از سرزمینهای آران تا آذربایجان
استاد عنایت الله رضا
گذاردن نام آذربايجان بر سرزمين شمالي رود ارس در قفقاز كه در طول تاريخ تا سال 1918 ميلادي هرگز آذربايجان ناميده نميشد طي نيمه اول قرن بيستم و پس از آن، دشواريهايي پديد آورده است كه نميتوان ناديده گرفت. بنا به شهادت تاريخ و نوشتههاي جغرافينگاران باستان و مولفان عهد اسلامي، سرزمين شمال رود ارس كه نام «آذربايجان » بر آن نهادهاند آلبانيا و آلبان نام داشت. مولفان باستان چون استرابون و ديگران اين منطقه را آلبانيا، ارمنيانآلوانك (alvank) و آغوانك و ايرانيان اران ميناميدند. در عهد اسلامي و در ماخذ عربي اين نام به صورتهاي الران و اران آمده كه محتمل است صورتي از نام كهن اردان عهد پارتي باشد.
ممكن است گفته شود سرزمين اران در گذشته بخشي از ايران بوده و مردم آن نيز قرابتهايي با ما دارند و گويش آنان به گويش تركي مردم آذربايجان نزديك است. هر گاه اين نكته را بپذيريم چنين پرسشي پديد ميآيد كه مگر گيلان و مازندران و لرستان و كردستان و خراسان و بلوچستان و خوزستان بخشي از اين كشور نيستند؟ چرا با اين وصف به صورتي جداگانه از آن سرزمينها ياد ميشود. طبرستان و گيلان دو سرزمين كنار يكديگر با لهجه و گويشي بسيار نزديك هستند و به تقريب زندگاني مشترك و همگوني داشتهاند. معهذا نام آن سرزمينها در كتابها و نوشتهها جدا از يكديگر آمده است. هيچ دليلي وجود ندارد كه گيلاني نام مازندران و مازندراني نام گيلان را برگزيند و از نام تاريخي خود صرفنظر كند زيرا كه با همه نزديكي، يكي نيستند. بلكه تفاوتهايي ميان آنها موجود است. در حالي كه همه ايراني هستند و به اين خانواده بزرگ تعلق دارند. ميان منطقه باستانی آذربايجان یا آتروپات و اران نيز نزديكيهاي بسیاری وجود داشته و دارد . ولي اين هرگز به معناي يكي بودن اين دو سرزمين نيست. محدوده جغرافيايي اين دو سرزمين را جغرافينگاران پيش از اسلام و عهد اسلامي مشخص كردهاند. ابنفقيه، ابن حوقل، ابوعبدالله بشاري مقدسي، اصطخري، ياقوت حموي، ابوالفداء و ديگران به صراحت اران و آذربايجان را از يكديگر جدا دانسته، مرز شمالي آذربايجان را رود ارس نوشتهاند. اين جغرافينگاران برجسته اسلامي حدود مرزها و شهرها و نواحي اين سرزمين را بر طبق نقشه معلوم و مشخص كردهاند به گونهاي كه جاي هيچ ترديدي باقي نميگذارد. اين دو سرزمين تختگاه و مراكز جداگانهاي داشتهاند. اصطخري با صراحت شهر پرتوه كهن يا برذعه، بردع دوره اسلامي را تختگاه اران و اردبيل را شهر مركزي آذربايجان نوشته است.
گاه فرمانرواياني اين دو سرزمين را زير فرمان داشتند. ولي اين هرگز به معناي يكي پنداشتن آنها نبوده است. چنان كه در ادوار گذشته فرمانروايان طبرستان بر گيلان و فرمانروايان گيلان بر طبرستان حكم ميراندند. با اين وصف دو سرزمين مزبور جدا از يكديگر ذكر شدهاند و تاكنون نيز با همه نزديكي نام آنها جداگانه ذكر ميشود.
