دروغی از آن سوی خلیج فارس
تاریخ:۱۳۸۸/۰۹/۱۴
دروغی از آن سوی خلیج فارس
مصاحبه ماهنامه زمانه با پرفسور پیروز مجتهدزاده
به اين موضوع كاري نداريم كه اهميت استراتژيكي خاك بيشتر است يا دريا يا هوا و يا فضا و باز به اين موضوع هم كاري نداريم كه اهميت استراتژيك جزاير سهگانه ايران در خليجفارس بيشتر يا كمتر شده باشد و يا با ازميانرفتن بلوك شرق و همچنين نظاميشدن تجهيزات فضائي ديگر ارزش مخاصمات جدي مرزي را نداشته باشد، بلكه موضوع مهم اين است كه بحث بر سر جزاير سهگانه ابوموسي و تنب كوچك و بزرگ بخشي از سياست كلي ايرانزدايي از خليجفارس ميباشد كه نهفقط جنبه نظامي و اقتصادي، بلكه جنبه كاملا قدرتمند فرهنگي دارد. كاستن از حريم مرزي ايران و گرفتن يك پايگاه سوقالجيشي از كشور ما كه ميتواند بر اثر كوتاهي دستگاه ديپلماسي ما باشد، در درجه اول اتوريته نظام و سابقه تاريخي و فرهنگي ايران را مورد آسيب قرار خواهد داد. در خليجفارس صدها جزيره گمنام وجود دارد كه بسياري از مردم ايران و جهان آنها را نميشناسند؛ حال چرا اين سه جزيره كوچك مشهور شدهاند، دلايلي دارد كه بايد مورد دقت قرار گيرند!
جرياني كه اكنون بهشكلي هدفمند سعي دارد نام خليجفارس را به خليج يا خليج عربي تغيير دهد و موضوع مالكيت ايران بر جزاير سهگانه را مشتبه سازد و پولهاي زيادي را به اطلسنگاران غربي براي رايجكردن عناوين تحريفشده جغرافيايي پرداخت ميكند، همگي از فروعات چالشهاي غرب و متحدان او با جمهوري اسلامي است. در طي قرنهاي گذشته كه خليجفارس كاملا در داخل سرزمين ايران قرار داشت و تمامي بنادر جنوبي آن تابع دولت رسمي و مركزي ايران بودند، همه قدرتهاي جهان ميدانستند كه براي انجام فعاليتهاي بازرگاني در جنوب خليجفارس ميبايست از طريق كنسولگري خود در شيراز يا خرمشهر و يا بندر گمبرون (بندرعباس) با دولت ايران قرارداد منعقد سازند و اين رسم تا اوايل دوران قاجاريه هم معمول بود، اما اين حرف و حديثها و نقشهكشيها در حقيقت از زماني آغاز شد كه دولت ايران در اثر تجاوزات روس و انگليس و بيكفايتي شاهان قاجار دچار تجزيه و ضعف گرديد و سرزمينهاي شمالي و شمال شرقي ايران طي چند قرارداد تحميلي از ايران جدا گرديد. جنگ جهاني اول و تشكيل پليس جنوب، ايرانزدايي از خليجفارس را بيشتر و گستردهتر نمود و دولتهاي دستنشانده انگليس در امارات، كويت، عمان، بحرين و عراق پرچمهاي دولتهاي نوظهور خود را بالا بردند. چيزي نمانده بود كه انگلستان با تحتالحمايهقراردادن شيخ خزعل، خوزستان را هم بهعنوان يك كشور مستقل عربي اعلام كند و بعد هم بوشهر، لنگه، بندرعباس و در نهايت ايران را بهكلي از خليجفارس دور كند؛ اما اجازه و قدرت چنين اقداماتي را نيافت و سرانجام با خاندان پهلوي كنار آمد. اگر انگليسيها مطامع خود را از طريق پهلويها برآوردني نميديدند قطعا به تشكيل دولتهاي مستقل در سواحل شمالي خليجفارس ميپرداختند و با ديپلماسي قايقهاي توپدار متصرفات شرقي خود را توسعه و تثبيت ميكردند.
بعد از افول قدرت بريتانيا در دنياي پس از جنگ دوم جهاني و برچيدهشدن نظام مستعمراتي آنها در شرق، ايران تاحدودي در سواحل جنوبي خود ثبات و آرامش پيدا كرد و حتي براساس دكترين نيكسون و كيسينجر در خليجفارس به يك قدرت منطقهاي مهم تبديل گرديد. بهطوري كه شاه به فكر بازگرداندن برخي از مناطق جنوبي خليجفارس مانند بحرين به خاك ايران افتاد و حتي براي بحرين دو كرسي در مجلس شوراي ملي در نظر گرفت. اما اين اوضاع و احوال درواقع نه در راستاي صعود و ترقي ايران، بلكه بيشتر در راستاي تامين امنيت انرژي براي غرب و مقابله با توسعه بلوك شرق بود به همين خاطر با وقوع انقلاب اسلامي مجددا ايران از ناحيه همسايگان جنوبي كه همپيمانان امريكا بودند به مخاطره افتاد و سرانجام درگير جنگي طولاني و تمامعيار با عراق و همپيمانان عربي و غربي او شد.
امروز نيز همان سياست ايرانزدائي از خليجفارس در دستور كار بلوكغرب به رهبري امريكا قرار گرفته و بزرگنمائي مسائل مرزي در خليجفارس و سعي در تحريف عناوين جغرافيايي و خلاصه همه اين جار و جنجالها براي گلآلودكردن آب خليجفارس و ماهيگيري! از آن است.
براي آشنايي بهتر و بيشتر شما خوانندگان عزيز و ارجمند با مسائل قديم و جديد ايران در خليجفارس و طرح مسائل امروزين منطقه در راستاي ايرانزدايي غرب از خليجفارس، با دكتر پيروز مجتهدزاده استاد و محقق برجسته جغرافياي سياسي و فعال در مجامع منطقهاي و بينالمللي مربوط به مسائل خليجفارس گفتوگويي انجام دادهايم كه حاصل آن را تقديم شما مينماييم.
دكتر مجتهدزاده پس از اخذ دو مدرك فوقليسانس در زمينه جغرافياي سياسي از دانشگاههاي لندن و منچستر، دكتراي نقش ايران در خليجفارس را در سال 1979 از دانشگاه آكسفورد و نيز دكتراي شرق ايران، افغانستان و پاكستان را در سال 1993 از دانشگاه لندن اخذ نمودند. ايشان هماكنون علاوه بر آنكه استاد كرسي جغرافياي سياسي در دانشگاه تربيتمدرس هستند، بهعنوان مدير عامل بنياد پژوهشي Uro Sevic لندن و نيز مشاور پژوهشي سازمان ملل متحد فعاليتهاي شايان توجهي را سامان ميدهند.
