پیدایش اقوام ایرانی ماد
نویسنده : روزبه پارساپور
به نوشته ویل دورانت مادها، كه نقش مهمی در برانداختن دولت آشور داشتهاند، چگونه قومی بودهاند؟ پی بردن به اصل این قوم، بدون شك، امری است كه رسیدن به آن دشوار است؛مادها اقوامی ایرانی هستند كه در آذربایجان و كردستان ( شامل جمهوری آذربایجان - كردستان تركیه ایران سوریه و عراق و بخشی از ارمنستان ) سكنی گزیده اند . نخستین اشارة به این قوم در كتیبهای است كه گزارش حملة شلمنصر سوم به سرزمین موسوم به پارسوا، در كوههای كردستان ایران ، (سال 837 ق م) بر آن ثبت شده؛ از اخبار چنان بر میآید كه در این ناحیه بیست و هفت امیر و شاه، بر بیست و هفت ولایت كم جمعیت، حكومت میكردهاند؛ مردم این ولایتها را آمادها یا مادها مینامیدهاند. مادها از نژاد هند و اروپایی به شمار میروند و محتمل است كه در تاریخ هزار سال قبل از میلاد از كنارههای دریای خزر به آسیای باختری آمده باشند. در زند اوستا، كتاب مقدس پارسیان، یادی از این زادگاه قدیمی میشود، و مانند بهشتی توصیف میشود: سرزمینی كه آدمی جوانی خود را در آن گذرانده، مانند خود ایام جوانی، زیباست، به شرط اینكه شخص ناچار نباشد دوباره در آن سرزمین یا در آن ایام زندگی كند. چنان به نظر میرسد كه مادها، در ضمن كوچكردنهای خود، از بخارا و سمرقند گذشته، و از این نواحی، رفته رفته، رو به جنوب سرازیر شده و پس از رسیدن به پارس، در آن سكونت اختیار كرده بودند. این قوم، در كوههایی كه به عنوان جایگاه خود در ایران انتخاب كرده بودند، مس، آهن، سرب، سیم و زر، سنگ مرمر، و سنگهای گرانبها بدست آوردند. و چون قومی نیرومند بودند و زندگی ساده داشتند، به كشاورزی بر دشتها و دامنة تپههای منزلگاه خود پرداختند و زندگی آسودهای برای خویش فراهم ساختند.
در اكباتان (یعنی محل تلاقی چند راه)، كه در درة زیبایی قرار گرفته و آبی كه از ذوب شدن برف كوهها به دست میآمد سبب حاصلخیزی آن بود، نخستین شاه ایشان دیااكو پایتخت اول خود را بنا نهاد و آن را با كاخی شاهانه، كه بر شهر مسلط بود و نزدیك دو كیلومتر مربع وسعت داشت، آراست. بنا بر روایتی كه در كتاب هرودوت آمده – ولی روایت دیگری آن را تأیید نمیكند – دیااكو از آنجا به قدرت رسید كه به عدالت اشتهار یافته بود؛ و چون به قدرتی كه میخواست رسید، به استبداد و خودكامگی پرداخت. یكی از فرمانهای وی آن بود كه «هیچ كس به حضور شاه بار داده نشود، و مردم تنها به وسیلة پیامآورانی مطالب خود را به عرض او برسانند؛ دیگر آنكه كسی حق خندیدن یا آب دهان بر زمین انداختن در برابر شاه را ندارد. هدف وی از مقرر داشتن این تشریفات برای شخص خود… آن بود كه مردم، كه از دیدن وی محروم بودند، طبیعت او را از طبیعت خود جدا بدانند». مردم قانع ماد، كه زندگی طبیعی داشتند، با پیشوایی این شاه نیرومند شدند؛ و بنا بر تأثیر عادت و محیط زندگی خویش، جنگ آزمودگی و تحمل بر سختیهای جنگ پیدا كردند، و به صورت خطری درآمدند كه پیوسته دولت آشور را تهدید میكرد. دولت آشور بارها بر سرزمین ماد حمله كرده، هر بار چنان پنداشته بود كه ماد چنان شكست خورده كه دیگر یارای برابری با آن را ندارد، ولی بعدها معلوم شده بود كه مردم این سرزمین از مبارزه برای بدست آوردن آزادی خسته نمیشوند. بزرگترین پادشاه ماد، هووخشتره، توانست، با ویران كردن شهر نینوا، به این كشمكشها پایان بخشد. این پیروزی، خود، محرك وی شد كه لشكریانش را در آسیای باختری پیش براند و به دروازههای ساردیس برسد؛ و اگر كسوفی واقع نمیشد، هرگز از آنجا باز نمیگشت. دو پیشوا، كه با یكدیگر در حال جنگ بودند، هر دو این پیشامد آسمانی را نذیر آسمانی پنداشتند و با یكدیگر پیمان صلحی بستند، و برای استواری آن جرعهای از خون یكدیگر نوشیدند. هووخشتره، سال بعد از این حادثه، از دنیا رفت؛ این پس از آن بود كه در زمان پادشاهی خود كشور ماد را، از صورت ایالت تحت تصرف كشور دیگری، به صورت امپراطوری بزرگی درآورد كه آشور و ماد و پارس را شامل بود. یك نسل پس از وی امپراطوری برچیده شد.