در نيمه دوم سده 18 ميلادي سرزمين اران به صورت ملوكالطوايفي درآمد و به چند خاننشين و ملكنشين بخش گرديد كه از ميان آنها ميتوان به خاننشينهاي شكي، قبه، باكو، لنكران، گنجه، قراباغ و غيره اشاره كرد.
ميرزا جمال جوانشير قراباغي مولف تاريخ قراباغ كه كتاب خود را پس از عقد قرارداد تركمانچاي در سال 1263/ 1847 ميلادي تاليف كرده، قراباغ را بخشي از اران ذكر كرده و به خط خود چنين نوشته است: « و اين ولايت قراباغ از جمله مملكت اران است». وي در مورد ولايتهاي اين منطقه مينويسد: « اين ولايتها ميان رود كر و ارس واقعند». همو در مورد نخستين شهر قراباغ و ديگر سخن پرتوه يا بردع چنين اشارهاي دارد: « اول شهري كه در ولايت قراباغ بنا شد شهر و قلعه بر دع است كه در سر رودخانه ترتر و در سه فرسخي رود كر واقع است و اهل آن شهر در قديم ارمني و يا غير ملت بودهاند».
بدين روال جاي ترديد باقي نميماند كه اران از آذربايجان جدا و حد شمالي آذربايجان رود ارس بوده است و اران هرگز با نام آذربايجان ناميده نميشده است.
پيش از آن كه نام آذربايجان بر اران و شيروان نهاده شود مآخذ روسيه تزاري تنها يك آذربايجان ميشناختند و آن آذربايجان ايران و يا آذربايجان راستين بود. در جلد نخستن دايرهالمعارف روسي كه به سال 1890 ميلادي بالغ بر يكصد و ]بيست و[ دو سال قبل در سنپترزبورگ به چاپ رسيد چنين آمده است:
« آذربايجان به زبان پهلوي اتورپاتكان، به زبان ارمني ادربادكان، استان شمال غربي ثروتمند و صنعتي ايران است. آذربايجان از جنوب محدود است به كردستان ايران و عراق عجم، از غرب به كردستان تركيه و ارمنستان تركيه، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز كه رود ارس آن را قطع ميكند.»1 هر گاه آذربايجان بر سرزمين شمال ارس اطلاق ميشد، جاي ترديد نبود كه در دايرهالمعارف مذكور چنان كه عنوان كردستان ايران و كردستان تركيه و يا ارمنستان تركيه و ارمنستان روس آمده است نام آذربايجان روس نيز ميآمد. مساحت و نامهاي شهرها كه در دايرهالمعارف يكصد سال پيش روسيه آمده منطبق با مساحت آذربايجان ايران و نام شهرهاي آن است. بنابراين به سهولت ميتوان دريافت كه تنها يك آذربايجان وجود داشته و آن آذربايجان ايران بوده است.
پس از جنگهاي ايران و روس و الحاق قفقاز به روسيه مردم مسلمان قفقاز آرزو داشتند كه بار ديگر به ايران بپيوندند و در خانواده كهن خويش زندگي از سر گيرند. به همين دليل در جريان نهضت مشروطيت ايران شور و شعفي زايدالوصف از خود نشان دادند.
متفكران، نويسندگان و شاعران قفقازي گرايش فراوان نسبت به نهضت مشروطه ابراز داشتند و حتي گروهي از رزمندگان آن سرزمين پاي در ميدان نبرد گذاردند و در صف مجاهدين مشروطه خواه با خود كامگان به پيكار برخاستند. ولي با شكست نهضت مشروطيت آرزوي آنان برآورده نشد. از اين رو در امپراتوري عثماني به جستوجوي حامياني برآمدند. گرايش مسلمانان قفقاز به سوي تركان از اين زمان آغاز شد. روشنفكران مايوس قفقاز در آغاز دو دسته شدند كه گروهي طرفدار ايران و گروهي طرفدار تركيه بودند. رفته رفته با ضعف دولت مركزي قاجار و نامراديهاي پيدرپي ايران وتقسيم كشور به مناطق نفوذ روس و انگليس،ياس و نوميدي بر گروه طرفداران ايران مستولي گشت. تركان نيز از اين حادثه بهره گرفتند و پس از انقلاب بلشويكي و آشفتگي امپراتوري روسيه در صدد تاسيس دولتي دست نشانده در قفقاز برآمدند. پيش از آن نيز تركان در چنين طريقي تلاش ميكردند.