l آقاي دكتر مجتهدزاده، با تشكر از جنابعالي كه دعوت ماهنامه زمانه را جهت اين مصاحبه پذيرفتيد، موضوع گفتوگوي ما درباره جزاير سهگانه تنب بزرگ و كوچك و ابوموسي ميباشد. مساله خليجفارس و جزاير سهگانه به لحاظ مباحث بينالمللي و نيز در ارتباط با مسائل مربوط به تماميت ارضي كشور ما از اهميت خاصي برخوردار شده و تهديدات و ادعاهايي از سوي دول و يا نهادهاي خارجي ــ اعم از عربي و يا غيرعربي ــ انجام ميگيرد كه نمونه اخير آن اقدام نشنال جيوگرافي ( (National Geography در تحريف وقايع و معرفي جزاير مذكور بهعنوان جزاير اشغالشده از سوي ايران ميباشد. بهعنوان سوال نخست از شما ميخواهيم كه درخصوص جغرافياي طبيعي و سياسي و نيز جايگاه ژئوپليتيكي اين جزاير توضيح بفرماييد.
o نكته مهم از نظر جغرافيايي درخصوص مساله جزاير تنب و ابوموسي اين است كه در درجه اول موقعيت جغرافيايي اين جزاير در خليجفارس دقيقا تبيين شود؛ چون تبليغاتي كه تاكنون عليه مالكيت و حقانيت ايران بر اين سه جزيره، بهخصوص در غرب، مطرح شده، اين استنباط را ايجاد كرده است كه اين جزاير در نزديكي خاك امارات واقع شدهاند. حيرتانگيز است كه حتي نشريات معتبر اين سوال را مطرح ميكنند كه ايران به چه دليل جزاير واقع در نزديكي خاك امارات را تصرف كرده است. لاجرم غرب يا نميداند كه در تشريح جغرافيايي منطقه چه ميگويد و يا عمدا حقايق جغرافيايي را تحريف ميكند تا بتواند همفكري وسيعتري را براي خود دست و پا كند. در حاليكه در واقعيت امر، دو جزيره تنب بزرگ و كوچك در نزديكي خاك ايران واقع شدهاند و فاصله اين دو جزيره با جزيره هرمز از هفت يا هشت مايل بيشتر نميشود، ضمن آنكه فاصله آنها با بندر لنگه نيز حدود سي مايل است، حالآنكه فاصله جزيره تنب بزرگ با راس الخيمه ــ كه به تحريك انگلستان مدعي جزاير تنب بزرگ و كوچك شده ــ هفتاد مايل ميباشد. يعني فاصله تنب بزرگ با راسالخيمه دو و نيم تا سهبرابر فاصله اين جزاير با خاك ايران است و اگر بخواهيم فاصله اين جزاير را با ديگر جزاير ايراني بسنجيم، اين فاصله حتي خيلي كمتر خواهد بود؛ جزيره ابوموسي نيز درست روي خط منصف خليجفارس، يعني دقيقا وسط دو ساحل ايراني و عربي واقع شده، و لاجرم حقنماييهايي كه درخصوص با وضعيت جغرافيايي اين جزاير در ادعاهاي طرف عرب مطرح شده، يكسره دروغ ميباشد و اين وضعيت جغرافيايي نه تنها به ادعاهاي امارات متحده هيچ كمكي نميكند بلكه درواقع حقانيت ايران را به اثبات ميرساند.
موقعيت اين جزاير براي سالهاي زيادي به يك بحث بسيار مهم امنيتي نيز تبديل شد؛ چنانكه در زمان رژيم گذشته بحث بر سر اين جزاير بسيار بالا گرفت و در سال 1971.م سرانجام به بازگشت اين جزاير به ايران منجر شد. خود رژيم ايران در آن موقع درخصوص موقعيت و حساسيت استراتژيك اين جزاير بيشازحد صحبت ميكرد و شايد در اين كار خود موجه هم بود؛ چراكه در آن دوران به دليل وضعي كه شرق و غرب در خليجفارس داشتند، اين استنباط پيش ميآمد كه شايد شوروي به اين فكر بيفتد كه از طريق تنگههرمز وارد خليجفارس شود و لذا اين جزاير اهميت فوقالعادهاي پيدا كرده بود. اما امروزه ديگر آن وضعيت را نداريم و جزاير تنب و ابوموسي نه براي ما و نه براي هيچكس ديگر، از آن اهميت استراتژيك سابق برخوردار نيست.
عامل اصلي بهوجودآمدن اين وضع حساس استراتژيك درخصوص اين جزاير در آن زمان، اين بود كه جزاير مذكور جزء محدوده تنگههرمز محسوب ميشدند؛ درحالي كه از نظر جغرافيايي اين جزاير فاصله نسبتا زيادي با جزيره هرمز دارند. اما از آنجا كه فاصله اين جزاير ــ كه دنبال هم واقع شدهاند ــ با ديگر جزاير تنگههرمز زياد نيست، آنها را جزو جزاير تنگههرمز قلمداد ميكردند؛ يعني فاصله ابوموسي را با تنب در نظر ميگرفتند و سپس فاصله تنب بزرگ را با تنب كوچك و بعد از آن، فاصله تنب كوچك را نيز با جزيره هرمز در نظر ميآوردند و در يك تقارن ذهني ميان اين جزاير و جزاير لارك، هنگام، هرمز و قشم ــ كه در مجموع اسمشان را جزاير تنگههرمز گذاشته بودند ــ يك خط منحني استراتژيك را شكل ميدادند. اين طرز توجيه مساله البته در آن زمان به خاطر وضعيت ژئوپليتيكي حاكم بر دنيا قابلقبول بود اما امروز با ازبينرفتن دنياي دوقطبي و ازبينرفتن تهديدهاي تئوريك و يا عملي شوروي، ديگر چنين وضعيتي را نداريم. لاجرم برخي از اعراب به اين شبهه افتادهاند كه شايد ايران به دلايل استراتژيك بوده كه به اين جزاير اهميت زيادي ميداده است و لذا به اين فكر افتادند كه اين جزاير را طي قراردادي 99ساله به ايران اجاره دهند. آنها نميدانند كه اين جزاير ديگر آن اهميت استراتژيكي سابق را ندارند؛ گذشتهازآن، تلاش ايران در دفاع از حاكميت خود بر اين جزاير، صرفا جنبه حقوقي و تماميت ارضي كشور را دارد، نه اينكه جزاير از نظر استراتژيك حائز اهميت چنداني هستند.
l آقاي دكتر، مهمترين بخش اين گفتوگو، بحث مالكيت اين جزاير ميباشد لطفا اشارهاي به سابقه وضعيت مالكيت جزاير مذكور را داشته باشيد.