این دولت با اینكه فرصتی پیدا نكرد كه بتواند در بنای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد ولی راه را برای برادر دیگر آریایی خود یعنی پارس باز و هموار ساخت. قانون اخلاقی پارسیها – كه در زمان صلح صمیمانه به كشاورزی بپردازند، و در جنگ متهور و بیباك باشند -، و نیز مذهب زردشتی ایشان و اعتقاد به اهورمزدا و اهریمن و سازمان پدرشاهی، یا تسلط پدر در خانواده، و تعدد زوجات و مقداری قوانین دیگر پارس – كه از شدت شباهت با قوانین ماد سبب آن شده است كه در این آیة كتاب دانیال: تا موافق شریعت مادیان و پارسیانی كه منسوخ نمیشود» ذكر آنها با هم بیاید – همه ریشة مادی دارد. از ادبیات و هنر این قوم یك پاره سنگ یا یك نامه هم بر جای نمانده است.
انقراض دولت ماد بسیار سریعتر از تشكیل آن صورت گرفت. اژدهاك یا ایشتوویگو، كه به جای پدر خود هووخشتره به تخت سلطنت نشست، یك بار دیگر این حقیقت را اثبات كرد كه حكومت سلطنتی همچون بازی قماری است، و در وراثت سلطنت، هوشمندی مفرط و جنون، متحد نزدیك به یكدیگر به شمار میروند. این شاه براحتی بر تخت سلطنتی كه به میراث برده بود نشست، و به عیش و نوش و لذت بردن از آنچه نصیب وی شده بود پرداخت. مردم نیز، به تقلید از او، از پیروی دستورهای اخلاقی خشك و روش زندگی ساده و خشنی كه داشتند دست برداشتند و رفته رفته آنها را فراموش كردند؛ ثروت به اندازهای ناگهانی به چنگ ایشان افتاده بود كه فرصت بهرهبرداری عاقلانه از آن را نداشتند. مردم طبقات بالای اجتماع بندة مد و زندگی تجملی شده بودند؛ مردانشان شلوارهای قلابدوزی شده میپوشیدند، و زنان خود را با غازه و جواهر میآراستند؛ حتی زین و برگ اسبان را نیز با طلا زینت میدادند. قوم سادهای كه پیش از آن از راه چوپانی زندگی میكردند، و از سوار شدن بر ارابههای خشكی كه چرخهاشان جز گردههای ناهموار بریده شده از تنة درختان نبود لذت میبردند، اكنون كارشان آن بود كه بر ارابههای گرانبها سوار شوند، و از مجلس جشنی به مجلس دیگر بروند. نخستین شاهان ایشان به دادگستری بر خود میبالیدند، ولی ایشتوویگو، كه روزی نسبت به هارپاگ خشمناك شده بود، دستور داد از تن بیسر و دست فرزند او خوراكی فراهم آوردند و پدر را مجبور كردند كه گوشت تن فرزندش را بخورد. هارپاگ فرمان را اجرا كرد و گفت هر چه شاه امر فرماید مایة شادی او میشود؛ ولی كینه را دردل خود نگاه داشت و بعدها به كمك كوروش برخاست تا ایشتوویگو را خلع كند. كوروش جوان، فرماندار ولایت انشان (شامل خوزستان و بختیاری)، كه در فرمان مادیان بود، علیه شاه زن صفت و ستمگر اكباتان قیام كرد؛ خود مادها از پیروزی وی بر این مردم خودكامه شاد شدند و به شاهی او خشنودی نمودند: و تقریباً هیچ كس با او از در مخالفت در نیامد. تنها یك جنگ كافی بود تا دولت فرمانروای ماد و حاكم بر ایران به صورت فرمانبردار یك فرد پارسی درآید؛ پس از آن، دولت پارس رفته رفته كارش به جایی رسید كه تمام خاور نزدیك را به زیر فرمان خود درآورد. كوروش بر پادشاهی ماد خاتمه داد و یك كشور متحد از پارس و ماد و پارت تشكیل داد كه ایران كنونی نام دارد . ایران به معنای سرزمین آریایی است كه بخش زیادی از آن توسط بیگانگان اشغال شده است . كوروش یكی از كسانی بود كه گویا برای فرمانروایی آفریده شدهاند و، به گفتة امرسن، همة مردم از تاجگذاری ایشان شاد میشوند. روح شاهانه داشت و شاهانه به كار برمیخاست؛