در سال 1911 در شهر باكو حزبي به نام مساوات تاسيس شد كه مورد حمايت تركان عثماني بود. سال 1917 كنگره مشترك حزب مساوات با حزب فدارليستهاي ترك برگزار شد. در اين كنگره دو جزب نامبرده متحد شدند و نام « حزب دموكراتيك فدراليستهاي مساوات ترك» را بر خود نهادند كه هدفشان متحد گردانيدن تركي زبانان در سايه قدرت دولت تركيه بود.
سران حزب مساوات ابتدا با بلشويكهاي قفقاز از در دوستي درآمدند ولي سرانجام ميان آنها اختلاف افتاد و مساواتيان در 27 مه 1918 در تفليس دولتي تشكيل دادند و آن را «جمهوري آذربايجان» ناميدند. مقر آنان ابتدا شهر گنجه بود. ولي پس از تصرف باكو از سوي لشكريان ترك به فرماندهي نوري پاشا در 15 سپتامبر 1918، به اين شهر انتقال يافتند و در سايه حمايت لشكريان ترك دولت خود را مستقر كردند و حدود دو سال بر سرزمين اران و شيروان كه نام «جمهوري آذربايجان» بر آن نهاده بودند، حكومت كردند. اين وضع تا 28 آوريل 1920 ادامه يافت.
در اين تاريخ بلشويكها به باكو حمله بردند و اين شهر را متصرف شدند و حكومت شوروي اعلام كردند. ولي دولت شوروي نيز از اين نام ساختگي دست برنداشت و آن را «جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان» ناميد.
آكادميسين بار تولد آورده است: « نام آذربايجان براي جمهوري آذربايجان از آن جهت انتخاب شد كه گمان ميرفت با برقراري جمهوري آذربايجان، آذربايجان ايران و جمهوري آذربايجان يكي شوند.» 2 و در جايي ديگر از همين اثر نوشت:
« هر گاه لازم باشد نامي برگزيد كه سراسر جمهوري آذربايجان را شامل شود. در اين صورت ميتوان نام اران را برگزيد.» 3
گذاردن نام جمهوري آذربايجان بر اران از همان آغاز موجب اعتراض شديد ميهنپرستان ايران از جمله مرحوم شيخ محمد خياباني و يارانش شد. ولي چون اين نامگذاري صورت پذيرفته بود دموكراتهاي طرفدار خياباني در صدد تغيير نام آذربايجان ايران برآمدند و بر آن شدند تا نام اين استان را به نام « آزاديستان» بدل كنند. اين مطلب در كتاب تاريخ هيجده ساله آذربايجان به قلم احمد كسروي به روشني آمده است. 4
كسروي در كتاب شهرياران گمنام از گذاردن نام آذربايجان بر اران با شگفتي ياد كرده چنين نوشته است: «چرا برادران اراني ما در آغاز زندگاني ملي، پشت پا به تاريخ و گذشته سرزمينشان ميزنند و اين خود زياني است بزرگ و آن گاه تاريخ مانند چنين كار شگفت سراغ ندارد.» 5
پس از شهريور 1320 و ورود نيروهاي بيگانه به ايران، تحت حمايت ارتش سرخ حزبي به نام «حزب آذربايجان» در تبريز تاسيس شد كه اغلب مهاجران قفقازي و نيز مجريان سياست شوروي، به ويژه دست نشاندگان مير جعفر باقراف دبير كميته مركزي حزب كمونيست قفقاز گردانندگان آن بودند. مسئولان اين حزب نخست نغمه جدايي آذربايجان را پنهاني عنوان كردند و براي انجام مقاصد خويش زبان تركي را كه از چند قرن باز با مهاجرت تركان به مردم اين سرزمين تحميل شده بود، بهانه قرار دادند. كسروي مينويسد: «در نهان مقصودشان جدا شدن از ايران بود.» 6
سه سال و اندي بعد با كمك ماموران قفقازي حزب ديگري به نام « فرقه دموكرات آذربايجان» در 12 شهريور 1324 تاسيس شد. در ظاهر از اجراي قانون اساسي و تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي دم ميزدند، ولي در باطن هدفشان الحاق به جمهوري شوروي آذربايجان بود.
