ناتوی عربی (اتحاد استراتژیک خاورمیانه MESA)؛ ریشه ها و چالش ها
تاریخ:۱۳۹۷/۰۵/۱۶

ناتوی عربی؛ ریشه ها و چالش ها
نویسنده : مسعود رضایی
پس از پایان جنگ جهانی دوم و تقسیم بندی های پسا فروپاشی امپراتوری عثمانی ، منطقه غرب آسیا شاهد سربرآوردن و ایجاد کشورهای گلخانه ای گردید. ممالک جدیدالتاسیس بدلیل عدم بهره مندی از زیر ساخت های ملی و بومی برای شکل دهی به یک شاکله حاکمیتی وایجاد امنیت به ناچار بقای خود را در گروی کسب پشتیبانی از قدرت ها و عوامل فرامنطقه ای در نظر گرفتند.منطقه غرب آسیا و به ویژه خلیج فارس دارای منابع سرشار انرژی بوده و طبق اعلام اداره اطلاعا ت وانرژِی ایالات متحده آمریکا حوزه خلیج فارس بطور اخص دارای بیش از 730 میلیارد بشکه ذخایر نفتی و 70 تریلیون متر مکعب ذخیره گاز طبیعی می باشد (1) با عنایت به اینکه طلای سیاه موتور محرک اقتصاد جهانی و کشورهای سرمایه داری غرب محسوب می گردد طبیعی است که نگاه دول فرامنطقه ای سرمایه داری نیزهمواره به این منطقه معطوف باشد. نیاز متقابل دولت های تازه تاسیس و کشورهای فرامنطقه ای سرمایه داری به یکدیگر سبب ایجاد تفاهم گسترده در ابعاد گوناگون اعم از سیاسی،اقتصادی و نظامی-امنیتی گردید.
در واقع پس از پایان جنگ بین الملل دوم بروزاین نگرانی در آمریکا که امکان افزایش تقاضای انرژی نسبت به ذخایر نفت این کشوروجود خواهد داشت، سبب گردید سردمداران این ابرقدرت برآمده پس از جنگ به دنبال رفع این نگرانی از طریق منابع خارجی باشند. با این چرخش راهبردی در سیاست انرژی نگاه آمریکا به نفت منطقه غرب آسیا به ویژه عربستان سعودی دوخته شد. بر این مبنا بود که دراوایل سال 1945 میلادی دیداری تاریخی مابین روزولت رییس جمهور آمریکا وابن سعود پادشاه سعودی صورت گرفت که دیدار فوق نقطه عطفی در تاریخ معاصر منطقه قلمداد می شود. خروجی بزرگ ترین توافقی که برآیند آنرا در طی دهه های اخیر در منطقه شاهد بودیم این گونه می توان اعلام نمود:
کشورعربستان سعودی در ازای تامین مالی و تضمین امنیت وبقای هیات حاکمه خود ،انرژی مورد نیازطرف آمریکایی را تامین نماید و در این راستا هدف غایی ایالات متحده تسلط و احاطه برمنابع نفتی عربستان سعودی بود که بدان دست یافت. روابط تنگاتنگ عربستان و ایالات متحده نه تنها سبب تسلط آمریکا بر سیاستگذاری های حوزه انرژی در سعودی گردید بلکه موجبات استقرار این کشور و احداث پایگاه های نظامی متعدد در منطقه را فراهم آورد که این امر به نوبه خود منطقه غرب آسیا را در حوزه نفوذ و چتر ژئوپلیتیکی این ابرقدرت قرار داد.همراهی و همگامی عربستان با ایالات متحده آمریکا تا حدی پیش رفت که این دو برای شکست کشور شوروی در افغانستان دست به کارشده و با پرورش و نضج جریانات تکفیری (سلفی-جهادی) که درنهایت درغالب گروه تروریستی "القاعده" بروز و ظهور یافت ،موجبات شکست راهبرد سردمداران مسکو درافغانستان را فراهم آوردند.سیاست مزبور که "خارج از کنترل شدن" آن در پی حوادث یازدهم سپتامبر روشن گردید مجددا در اثنی بحران سوریه مورد بهره برداری قرار گرفت و اینبارتبعات زیانبارتری را سبب شد که می توان به حملات تروریستی متعدد در شهرهای بزرگ اروپا در طی سالیان اخیر اشاره کرد که جملگی ساختارهای امنیتی غرب را به چالش کشیدند.مضاف بر اینها جنگ یمن ( مجددا با هماهنگی دو کشور) به عنوان جنگ فرسایشی با بحران انسانی بسیار عظیم در جهان غرب و آمریکا به دیده منفی نگریسته می شود.