o پيشازهرچيز، لازم است بدانيم كه در خليجفارس حدود سيصدواندي جزيره وجود دارد كه ملل منطقه و حتي اكثر مردم كشورهاي مالك، فقط اسم چند جزيره را ميدانند و بقيه جزاير را اصلا نميشناسند. جالبآنكه حتي جزاير تنب و ابوموسي از جمله جزاير گمنام بودند؛ چرا كه تنب كوچك اصلا خالي از سكنه است و تنب بزرگ و ابوموسي هم جمعيتي اندك داشتند كه با ماهيگيري روزگار ميگذراندند. از اين ميان، جزيره ابوموسي به دليل داشتن خاك سرخ از قرن نوزدهم مورد توجه انگليسيها و هلنديها قرار گرفت و لذا هلنديها و سپس انگليسيها امتيازاتي را در اين خصوص گرفتند و از آن پس اين جزيره مورد توجه قرار گرفته و كلمه ابوموسي در متون ذكر گرديد اما همچنان از جزاير تنب در متون اثري نبود. تنب يك كلمه فارسي جنوبي و تنگستاني به معني تپه است كه عربها آن را با «طاي» مالف مينويسند تا به آن يك صورت عربي داده باشند، درحاليكه اين طرز نوشتن كلمه به لحاظ املايي و قواعد زباني غلط است، علاوه بر آنكه تلفظ كلمه را هم عوض ميكند؛ بعد هم اين «طنب»ها را به جاي «كوچك» و «بزرگ» با صفتهاي «صغرا» و «كبرا» ذكر ميكنند تا به آنها به دروغ وجههاي كاملا عربي بدهند. بعضي از منابع غربي نيز كه در ازاي دريافت پول به نفع آنها تبليغ ميكنند مثلا تنب كبرا را Greater Tonb مينويسند؛ يعني درواقع به اقداماتي دست زنند كه سراسر فريب جغرافيايي، فريب اسمي و . . . است؛ يعني يك حكومت ميخواهد براساس فريب مدعي شود كه خاك يك كشور ديگر مال من است. به اين صورت فقط ميتوانند عدهاي را فريب بدهند، همه ملل دنيا را كه نميتوانند. براي همين، خيلي مهم است كه در بحثهاي بينالمللي خودمان اين نكات را مورد توجه قرار دهيم.
البته اين را هم بگويم كه جميع امارات متحده عربي در اين مساله زياد نقش ندارند بلكه فقط ابوظبي و راسالخيمه هستند كه اين بحث را مطرح ميكنند، وگرنه ديگر امارات حتي حاضر نيستند وارد اين بحث شوند. لاجرم ــ همچنان كه هميشه گفتهام ــ عامل اصلي اين بحث، ابوظبي است و ادعاي مالكيت آن هم سراسر فريب و دروغ است؛ سوابق تاريخي زيادي هم نميبينيم كه توجيهكننده اين ادعا باشد. جيمز موريه كه اوايل قرن نوزدهم با سفر دريايي به ايران ميآيد، سفرنامه عظيمي نوشته كه اتفاقا بهگونهايفوقالعادهجالب، از دو جزيره تنب هم اسم ميبرد. او مينويسد امروز ما به كنار جزيرهاي رسيديم كه نام آن، تنب است و اين جزيره به ايران تعلق دارد. لاريمر نيز از ديگر افرادي ميباشد كه زحمت فوقالعاده ارزشمندي در شناسايي جغرافياي خليجفارس كشيده است. بههرحال انگليسيها وقتيكه آمدند و در همه جاي دنيا امپراتوري خود را برقرار كردند، اين استعمار خودبهخود كه درست نشد بلكه براساس مطالعات دقيق منطقه بود. لاريمر زحمات فوقالعاده زياد و ارزشمندي كشيد و كتاب او نيز فوقالعاده ارزشمند است. وي پس از مطالعه تمام سواحل، جزاير و بنادر، اين جزاير را متعلق به ايران ميداند؛ بهويژه درباره ابوموسي توضيحات زيادي ميدهد و درخصوص اين كه انگليسيها چهموقع امتيازات مربوط به آنجا را گرفتند و بهچهصورتي از منابع معدني آن استفاده ميكردند، صحبت ميكند.
يك چنين اشاراتي در تاريخ هست اما همه اين اشارت، جزاير را با نظر به تعلق آنها به ايران تعريف ميكنند. نكته بسيار جالب اينكه حتي نقشههاي رسمي دولت فرانسه و خود انگليس از قرن هجدهم اين جزاير را جزو ايران ذكر كردهاند. در اين رابطه داستان جالبي وجود دارد، مبني بر اينكه دولت هند بريتانيا دستور ميدهد كه يك نقشه بزرگ از خليجفارس تهيه گردد و اين نقشه بسيار معروف كه در آن جزاير سهگانه جزو خاك ايران ذكر شدهاند، در سال 1886.م چاپ و منتشر ميشود. سفير بريتانيا در دربار ايران، نسخهاي از اين نقشه را كه به ناصرالدينشاه هديه ميدهد، پهن كرده و با افتخار فراوان براي او توضيح ميدهد كه بريتانيا موفق شد چنين نقشهاي را تهيه كند. اما شاه بيخبر ما ــ كه فكر نميكنم تاريخ ايران هرگز بتواند او را بهخاطر رفتار نابخردانهاي كه در قبال خاك ايران داشت ببخشد؛ چون شاهان ديگر گرچه ممكن است خطاهاي زيادي هم كرده باشند چنانكه در زمان سلطنت او چهارده كشور از دل ايران درآمد، حتي در جاهايي خاك ايران را بخشيد اما در تاريخ ذكر نشده است ــ وقتي نقشه را نگاه كرد، به سفير بريتانيا گفت: «مگر روي اين جزاير ننوشتهايد ايران؟ پس اين ادعاها و دعواها ديگر چيست؟» بههرحال، سفير از اين ماجرا شرمسار شد و سپس گزارش مفصلي از ماوقع به دولت متبوع خود ارسال كرد و وزير خارجه بريتانيا نيز در حاشيه گزارش او نوشت كه ازاينپس نقشههاي رسمي به سران دولتها داده نشود. با توجه به اينكه قانون بريتانيا، Common Law يعني به صورت قانون عمومي است و هركدام از اين قبيل حوادث خودبهخود به قانون تبديل ميشود، اين مساله نيز حكم قانون را پيدا كرد و بههميندليل به سر و صداي عظيمي منجر گرديد كه معروفيت بسيار اين نقشه را در پيداشت.
در مورد ادعاها بد نيست يادآوري كنم كه اولين جلسه برخورد من با عربها در سال 1992.م در انگلستان بود كه پارلمان انگليس از من دعوت كرد در جلسهاي متشكل از كارشناسان عرب و انگليسي و . . . حضور يابم. جلسه فوقالعاده مهمي بود كه با شركت بيستودو سفير عرب تشكيل شد. زمانيكه در آنجا تاريخچه اين جزاير را تبيين ميكردم، سفير اتحاديه عرب در لندن متوجه شد كه من كمكم دارم به تاريخ اين نقشه نزديك ميشوم. لذا براي آنكه پيشدستي كرده و طرح مرا خنثي كند، دست بلند كرد و از يك انگليسي كه همكار من در دانشگاه لندن بود، پرسيد: آيا نقشه 1886 صحيح است، يا در آن اشتباه نيز وجود داشت؟ او هم گفت: «نقشه اشتباه بوده است.» من گفتم: مگر امكان دارد كه نقشه رسمي دولت بريتانيا اشتباه چاپ شود؟ گفت: بله امكانش هست. گفتم: امكان يك چيز و واقعيت چيز ديگري است و لذا شما نميتوانيد چنين ادعايي بكنيد؛ چرا كه دولت بريتانيا بزرگترين امپراتوري روي كره زمين را براساس همين مطالعات بهوجود آورد و اگر قرار بود اين مطالعات اشتباه باشد، به چنين نتايجي نميرسيد. حالا ولو از شما قبول كنيم كه اين نقشه اشتباه چاپ شده، من حدود بيستوهفت نقشه رسمي پيدا كرده و با خود آوردهام، اين چطور، آن يكي چطور، اينها همه اشتباه است؟ بعد از اين بود كه آنها مغلوب شدند. جلسه به هم ريخت و همه با حالتي نگران جلسه را پايان دادند و مساله در آنجا به نفع ما تمام شد. بعدها همين حضرات در نوشتههاي ديگري گفتند كه آن نقشه اول اشتباه بوده و نقشههاي بعدي هم به تأسي از اولي به اشتباه چاپ شدهاند. حالا جواب من به آنها اين است كه نقشههاي چاپشده قبل از نقشه 1886ــ كه در كتاب من حدود ده مورد از آنها ذكر شده ــ چطور؟ آيا آنها هم اشتباه چاپ شدهاند؟ شما داريد تلاش بيهوده ميكنيد كه بگوييد آسمان پايين و زمين بالا است تا مطالب خودتان را به اثبات برسانيد، غافل از آنكه واقعيت را نميتوانيد كتمان كنيد. ما امروز بيش از بيستوهفت نقشه رسمي داريم كه من آنها را پيدا كردهام و قطعا بيش از اين هم وجود دارد و همه آنها اين امر را تاييد ميكنند كه اين جزاير متعلق به ايران است.