گردانندگان انديشه الحاق، اصطلاح ساختگي آذربايجان شمالي و جنوبي را به كار گرفتند. حال آن كه شمال آذربايجان رود ارس بود و آن سوي ارس نامي ديگر داشت كه بدان اشاره شد. نوشتند كه « خلق آذربايجان جنوبي كه جزء لاينفك آذربايجان شمالي است مانند همه خلقهاي جهان چشم اميد خود را به خلق بزرگ شوروي و دولت شوروي دوخته است.» 7
مسئولان همين فرقه در تلگراف ديگري خطاب به ميرجعرف باقراف رئيس حزب كمونيست جمهوري شوروي آذربايجان چنين نوشتهاند: « از تاسيس فرقه دموكرات آذربايجان كه رهبري پيكار مقدس خلق آذربايجان در راه آزادي ملي و نجات قسمت جنوبي سرزمين زاد و بومي وطن عزيز ما آذربايجان را كه سالها است در زير پنجههاي سياه شووينيستهاي فارس دست و پا ميزنند، برعهده دارد. سه سال تمام ميگذرد.» 8
آنها به اصطلاح ساختگي فارس توسل جستند تا در مقابل آن اصطلاح خطاي ترك را علم كنند. اين چيزي شبيه اصطلاح عرب و عجم است. به راستي فارس كيست؟ آيا مردم گيلان، مازندران، لرستان، كردستان و بخشهايي از خوزستان و حاشيه كوير و ديگر نواحي ايران به پارسي سخن ميگويند؟ آيا ميتوان اصطلاح فارس را در مورد آنان به كار گرفت؟ بيگمان لهجه همگي آنها از شاخههاي زبان ايراني است و خود نيز ايراني هستند مگر آن اقوامي كه در نتيجه حوادث تحميلي زبان خود را در اين سرزمين از دست دادهاند و به تركي سخن ميگويند ايراني نيستند؟
باري متعاقب اين ماجرا اصطلاح « آذربايجان شمالي» و
« آذربايجان جنوبي» با مهارت تمام در كتابها و ترجمههايي از زبانهاي تركي و روسي به منظور رسوخ اين انديشه خطا و مغرضانه در اذهان خوانندگان رواج يافت. گروهي دانسته يا نادانسته اين آتش را دامن ميزدند و ميزنند به عنوان نمونه اين اصطلاح نامعقول در كتابهاي تاريخي و جغرافيايي به چاپ رسيد و بعضي مترجمان ما نيز به تكرار آن پرداختند.