شرایط نامساعد اقتصادی پس از بحران بین المللی مالی در سال 2008 و نتایج ناخواسته به همراه هزینه های سرسام آور دو جنگ عراق و افغانستان و افزایش نجومی بدهی فدرال آمریکا به میزان 21 هزار میلیارد دلار 2) تاثیرات فراوانی در راهبرد جنگ طلبی آمریکا در منطقه غرب آسیا گذارد تا جایی که پس از آن ایالات متحده بصورت کاملا مستقیم و با تمام قوای نظامی زمینی وارد جنگ دیگری نشد و صرفا به ایفای نقش غیرمستقیم در نبردهای گوناگون اکتفا نمود.همین تغییر راهبرد را می توان به عنوان زیربنای ایده تشکیل ناتوی عربی قلمداد نمود.طرح ناتوی عربی که برگرفته از سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) می باشد به این منزله است که کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس به همراه مصر و اردن اقدام به ایجاد یک سازوکار نظامی مشترک نمایند تا در صورت وجود تهدیداتی که توانایی گذار از مرحله بالقوه به بالفعل شدن را داشته باشد بصورت یک کل واحد دست به واکنش زنند. در واقع در پس این ایده رفع مسئولیت ایالات متحده در جهت تعهداتی که در قبال تامین امنیت و بقای ممالک نوظهور حاشیه جنوبی خلیج فارس مقرر گردیده را می توان مشاهده نمود. این طرح برای نخستین بار در اواخر دولت باراک اوباما از جانب وی و اشتون کارتر وزیر دفاع ایالات متحده مطرح گردید.
در اواسط ماه نوامبر سال 2015 اشتون کارتر وزیر دفاع وقت آمریکا در گفتگو با نشریه آتلانتیک اقدام به انتقاد کم سابقهای از سیاستهای تسلیحاتی کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس کرد و ضمن نکوهش ضعف توان نظامی این کشورها، به آنها توصیه نمود به جای خرید تسلیحات گرانقیمت، به تقویت "نیروهای زمینی" خود و "تشکیل نیروهای ویژه" بپردازند. اشتون کارتر در ادامه با یادآوری انتقادات رئیس جمهوری آمریکا از سران شورای همکاری در کمپ دیوید افزود: رئیس جمهوری آمریکا بطور خصوصی از انفعال این کشورها انتقاد کرده و به آنها گفت که او از طرف مردم امریکا (که از خاورمیانه خسته و از آن بیزارند) تحت هیچ گونه فشاری برای درگیر شدن بیشتر در مناقشات منطقه ای آنان قرار ندارد.(3)
در زمستان سال 2016 باراک اوباما درطی گفتگویی با نشریه آتلانتیک اعلام کرد که آمریکا در منطقه خلیج فارس و همچنین در اروپا، متحدان فرصت طلب و راحت طلبی دارد که میخواهند آمریکا را به درگیریهایی بکشانند که ارتباطی با منافع آمریکا ندارد و به کارگیری نیروی نظامی در منطقه نه به نفع آمریکا است و نه به نفع خاورمیانه.(4)
طرح ایجاد "ناتوی عربی" با سازوکاربومی و منطقه ای را می توان اذعان به شکست شورای همکاری خلیج فارس تصور نمود که درپی جنگ ایران و عراق با هدف مقابله با سرایت آن جنگ به سایر نواحی ولیکن باطلنا با هدف جبهه گیری در برابر ایران پای درعرصه حضور نهاد و در همان آغازتناقض بزرگی را به منصه ظهور کشاند زیرا که این چه شورای همکاری خلیج فارسی هست که دو کشور عمده و با گستره جمعیتی قابل ملاحظه چون ایران و عراق در آن حضور نداشته باشند؟! در حقیقت در طی نزدیک به چهار دهه اخیر شورای مزبور فاقد هر گونه برآیند و بازخورد مشخصی بوده ونتوانسته تناقضات مابین اعضا را هم حل و فصل نماید که مهمترین شاخص آنرا می توان قطع روابط چهار دولت عرب (عربستان-امارات-بحرین-مصر) با قطر اعلام نمود؛ ضمن اینکه این شورا در زمینه القای دشمنی اعراب با ایران و جایگزینی آن با اسرائیل توفیقی دست نیافت و همچنان توده های عرب در جوامع گوناگون اسرائیل را دشمن شماره یک اعراب و اشغال کننده خاک ایشان می شناسند. بنابراین چندان دور از ذهن نمی تواند باشد که بحث و تبادل نظر پیرامون تشکیل ناتوی عربی با محوریت و تقابل جویی در برابر ایران (آن هم در زمانی که ایالات متحده به دنبال تحقق بخشیدن راهبرد خود در منطقه که تحت عنوان "معامله قرن" شناخته می شود) حربه ای نوین برای تغییر نگرش و انحراف اذهان اعراب از دشمنی با اسرائیل به سمت دشمنی با ایران باشد.ضمن اینکه تمامی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس ومصر جملگی همواره به سلاح های غرب به ویژه ایالات متحده نیازمند بوده اند وطبیعی است که یکی از هدفگذاری های ایالات متحده از تشکیل سازمانی بومی و منطقه ای سازماندهی یک بازار واحد و بزرگ در غرب آسیا برای رونق بخشیدن به صنعت تسلیحات خود و دوشیدن اعراب می تواند باشد.از دیگر اهداف ایالات متحده در راستای این طرح به حداقل رساندن اختلافات داخلی در میان کشورهای عضو شورای همکاری به ویژه برقراری رابطه مابین دوحه و ریاض و آشتی دادن این دو کشورخواهد بود و طبعا تداوم وضعیت فعلی که سبب نزدیکی بیش از پیش قطر به ایران گردیده به سود ژئوپلیتیک آمریکا و هم پیمانان این کشوردر منطقه نخواهد بود.
