشکی ایران از اهالی بلخ در خراسان.
حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولانا پدر عرفان جهان از بلخ خراسان
فردوسی طوسی خداوندگار فرهنگ و ادب جهان در طوس خراسان
سنباد سردار دلیر ایرانی که بر ضد اعراب قیام نمود
برادران بنو موسی از استادان هندسه و ریاضی
حکیم فیلسوف عمر خیام نیشابوری ، ریاضی دان و عارف بزرگ جهان
خالد ابن عبدالملک مرو رودی ستاره شناس بزرگ ایران از مرو خراسان بزرگ
ابومعشر جعفر ابن محمد ابن عمر بلخی ستاره شناس و منجم بزرگ از بلخ در خراسان بزرگ ایران
سهل بن بشر منجم ایرانی
ابو جعفر خازن ریاضی دان خراسانی
عبدالرحمن خازنی فیزیک دان و مخترع
ابوبکر علی ابن محمد خراسانی کیمیا گر و شیمی دان
شیخ احمد جامی
حکیم بزرگ رودکی سمرقندی
عبدالرحمن جامی
مولانا زین الدین ابوبکر تایبادی
شیخ ابوذر بوزجانی
رابعه بلخی
ناصر خسرو قبادیانی
سنایی غزنوی
خواجه عبدالله انصاری
ابوعبید عبدالرحمن محمد جوزجانی
حمیدی بلخی
حنظله بادغیسی
ظهیرالدین فاریابی
واعظ کاشفی
کمال الدین بهزاد
عنصری بلخی
ابونصر فارابی
ابوشکور بلخی
سید جمال الدین افغان
سید جمال الدین حسینی
خلیل الله خلیلی
عبدالرحمان مهمند
رحمان بابا