تبليغ انديشه جدايي طلبي چندان قوت گرفت كه گروهي از نويسندگان به تحريف حقايق پرداختند و دروغهايشان در مطبوعات و كتابهاي ما نيز منعكس شد. در كتابي به نام تاريخ آذربايجان كه در سه جلد در باكو انتشار يافته است فصلي وجود دارد زير عنوان: « سيادت ايران بر آذربايجان و جنبش رهايي بخش مردم آذربايجان عليه اشغالگران ايراني در سالهاي 30 ـ 40 سده 18 ميلادي.» 9
آيا به راستي چنين بوده است؟ آيا آذربايجان همواره بخش مهمي از سرزمين و كشور ايران نبوده است؟ آيا ايرانيان اشغالگر بودهاند؟ آيا آذربايجانيان خود ايراني نبوده و نيستند؟ آنها چه پاسخي به اين پرسشها دادند؟
متاسفانه اين گونه مطالب نادرست مندرج در نوشتههاي مولفان قفقاز و روسي به فارسي ترجمه شده و در اختيار خوانندگان ما قرار گرفته است. يكي از نخستين نمونههاي موجود از اين نوع كتابها، زير عنوان گوشهاي از تاريخ ايران است. مولف كتاب به دروغ آسياي مركزي و قفقاز را «مستعمره ايران» در روزگار گذشته دانسته و سلطه روسيه تزاري بر اين نواحي را چنين توجيه كرده است كه چون روسيه تزاري از لحاظ اقتصادي و سياسي از ايران آن زمان پيشرفتهتر بود. بنابراين الحاق سرزمينهاي آسياي مركزي و قفقاز به روسيه تزاري پديدهاي مترقي بوده است. او در كتاب خود مينويسد: «داغستان، گرجستان، ارمنستان و آذربايجان هيچگاه سرزمين بومي ايران نبودهاند و فقط به طور موقت در نتيجه اردوكشيهاي استيلاگرانه ايرانيان توسط آنها اشغال شده است.» 10
در كدام يك از آثار مولفان و مورخان باستان ميتوان چنين دروغي را يافت؟
ما نسبت به آنان ادعاي ارضي نداريم ولي براي افشاي دروغ مولف كتاب گوشهاي از تاريخ ايران به سندي از پروكوپيوس مورخ رومي كه در جنگهاي روميان عليه ايرانيان شركت داشته است اشاره ميكنيم و آن گفتههاي نمايندگان مردم لازيكا و گلخيد گرجستان به خسرو انوشيروان است كه در آن از همكاري با روميان و جدايي از ايران ابراز پشيماني كرده، خسرو انوشيروان را به ياري و نجات خود فرا خواندهاند.
پروكوپيوس در كتاب دوم فصل پانزدهم گفته آنان را چنين نقل كرده است: « اي پادشاه اگر قومي از فرط ناداني از دوستان خود رخ برتافته و به مردمي بيگانه پيوستهاند و پس از مدتي بر خطاي خويش آگاه كشته و با كمال شوق و مسرت به سوي دوستان ديرينه خود بازگشتهاند. بدان كه آن قوم مردم لازي هستند. زيرا اهالي گلخيد پيش از اين با ايرانيان دوست و يگانه بودهاند و خدمات شايان به ايشان نمودهاند، چنان كه تفصيل آن در كتب تاريخ درج است و برخي از اين كتب نيز فعلا نزد ما و برخي ديگر در خزانه كاخ شاهي ايران محفوظ است،اما از سوء اتفاق نياكان ما از روي ناداني يا به علل ديگري كه اصل آن بر ما مجهول است از ايرانيان بريدند و به روميان پيوستند.
اينك ما و پادشاه لازيكا آماده شدهايم كه خود و كشورمان را به دست تو بسپاريم تا هر گونه كه خواسته باشي با ما رفتار كني. در عين حال خواهش ما از تو آن است كه در كار ما رسيدگي فرمايي و اگر ديدي كه ما از دست روميان جور و ستمي نكشيده و از روي ناداني و بوالهرسي به تو پناه آوردهايم فورا تقاضاي ما را رد كن و ما را از نزد خويش بران... ليكن اگر بر تو معلوم شد كه ما در ظاهر با روميان دوست و در باطن برده ايشان بودهايم و تا امروز جور و ستمي مافوق قوه و تحمل خويش از آنان كشيدهايم. آن گاه استمداد ما را بپذير... و چون دادگستري آيين ديرينه ايرانيان بوده است، ريشه اين ظلم و فساد را از سرزمين ما بركن.»
اين مطلب كه حضور شما عرضه شد. جزيي از گفته سفيران مردم لازيكا است. آيا اين خود دليلي استوار بر رد گفته مولف شوروي پيرامون « اردوكشيهاي استيلاگرانه ايرانيان» نيست؟ اين مطلب را مورخي رومي كه دشمن ايران بوده نقل كرده است.