بررسی موضوع در ابعاد کلان و آینده روابط بین الملل رهیافت های نوینی را در پیش روی می گذارد. در همین راستا ایالات متحده با بررسی تهدیدها و فرصت های خود بنظر می رسید که تمایل قابل ملاحظه ای برای حضور سنگین نظامی در منطقه غرب آسیا نداشته و به همین سبب است که دو دولت باراک اوباما و دونالد ترامپ با وجود تفاوت صریح دیدگاه ها و عملکردها اما در قبال عدم اردوکشی مستقیم و حمایت بی چون و چرا از متحدین عرب نگاهی نزدیک بهم دارند و خواهان عملگرایی و اتکا به خود این متحدین هستند. فی الواقع رشد متداوم و تاثیرگذار چین در مناسبات سیاسی-اقتصادی بین الملل تا جایی که طبق نظر اندیشکده "رند" واقعیت ساده این است که بدون پشتیبانی حداقلی چین ،هیچ نظم بین المللی قادر به پابرجا ماندن نخواهد بود (5) و این نکته حائز اهمیت که راهبرد چین بر طبق نظررئیس جمهور این کشور،شی جین پینگ این خواهد بود که چین تا سال 2050 از لحاظ قدرت ملی و تاثیر جهانی، یک کشور پیشرو گردد (6)، سبب معطوف شدن راهبرد سیاست خارجه آمریکا به آسیای شرقی و چین گردیده و این است که ایالات متحده سعی دارد حضور میدانی خود را در منطقه غرب آسیا کاهش دهد.
در پایان پاسخ به این پرسش ضروری می باشد که ایجاد سازوکاری تحت عنوان ناتوی عربی دارای چه چالش هایی از درون (داخل منطقه) می باشد؟ در واقع همانطور که در ابتدای مقاله عنوان گردید کشورهای مورد نظر برای تشکیل این سازمان نظامی مشترک فاقد بن مایه های هویت ملی وساختارهای تاریخی و بومی برای حفظ و بقای خود بوده و تاکنون و همواره با اتکا و حمایت قدرت های فرا منطقه ای به ویژه ایالات متحده امکان تداوم حیات خویش را میسر می دیدند.چه اگراین پشتیبانی تمام عیار با تغییر رویه و احیانا ماهیت مواجه گردد طبعا مشکل زا خواهد بود و دول فوق حس اعتماد به نفس سابق را بازنخواهند یافت.تجارب میدانی حاکی ازین است که این "دول" در برخورد با رویدادهای امنیتی و نظامی منطقه ای توانایی ایفای نقش موثر و کسب موفقیت را دارا نیستند این نکته در باب جنگ 6 روزه اعراب با اسرائیل و چه اخیرا نبرد فرسایشی ائتلاف عربی با مشارکت عربستان ، امارات و جمیعی از مزدوران بین المللی در اختیار این ائتلاف با یمن کاملا مشهود و مشخص است .بنابراین با عنایت به نداشتن پتانسیل چه از بعد نیروی نظامی کارآزموده و چه از بابت نداشتن هیچ گونه توانایی جهت تولید جنگ افزار و صرفا اتکا به خرید از بیرون در کنار تضادها و اختلافات درونی مابین این دول امکان شکلگیری یک ائتلاف نظامی "جدی" بین المللی تحت لوای "ناتوی عربی" غیر محتمل و دور از ذهن به نظر می رسد.
منابع:
1) فاننشیال تریبیون (لینک از کانال ذخایر اثبات شده انرژی استفاده شود)
2) بدهی ملی آمریکا https://www.usgovernmentdebt.us/
3) https://www.theatlantic.com/international/archive/2015/11/ashton-carter-gulf-iran-isis/414591/
4) https://www.theatlantic.com/magazine/archive/2016/04/the-obama-doctrine/471525/
5) https://www.rand.org/blog/2018/06/without-reform-and-cooperation-with-china-the-international.html
6) https://www.businessinsider.com/when-will-china-overtake-world-power-xi-jinping-2017-10
ایران | ۱۳۹۷/۰۵/۲۸ | |
درود جناب مسعود رضایی .. مقاله مفید و ارزشمندی بود .. ضمن این که رژیم کودک کش و جعلی اسراییل هم هرگز چنین خطری نخواهد کرد و اجازه اتحاد نظامی اعراب و ایجاد نیرویی نظامی مستقل و قدرتمند را تحت هر نامی نخواهد به اعراب نخواهد داد ! ولی نکته ای هم هست اعراب تنها در یک چیز همیشه اشتراک نظر داشتند و دارند ( دشمنی با ایران ) و نباید این نکته رو نا دیده گرفت ! پایدار باشید |