l در سال 1904 كه پس از مدتي دستبهدستشدن اين جزاير، سرانجام بريتانيا با قواي نظامي در جزاير مستقر شد، آيا ايران در آن مقطع و يا در سالهاي قبل از آن، جهت اعمال حاكميت موثر خود اقداماتي را صورت داده بود و چه شد كه بريتانيا توانست جزاير را تصرف كند؟
o جلسه محرمانهاي در سال 1902 در وزارت خارجه بريتانيا در لندن تشكيل شد كه در آن صحبت شده بود شوروي ميخواهد از طريق تنگههرمز به داخل خليجفارس نفوذ كند، يعني بحثي شبيه آنچه انگليسيها هميشه با بهانهقراردادن شوروي يا روسيه زمينهاي ما را غصب ميكردند. بدبختي ما هم اين بود كه هميشه در كنار شوروي يا روسيه بوديم و به همين دليل همواره سرزمينهاي ما وجهالمصالحه قرار ميگرفت. بههرحال، انگليسيها به اين نتيجه رسيدند كه بايد از اين دستاندازي روسيه به خليجفارس جلوگيري شود و براي اين كار، لازم است كه بريتانيا جزاير حساس تنگههرمز را اشغال كند. جزاير هنگام، قشم، لارك، هركدام بهنحوي از قبل تحت اشغال بريتانيا بودند ــ البته اين اشغال رسمي نبود ــ و فقط دولت ايران در اين ميان بيخبر بود وگرنه آنها هر كاري كه ميخواستند ميكردند. انگليسيها در هر كدام از اين جزاير تاسيسات دريايي و انبار ذخاير درست كرده و پرچم بريتانيا را هم برافراشته بودند. لاجرم بايد گفت اين جزاير عملا در اشغال بريتانيا بودند. سه جزيرهاي كه آن موقع انگليسيها به اشغال آنها تصميم گرفتند، تنب بزرگ، ابوموسي و سري بودند (جزيره تنب كوچك آن موقع جزو اين جزاير سهگانه نبود بلكه بعدها در سال 1908 اشغال شد.)
در اينجا ناچارم بهصورت معترضه ابتدا مطلبي را درخصوص نام جزيره سري ايراد كنم كه واقعا تاسف مرا برميانگيزد. متاسفانه الان رايج شده است كه ما اين جزيره را سيري ميناميم. درحاليكه نام دقيق آن «سري» است. نام قديم اين، جزيره، «راز» بود و دليل آن هم اين است كه اين جزيره بهويژه در مواقعي از سال، پشت بخارات آب و مه پنهان ميشود و پيداكردن آن مشكل است و لذا به آن گفتند جزيره راز و عربها آن را به سري تبديل كردند. اما چرا سيري ميگويند؟ چون ما براي كشف كشور خودمان به تاريخ خودمان كه مراجعه نميكنيم بلكه در نقشههاي انگليسي به جستجوي آن ميپردازيم و در آنجا هم اين اسم را بهصورت Sirri قيد كرداند و لذا آن را سيري ميخوانيم، غافلازآنكه در انگليسي كلمات شرقي براساس يك تلفظ خاص عربي هجي ميشوند؛ چنانكه اصفهان را بهصورت ايصفهان (Isfahan) مينويسند؛ يعني آن را نه با E بلكه با I ميآورند. سري هم بايد به صورت Serri باشد؛ كماآنكه اصلا وقتي دو حرف rr (يعني تشديد) پس از مصوت بلند i واقع شود، ديگر نميتوان آن را مشدد (سيري) خواند.
بههرحال انگليسيها تصميم گرفتند آن سه جزيره را اشغال كنند اما البته اين اشغال بهصورت مستقيم نبود بلكه آنها بهواسطه امارات اين كار را انجام دادند (منظور از امارات هم شيخنشينهاي مختلف بود نه اين امارات متحده.) بريتانيا در آن موقع تصميم گرفت كه اين جزاير را به شيخ قاسميه واگذار كند و اين تصميم در سال 1903 رسما به عوامل و كارگزاران بريتانيا در هندوستان و خليجفارس ابلاغ شد و اسناد آن هم موجود است. قاسميها هم براي تدارك اين مساله، پس از سنجيدن جوانب كار، در تابستان 1903 با برافراشتن پرچم شيخ شارجه در اين سه جزيره، ماموريت محوله را انجام دادند. ايران مطابق معمول متوجه قضيه نبود، ضمنآنكه انقلاب مشروطيت نيز بهتدريج پا ميگرفت و توجه دولت ايران بيشتر به اين مساله معطوف بود. در همان ايام دولت ايران طي قراردادي، موسيو نوز بلژيكي را براي رسيدگي به امور گمركات استخدام كرده بود. نوز نمايندگاني داشت كه بهعنوان ماموران گمركات ايران در جاهاي مختلف مشغول به كار بودند. نماينده او در جنوب، بهنام موسيو دانبرين، در سال 1904 وقتي براي سركشي سالانه به اين جزاير رفت، با پرچمهاي عجيب و غريبي روبرو گرديده و با عصبانيت دستور داد اين پرچمها را پايين كشيده و پاره كنند. او سپس پرچم ايران را برافراشت و چند تفنگدار را هم براي حفاظت از اين پرچمها در آنجا مامور كرد. اما وقتي بريتانيا از ماجرا باخبر شد، بهسرعت پرچم ايران را پايين كشيد و مجددا پرچم شيخ شارجه را برافراشت. دوباره ايرانيها آمدند و آن پرچم را پايين كشيدند، تا اينكه سرانجام دو طرف قرار بر اين گذاشتند كه هيچ پرچمي در اين جزاير نباشد تا تكليف آنها بعدا روشن شود؛ يعني ديگر وضعيت اشغال نظامي برقرار نبود. درست است كه آنها با توپ و تفنگ آمدند و پرچم را پايين كشيدند و مامور گارد ايراني را مرخص كردند، اما نتيجه اين شد كه جزاير بدون پرچم باشد تا تكليف روشن گردد؛ كه البته شصتوهشتسال طول كشيد تا اين تكليف روشن شود! لاجرم از نظر حقوقي وضعيتي برقرار شد كه جزاير در مالكيت هيچكدام از دو طرف نبود اما انگليسيها در هنگام طرح دعوا، فريبكارانه مدعي شدند كه اشغال بريتانيا بعد از 1904 نيز تداوم داشته است. درحاليكه اينطور نيست و آنها وعده دادند كه ديگر پرچمشان را آنجا نزنند تا تكليف روشن شود؛ يعني ديگر اشغال منتفي گرديد و بلاتكليفي نيز صرفا به لحاظ حقوقي بود، وگرنه از نظر ايران روشن بود كه تكليف چيست. خلاصه، در عمل اين جزاير همينطور دستبهدست ميشد. البته جزاير اهميتي هم نداشتند كه دستبهدست شدن آنها مثلا تاثيري داشته باشد. بههرحال، ازآنپس ديگر هيچكدام از دو طرف پرچم خود را در آنجا نزدند. اما مثلا اگر ايران ميخواست در آنجا اداره گمرك درست كند، انگليس ايراد ميگرفت و لذا ايران صرفنظر ميكرد و يا از سوي آنان نيز هروقت مثلا شيخ شارجه اسبهايش را به اين جزاير ميفرستاد، ايرانيها ميرفتند و آنها را بيرون ميكردند و اين وضع در آن سالها همچنان ادامه پيدا كرد. ضمنآنكه بريتانيا در آن زمان ابرقدرت بود و دولت ايران در يك وضعيت فوقالعاده ضعيف قرار داشت و فقط اين اواخر بود كه دولت ايران سر و كلهاي براي خود دست و پا كرد، والا قبل از دهه 1960 ايران اصلا مطرح نبود.