در ادارة امور به همان گونه شایستگی داشت كه در كشور گشاییهای حیرتانگیز خود؛ با شكستخوردگان به بزرگواری رفتار میكرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی میكرد. پس، مایة شگفتی نیست كه یونانیان دربارة وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان، پیش از اسكندر، دانسته باشند. مایة تأسف آن است كه از نوشتههای هرودوت و گزنوفون نمیتوانیم اوصاف و شمایل وی را طوری ترسیم كنیم كه قابل اعتقاد باشد. مورخ اول، تاریخ وی را با بسیاری داستانهای خرافی درهمآمیخته، و دومی كتاب خود كوروپایدیا (=تربیت كوروش) را همچون رسالهای در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابهای در تربیت و فلسفه آورده است؛ گزنوفون چندین بار در نوشتة خود كوروش را با سقراط اشتباه كرده و احوال آن دو را با هم آمیخته است. چون این داستانها را كنار بگذاریم، از كوروش جز شبح فریبندهای باقی نمیماند. آنچه به یقین میتوان گفت این است كه كوروش زیبا و خوشاندام بوده، چه پارسیان تا آخرین روزهای دورة هنر باستانی خویش به وی همچون نمونة زیبایی اندام مینگریستهاند؛ دیگر اینكه وی مؤسس سلسلة هخامنشی یا سلسلة «شاهان بزرگ» است، كه در نامدارترین دورة تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت میكردهاند؛ دیگر آنكه كوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت كه به صورت قشون شكستناپذیری درآمد؛ بر ساردیس و بابل مسلط شد؛ و فرمانروایی اقوام سامی را بر باختر آسیا چنان پایان داد كه، تا هزار سال پس از آن، دیگر نتوانستند دولت و حكومتی بسازند؛ تمام كشورهایی را كه قبل از وی در تحت تسلط آشور و بابل و لیدیا و آسیای صغیر بود ضمیمة پارس ساخت، و از مجموع آنها یك دولت شاهنشانی و امپراطوری ایجاد كرد كه بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم، و یكی از خوش ادارهترین دولتهای همة دورههای تاریخی به شمار میرود.
آن اندازه كه از افسانهها برمیآید، كوروش از كشورگشایانی بوده است كه بیش از هر كشورگشای دیگر او را دوست میداشتهاند، و پایههای سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیكو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند، و به همین جهت در جنگ با كوروش مانند كسی نبودند كه با نیروی نومیدی میجنگد و میداند چارهای نیست جز اینكه بكشد یا خود كشته شود. پیش از این- بنا به روایت هرودوت- دانستیم كه چگونه كرزوس را از سوختن درمیان هیزمهای افروخته رهانید و بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ نیز از بخشندگی و نیكی رفتار او با یهودیان سخن گفتیم. یكی از اركان سیاست و حكومت وی آن بود كه، برای ملل و اقوام مختلفی كه اجزای امپراطوری او را تشكیل میدادند، به آزادی عقیدة دینی و عبادت معتقد بود؛ این خود میرساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهی داشت و میدانست كه دین از دولت نیرومندتر است. به همین جهت است كه وی هرگز شهرها را غارت نمیكرد و معابد را ویران نمیساخت، بلكه نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام مینگریست و برای نگاهداری پرستشگاهها و آرامگاههای خدایان، از خود، كمك مالی نیز میكرد. حتی مردم بابل، كه در برابر او سخت ایستادگی كرده بودند، در آن هنگام كه احترام وی را نسبت به معابد و خدایان خویش دیدند، بگرمی برگرد او جمع شدند و مقدم او را پذیرفتند. هر وقت سرزمینی را میگشود كه جهانگشای دیگری پیش از وی به آنجا نرفته بود، با كمال تقوا و ورع، قربانیهایی به خدایان محل تقدیم میكرد؛