در بسياري از صفحات اين نوع كتب به اصطلاح
« آذربايجان شمالي» و « آذربايجان جنوبي» برميخوريم. مبلغان مذكور خواستهاند با طرح اين نامهاي ساختگي و دروغين چنين وانمود كنند كه گويا آذربايجان سرزميني است كه دو نيم شده است و بايد روزي به يكديگر محلق شوند. آن زمان بايد الحاق در سايه قدرت حكومت شوروي صورت ميگرفت. ولي امروز به تبليغات گذشته رنگ ديگري دادهاند؛ قدرتهاي غربي نيز در اين وادي گام نهاده و مبلغان آمريكايي پاي تركيه را به ميان كشيدهاند و آن را به صورت الگويي معرفي كردهاند. اينان در مورد سرزمين اران و مردم آن اصطلاح غلط آذري را به كار ميبندند. حال آن كه بايد مردم اران را اراني ناميد. آذري نامي است كه تنها مردم آذربايجان را بايد بدان نام ناميد. آذري عنواني است مشابه عنوان گيلاني، مازندراني و همانند آن.
بنابراين هيچ ارتباطي ميان عنوان آذري و مردم اران وجود ندارد. و اما زبان هيچ يك از مردم آذربايجان و اران آذري نيست. آذري از زبانها و لهجههاي ايراني چون كردي، لري، گيلكي، مازندراني، بلوچي و بختياري و غيره است. هيچ رابطهاي ميان زبان آذري قديم و تركي وجود ندارد.
هنوز در آذربايجان گروههايي هستند كه در كوهستانها سكني دارند و به لهجه آذري سخن ميگويند. آن چه مردم اران بدان تكلم ميكنند آذري يا اراني كهني نيست، بلكه يكي از انواع لهجههاي تركي است كه با زبان محلي در آميخته است.
اكنون كه دولت جمهوري در سرزمين اران اعلام استقلال كرده است جا داشت كه از تجاوز به نام آذربايجان دست بردارد و نام تاريخي و راستين خود را برگزيند. متاسفانه دشمنان ايران در اوضاع و احوال كنوني از وجود اين نام دروغين بهره ميگيرند و به تبليغ مطالب نادرست و گمراهي مردم ناآگاه ميپردازند.
جاي شگفتي است كساني در بعضي جمهوريهاي همسايه از طريق صداقت و صميميت منحرف ميشوند و گمان دارند كه مردم ايران از حقايق امور ناآگاهند. حال آن كه در واقع چنين نيست. ما همه چيز را ميبينيم و از نظر ميگذارنيم. طبعا دوستي امري يك جانبه نيست. اينك جا دارد برادران اراني ما نيز به حقايق توجه كنند و طريقي برگزينند تا رشته هاي مودت في مابين روز به روز مستحكمتر گردد.
يادداشتها
1ـ صص 212ـ 213
2ـ مجموعه آثار، جلد دوم، ص 782
3ـ همان اثر، ص 703
4ـ احمد كسروي، تاريخ هيجدهساله آذربايجان، 2 جلد. جلد دوم، تهران، انتشارات اميركبير، 1357 ، ص 873
5ـ احمد كسروي، شهرياران گمنام، چاپ دوم، تهران 1335، ص 265
6ـ نامه پرچم، شماره 120، خرداد 1321
7ـ روزنامه آذربايجان، باكو، شماره 213، مورخ 23 آذر 1329
8ـ روزنامه آذربايجان، باكو، شماره 81، مورخ 17 شهريور 1327
9ـ تاريخ آذربايجان، جلد يك ، از انتشارات انستيتوي تاريخ آكادمي علوم آذربايجان شوروي، باكو 1958، ص 317
10ـ فتحالله عبداللهيف، گوشهاي از تاريخ ايران، ترجمه غلامحسين متين، تهران، انتشارات ستاره، 1356، ص 120
بن مايه : www.Ariarman.org