چنانكه ملاحظه ميشود، بريتانيا اين جزاير را به نمايندگي از شيوخ شارجه و بعدها راسالخيمه اشغال كرد و پرچم خودش را هم اول نزد، بلكه ابتدا پرچم آنها را نصب كرد كه البته بعدا پرچمها برداشته شدند. حال، نكته بسيار جالب آنكه در اين دستبهدستشدنها، ايران و شيخ راسالخيمه ــ اين شيخنشين در سال 1921 تاسيس شد ــ در سال 1934 بدون اطلاع بريتانيا، يكسري قول و قرارهاي پنهاني با هم ميگذارند و طبق اين قرار شيخ راسالخميه خودش در ژانويه 1935پرچم راسالخميه را از تنب بزرگ پايين ميآورد و پرچم ايران را هم بالا ميبرد. اما چند روز بعد كه بريتانيا از ماجرا باخبر شد، دوباره پرچم ايران را پايين كشيد و شيخ راسالخيمه را مجبور كرد كه پرچم خود را در آنجا بالا ببرد و حتي پولي هم به او دادند، بهعنوان اينكه انگليس در اينجا چراغ دريايي نصب كرده و لذا جزيره را از شما اجاره ميكند.
l اينكه ميگوييد حاكم عرب نميخواسته اين امر را بپذيرد، آيا ارزش استنادي هم دارد كه در دعواها بتوانيم از آن بهرهبرداري كنيم؟ يعني در جايي بهعنوان سند ضبط شده است؟
o مطمئنا همه اينها تاثير و كاربرد دارد؛ چون همه حرفهايي كه به شما ميزنم مستند ميباشد. درست است كه ما در تاريخنويسي خودمان مطالب زيادي را همينطور بيسند و پايه بيان ميكنيم، اما توجه داشته باشيد كه همه حرفهايي را كه در اينجا مطرح ميكنم، سراسر به اسناد دولت بريتانيا و مقداري نيز به اسناد دولت ايران مستند ميباشد و همه آنها را در كتاب «امنيت و مسائل سرزميني در خليجفارس» گردآوري و ضبط كردهام. بهاينخاطر بيشتر از اسناد آنها استفاده كردهام كه در اين ماجرا طرف ما بريتانيا و دستنشاندههاي او هستند و لذا قصد من اين است كه سندهاي خود بريتانيا را به رخ آنها بكشم و بگويم اينها چيزهايي است كه خودتان گفتهايد. براي همين هم كتاب من مملو از اسناد بريتانيا ميباشد. جالب است وقتي اين كتاب از زير چاپ درآمد، خيلي سروصدا كرد. يك ديپلمات انگليسي در مجلهاي كتاب را نقد كرده و نوشته بود كتاب خوبي است و طبيعتا چون مجتهدزاده ايراني بوده و به زبان فارسي تسلط دارد، لاجرم دسترسي بيشتري به منابع فارسي داشته كه ما از آنها بيخبر بودهايم و به همين دليل اين كتاب غناي بيشتري دارد. من هم در جواب نقد او نوشتم كه اصلا چنين چيزي نيست. شما كتاب را درست بخوانيد، مثل شرقيها نخوانده نظر ندهيد. خواهيد ديد كه تمام اتكاء من به اسناد انگليسي و به اسناد رسمي دولت بريتانيا بوده است. يعني وقتي ميگويم فلان تصميم در سال 1902 گرفته شد، مكاتبات دولتي آنها را در اين زمينه ارائه ميكنم كه وزارتخارجه مثلا نوشته در فلان جلسه ما چنين تصميمي گرفتيم كه بايد فلان تاريخ اجرا شود. اين مستندات هم، سراسر به نفع ما هستند و تاكنون در صحنههاي بينالمللي آنها را ارائه هم دادهايم. لذا وقتي امارات ميگويد اگر راست ميگوييد بياييد به دادگاه بينالمللي برويم، هميشه جواب من اين بوده كه ما خيلي وقت است كه در دادگاه بينالمللي هستيم، ما خيلي وقت است كه در دادگاه افكار عمومي بينالمللي هستيم و دايما اسناد و مدارك است كه ارائه ميدهيم. اين شما هستيد كه اگر راست ميگوييد يك سند ارائه دهيد.
l بهنظر ميرسد دعواي طرفين درواقع از سال 1928 حالت رسميتري به خود گرفت و براي اولينبار در اين سال بود كه ايران و بريتانيا در نشستي در تهران مسائل مربوط به مالكيت جزاير سهگانه را رودررو بررسي كردند. لطفا درخصوص ماهيت اين گفتوگوها و نيز نتايج حاصله توضيحاتي بفرماييد. ضمنا علت اينكه مذاكرات مذكور به برافراشتهشدن پرچم بريتانيا در سال 1930 در جزاير انجاميد، چه بود؟
o خوب، پس ابتدا لازم است بدانيم كه در مقطع سال 1928 چه اتفاقي افتاد. ببينيد، در سال 1921 رضاخان كودتا كرد و قدرت را در ايران به دست گرفت و در سال 1924 بود كه شاه شد. رضاشاه كه در ايران به قدرت رسيد، سعي كرد نظام قديمي حكومت ايران را منحل كند. حكومت ايران از زمان هخامنشيان به صورت نظام فدرال بود. البته فدرال كلمه جديدي است و به اصطلاح رايج آن دوران، بايد گفت نظام شاهنشاهي بود؛ يعني نظامي كه در هر كدام از نقاط مختلف آن يك شاه حكومت ميكرد و يك شاهنشاه نيز در راس همه آنها بود. اما رضاشاه اين نظام را منحل كرد. گرچه باز هم از كلمه شاهنشاه استفاده ميشد، اما تشريفاتي بود و نظام ايران ديگر شكل شاهنشاهي سابق را نداشت، بلكه درواقع يك نظام سلطنتي بود كه در چارچوب نظام حكومت ــ ملتي فرم گرفته بود.
من متوجه اصطلاحي كه به كار ميبرم هستم و نميگويم دولت ــ ملتي؛ چون اشتباه است. متاسفانه بسياري از اصطلاحات غربي را در كشور ما بهاشتباه ترجمه كردهاند و از آنها بهاشتباه هم استفاده شده است. يكي از اين قبيل موارد نيز همين نظام حكومت ــ ملتي است، كه معادل درست Nation State ميباشد اما آن را به دولت ــ ملت ترجمه كردهاند. در حاليكه مترجمان آن متوجه نبودهاند كه State نه به معناي دولت، بلكه به معناي حكومت است. آنچه معناي دولت ميدهد، كلمه Government ميباشد. وقتي ميگوييم دولت خاتمي، دولت تاچر، دولت بلر، منظور Government (دولت) است نه State (حكومت). Khatami State يا Khatami Government هيچكدام مصطلح نيست، ولي منظور از State در ايران، نظام جمهوري اسلامي و حكومت ميباشد. پس ما اينجا وقتي از Nation State صحبت ميكنيم درواقع منظور ما حكومت ــ ملتي است؛ ضمن اينكه «ملي» هم نبايد گفت، چون معادل ملي در انگليسي، كلمه National ميباشد درحاليكه عبارت موردنظر ما Nation State است و لذا بايد گفت: «ملتي»؛ چون رابطه ما در اينجا با ملت و در نسبت با ملت است. اين اصطلاح درواقع در مقابل Territorial State به معني حكومت سرزميني قرار ميگيرد كه هر دو از انواع ردهبندي فرم حكومتي هستند؛ كماآنكه به لحاظ تاريخي، پيش از اين دو شكل حكومتي، نظام Tribal State يا حكومت قبيلهاي را داريم. پس در مقابل Nation State بايد از حكومت ــ ملتي استفاده كرد و دولت ــ ملت غلط محض است و شخصا از تكرار آن رنجيده ميشوم؛ اما چون غلط مصطلح شده، براي كساني كه از آن استفاده ميكنند، ترك آن دشوار است.
بههرحال، صحبت بر سر اين بود كه رضاخان بساط شاهنشاهي را برچيد و در ايران Nation State را تاسيس كرد و براي ايجاد يك چسبندگي ناسيوناليستي و ملي در ايران، دست به پارهاي اقدامات زد كه ازجمله ميتوان به تلاش وي براي بيرونكردن كلمات خارجي از زبان فارسي اشاره كرد. او همچنين روي تاريخ باستان ايران مانور ميداد كه ما چنين بوديم و چنان. رضاخان در اين راستا يكسلسله ادعاها و اقدامات سرزميني را نيز شروع كرد كه جنبه وطني و جلب احساسات ملي داشت، بهويژه ادعايي كه نسبت به بحرين مطرح نمود. جالبآنكه بحرين هم دقيقا همانند ابوظبي و عمان از دست ايران خارج شده بود؛ چراكه همه اين مناطق جزو تيول ايران بودند و فقط بحرين اين وضعيت را نداشت؛ يعني افغانستان، تركمنستان و آذربايجان شمالي هم همينطور بودند. اما چرا رضاخان فقط روي بحرين دست گذاشت؟ دليلش اين بود كه او فكر ميكرد براي ايجاد چسبندگي ايراني در كشور بايد يك تقابل عربي درست شود و چون وضع بحرين طوري بود كه وقتي در زمان كريمخانزند از پيكره ايران جدا شد، يك جامعه كاملا ايراني بود اما از آن موقع و بهويژه پس از جدايي واقعي آن از زمان ناصرالدينشاه، بريتانيا با آوردن مهاجران عرب به بحرين آن را به يك جزيره عربي تبديل كرد و اين وضعيت در آنجا به تلاطمات و احساسات شديدي دامن زد كه اين احساسات به ايران نيز كشيده شد؛ چنانكه امروز هم هست و شما محافلي را ميبينيد كه با تعصب شديدي راجع به بحرين صحبت ميكنند و از اينكه بحرين عربي شده، سخت متاثر هستند. رضاخان با علم به اين مساله، روي اين نكته دست گذاشت و البته موفق هم شد كه هيجانات زيادي را در ايران بهوجود آورد. حتي بعدا در زمان پسرش، مجلس ايران دو كرسي براي بحرين بهعنوان استان چهاردهم تعيين كرد و همين مساله انسجام ملي زيادي را توليد كرد. من هميشه ميگويم: عربها در ايجاد انسجام ملي در ايران خيلي تاثيرگذار بودهاند. حمله عراق به ايران، ايران را بهگونهاي تمامعيار يكپارچه كرد. در آن زمان، ايران از درون واقعا با خطرات بزرگي مواجه بود و صدام خودش هم نفهميد كه چگونه ايرانيها را به هم نزديك كرد. همين ادعاهاي امارات نيز در سطح وسيعي در ايران ايجاد يكپارچگي ميكند اما آنها خودشان متوجه اين خدمات غيرمستقيمشان نيستند.
علاوه بر آنچه گفته شد، در اين دوران بين ايران و بريتانيا نيز اصطكاكهاي زيادي در خليجفارس بهوجود آمد؛ تا بدانجا كه حتي سرچارلز بلگريث پيشنهاد داد كه نام خليجفارس را تغيير دهند. اما بريتانيا فورا اين پرونده را مخفي كرد و به افراد خود توصيه نمود كه ما بهاندازه كافي مشكل داريم، مشكل جديد درست نكنيد. درواقع برخلاف دورههاي قبل، اينبار دولت بريتانيا درصدد بود مشكلات را حل كند؛ چون بريتانيا گرچه در مقاطعي بسيار قوي بود، اما اينك در خليجفارس در يك موقعيت ضعيف و آسيبپذير قرار داشت؛ چون به لحاظ نگرش مبتني بر جغرافياي سياسي تاريخي، ايران تا آن زمان هميشه تنها كشور خليجفارس بود؛ يعني هيچوقت در خليجفارس دولتي غير از ايران نداشتيم. عربستان سعودي در سال 1932 درست شد و عراق نيز در سال 1924 بود كه به صورت يك كشور مستقل درآمد؛ تازه همينها را هم انگليس و عثماني بهوجود آوردند. براي همين است كه ميگوييم خليجفارس يك مفهوم چندهزارساله است. اما الان عليرغم همه اين تهديدها، متاسفانه در وضعيتي قرارداريم كه حتي بعضي از ايرانيها هم از اين مسائل خبر ندارند. بههرحال، در آن موقع بريتانيا به خاطر شرايط ضعفي كه در آن قرار گرفته بود، وقتي كه ديد با تنها حكومت قانوني منطقه، طرفيت شديدي پيدا كرده، كموبيش در مقابل ايران كوتاه آمد.
اگر بخواهيم مساله را قدري بيشتر بسط بدهيم، بايد گفت حضور بريتانيا در خليجفارس درواقع به زمان حاج ميرزا آغاسي، يعني به سال 1820.م برميگردد كه بريتانيا به بهانه شكستدادن دزدان دريايي به خليجفارس آمد و دزدان دريايي هم همين شيوخ و اماراتي بودند كه الان هستند. خود بريتانيا آن موقع اين شيوخ را به دزدي دريايي و قاچاق برده در منطقه متهم كرد و در سال 1819 راسالخيمه را كه ياغيترين قبيله بود شكست داد؛ اما در سال 1820 اولين قرارداد تحتالحمايگي را با آنها بست كه درواقع ماهيت قرارداد صلح را پيدا كرد؛ چون بريتانيا در اين قرارداد اجازه حمل پرچم مستقل را به شيوخ داده بود و لذا يك نوع شناسايي موجوديت سياسي را به آنها اعطا مينمود كه در قراردادهاي بعدي نيز آن را تكرار كرد. البته همه اين شيخنشينها از همان ابتداي تاريخ، جزو قلمرو ايران بودند، اما چون در ايران حكومت فدرالي و ملوكالطوايفي بود، بهخاطر فساد كاملي كه وجود داشت، هيچكس توجه نميكرد كه آنجا چه خبر است. حاج ميرزا آغاسي اولين كسي است كه در سال 1840 از سوي ايران اعتراض كرده و اطلاعيه رسمي صادر نمود كه شما داريد چهكار ميكنيد، آنجا سرزمين ما است. منتها بدبختي ما از نظر فرهنگي و مطالعات تاريخي و جغرافيايي اين بود كه در متون قديمي ما همهجا كلمه جزاير را به جاي بنادر به كار بردهاند و لذا وقتي حاج ميرزا آغاسي ميگويد همه جزاير خليجفارس مال ما است، منظورش همه بنادر و جزاير است. واقعا بدبختي عجيبي است. من خودم مدتي طول كشيد تا بفهمم در آن زمان وقتي اين افراد ميگويند جزاير، منظورشان فقط جزاير نيست. بلكه بنادر را نيز شامل ميشود. امان از بيسوادي! مثلا عوامل دولت ايران كه در نواحي جنوب بودند، از روي بيسوادي نوشتهاند كه جزاير چنين شدند و چنان شدند؛ يا همينطور، چون شهر ابوظبي و يا قسمتي از شهر دبي جزيره بودند، ايرانيها به همه سواحل، بنادر و كرانهها هم ميگفتند جزاير؛ چنانكه حتي حاجميرزا آغاسي هم كه نخستوزير مملكت است وقتي بيانيه رسمي صادر ميكند ميگويد همه جزاير خليجفارس مال ما است، در صورتيكه منظور او همه شيوخ و قبايل و سواحل بوده است. اما همان موقع بريتانيا منظور او را فهميد و لذا كوتاه آمد. بنابراين لازم است بهخاطر داشته باشيم كه در گذشته، برخلاف امروز، حتي كل خليجفارس از آن ايران بوده و هيچ دولت و حكومت ديگري جز ايران در اين منطقه وجود نداشت. اما بريتانيا به بهانه مبارزه با دزدان دريايي، يعني با تزوير پاي خود را به اين منطقه باز كرد. البته سابقه حضور آنها در خليجفارس به زمان شاهعباس برميگردد كه براي بيرونكردن پرتقاليها به اين منطقه آمده بودند. اما بريتانيا در اين خصوص هيچ جوابي نميدهد؛ چون در صورت جوابگويي مساله جنبه حقوقي پيدا خواهد كرد و لذا با زيركي تشخيص داد كه سكوت كند تا خودبهخود اين مساله تمام شود. بعد از حاج ميرزا آغاسي بريتانيا بازهم به كار خود ادامه داد و براي اينكه به آن جنبه حقوقي هم بدهد، از اميركبير اجازه تفتيش كشتيهاي ايراني را درخواست كرد و متاسفانه اميركبير هم به اين خواسته آنها جواب مثبت داد.
اما پس از اميركبير دولت ايران هم در هرات با انگليسيها كه رسما در مقابل او قرار گرفته بودند ميجنگد و هم از همه مهمتر ــ نظر به بحث گفتوگوي ما ــ در بندرعباس در مقابل انگليسيها ميايستد؛ بهاين دليل كه دولت ايران از زمان فتحعليشاه بندرعباس را به سلطان عمان اجاره داده بود و حالا كه سالهاي زيادي از اين اجارهداري ميگذشت، آنها ياغي شده بودند و ماليات هم نميدادند. بريتانيا كه در آن زمان با بقيه شيوخ منطقه قرارداد بسته و آنها را به تحتالحمايگي خود درميآورد، با شيخ عمان، يعني با شيخ يوسف نماينده سلطان عمان نيز قراردادهايي بستند تا آنجا را هم شيخنشين كنند. البته بندرعباس هم كه ميگوييم، فقط شهر بندرعباس نبود، بلكه آنها از شهر بندرعباس تا نزديك مرز فعلي پاكستان، يعني تمام مكران را ميخواستند به يك شيخنشين تبديل كنند. اينجا بود كه ميرزاآقاخان نوري به آنان اخطار داد كه چون ياغي شدهايد و به دولت ايران اجاره نميدهيد، از بندرعباس خارج شويد كه آنها هم مقاومت كردند و حتي ادعاي استقلال نمودند. ميرزا تصميم به حمله و سركوب آنها گرفت كه انگليسيها به او اخطار رسمي دادند مبني بر اينكه شما در بندرعباس با بريتانيا طرف هستيد. اما ميرزاآقاخان بيتوجه به آنها رفت و جنگيد و عمانيها را شكست داد. او همه شيخها را از خليجفارس بيرون كرد و بريتانيا نيز بيآنكه دخالتي داشته باشد، صرفا به اعتراض اكتفا كرد.
جالب اينكه سلطان عمان بعدا به ناصرالدينشاه متوسل ميشود و شاه ميرزاآقاخان نوري را از اذيت آنان بازداشته، ميگويد: بگذاريد اجارهداري داشته باشند. نوري ميگويد: نميشود، مگر خاك يك كشور را هم اجاره ميدهند. شاه ميگويد: حالا چون از قبل بودهاند، بگذاريد باشند. بعد از اين ميرزا با سلطان عمان يك قراردادي ميبندد كه در تاريخ جهان بيسابقه است. طبق اين قرارداد سطان عمان زماني ميتواند خاك ايران را اجاره كند كه تبعه دولت ايران باشد. سلطان عمان نامهاي به ناصرالدينشاه نوشت كه من خودم پادشاه عمان هستم، چطور ميشود كه من تبعه دولت ايران بشوم؟ در تاريخ چنين چيزي سابقه ندارد؛ گذشته از آن، من قبول ميكنم اين اجارهداري فقط براي بيستسال بوده، قابلتكرار نباشد و ضمنا اجارهدراجاره هم نكنم، يعني آن را به بريتانيا اجاره ندهم، بهجاي ششهزار تومان خراج سالانه هم شصتهزار تومان ميپردازم.
ما چنين درگيريهايي با انگليس در اين تاريخ، بهخصوص زمانيكه رضاخان سركار آمده بود، داشتيم. اين بود كه بريتانيا ناچار شد براي حل اين درگيريها مذاكره كند. يعني در تمام شصتوهفتسالي كه اين كشمكش وجود داشت، اگر دو يا سهبار با انگليسيها مذاكره كرده باشيم، فقط مواقعي بوده كه انگليس در تنگنا قرار ميگرفت و لذا مجبور به مذاكره ميشد. البته هيچكدام از اين مذاكرات جز آخرين آنها به نتيجه نرسيد. در سال 1328.ش بود كه بريتانيا نظر به وضعيتي كه داشت قبول كرد كه با ما مذاكره كند. نماينده انگليس، سر رابرت كلايف بود كه با تيمورتاش مذاكره ميكردند. شيوه مانوردهي طرفين در اين مذاكره واقعا جالب است: يك بار ايران پيشنهاد مراجعه به جامعه ملل متفق را ميدهد، انگليس قبول نميكند و بار ديگر انگليس همين پيشنهاد را ميدهد، ايران قبول نميكند. يا آنجا كه بر سر بحرين مذاكره ميكنند، بازهم بههمينشيوه طرفين بهتناوب پيشنهاد ميدهند و باز رد ميكنند. اينچنين، سرانجام مذاكرات به جايي نرسيد و تعطيل شد؛ چون علاوهبراين، در انگلستان نيز دولت متعصبي روي كار آمد و دستور داد كه مذاكرات را متوقف كنند. البته اگر تداوم هم مييافت، به اين شيوه هيچ نتيجهاي نداشت. بنابراين سرنوشت جزاير بازهم به همان حالت كه بود باقي ماند.
تاريخ سياسي بريتانيا، فرانسه و امريكا را كه نگاه ميكنيد، ميبينيد اغلب كارهايي را از اين حزب توقع داريد، حزب مقابل آن انجام ميدهد. در اين مساله جزاير هم دقيقا همينطور بود؛ يعني حزبي كه با ايران مذاكره ميكرد حزب محافظهكار بود كه معمولا آدمهاي متعصب و نژادپرستي هستند و مطابقانتظار نبايد زير بار چنين مذاكراتي بروند، در حاليكه آنها با ايران مذاكره ميكردند اما حزب كارگر كه معمولا دموكرات و طرفدار حقوقبشر هستند و مدعياند كه حقوق ملل جهان را در نظر دارند، وقتي روي كار آمدند، با يك حس خودبرتربينانه نسبت به ايرانيها، مذاكرات را يكطرفه متوقف كردند.
l آقاي دكتر مجتهدزاده، يكي از نكات كليدي در مبحث دموگرافيك جزاير، قاسميها هستند. اين مساله همواره مورد بهرهبرداري دولت بريتانيا و در سالهاي بعد اماراتيها بوده است. ضمن شرح تاريخچه اين خاندان، بفرماييد اين گروه در طول تاريخ، ايراني محسوب ميشدهاند، تحت تابعيت دولت ايران بودهاند و يا اصلا ايراني نبودند؟ چون با نظر به فعاليتهاي اين خانواده است كه بحث مالكيت دوگانه از سوي بريتانيا و امارات مطرح ميشود.
o اصليت خانواده قاسمي از اطراف بندرعباس بودند. آنها جزو مهاجران ايراني عصر صفوي هستند. در تبيين وضعيت جمعيتي خليجفارس، براساس اسناد متقن تاريخي، ساكنان اوليه سراسر اطراف خليجفارس ايرانينسب و تيرههايي بودهاند كه اصليت ايراني داشتهاند. منتها با اين تفاوت كه سواحل شمالي هميشه پرجمعيتتر بود، بهخصوص اطراف بندرعباس و خوزستان، و در سواحل جنوبي جمعيت بسيار اندكي سكونت داشت. حتي امروز هم از كويت تا انتهاي امارات متحده عربي و جنوب تنگههرمز كل جمعيت ساكن، بهسختي به دوميليون نفر ميرسد و ميبينيد بعد از اينهمه كه توسعه پيدا كردهاند و شهرهايشان بزرگ شده و به لحاظ وضع معيشتي حتي از اروپا و امريكا هم جلوتر زدهاند، تازه يكسوم جمعيت شمال خليجفارس هستند؛ چون درواقع اين نواحي، بيابان بوده و براي زندگي شرايط مناسبي نداشتند.
اولين گروههاي عرب در قرون اوليه ميلادي يعني در زمان اردشير بابكان (2000 سال پيش) بود كه به سوي خليجفارس مهاجرت كردند. در تاريخ درخصوص مهاجرت اعراب به بحرين، به غرب خليجفارس و نيز به امارات امروز مطالب زيادي نوشته شده است. مهاجرت آنها به عمان شمالي ديرتر از جاهاي ديگر شكل گرفت و زياد معروف نيست. در تاريخ طرز برخورد اردشير و نيز شاپور ذوالاكتاف يا شاپور دوم با اين مهاجران عرب بهطورمفصل ذكر شده است. اين برخوردها درواقع به اين خاطر بود كه آنها بهتازگي شروع به مهاجرت به اين مناطق ميكردند و از پيش ساكن نبودند. بااينوجود، تعدادي از آنها ماندند و بعدا بيشتر نيز شدند. تا زمان پهلوي به سراسر مناطق قطر، حصي، قطيف و بحرين فعلي در كل بحرين ميگفتند. درحقيقت جنوب خليجفارس در ساختار حكومتي ايران دو قسمت بود و دو پادشاهي در آنجا داشتيم؛ يعني دو كشور بودند: يكي از اين كشورها بحرين بود كه همه مناطق مذكور را تا كويت در بر ميگرفت و كشور دوم، ماسون بود كه از قطر تا انتهاي عمان، يعني امارات متحده امروز و شمال عمان را شامل ميشد. همين الان هم اين اسامي باقي مانده؛ چنانكه به شبهجزيرهاي كه در پايين تنگههرمز واقع شده است، ميگويند مُسْندُم يا دَمِ مُسْن. خود عربها هم اگر ريشه اين اسامي را بدانند آنها را نابود ميكنند. بعد از آن نيز مهاجرت عرب و ايراني ادامه پيدا كرد، تا اينكه بزرگترين موج مهاجرت بعد از صفويه شكل گرفت. در هركدام از ادوار قاجاريه و پهلوي نيز موجهاي مهاجرتي رخ داد كه اين آخري خيلي وسيعتر بود؛ منتها بااينتفاوتكه به تاثير از دنياي جديد، اينبار بيشتر براي كار، شركت و سرمايهگذاري بود كه مهاجرت ميكردند؛ كماآنكه همچنان ادامه دارد و الان وقتي به دبي سفر ميكنيد، ميبينيد كه در آنجا همه ايراني هستند.
قاسميها جزو مهاجران زمان صفويه هستند. جالب آنكه آنها بسيار به ايران علاقمند بودند و البته هنوز هم هستند. بهعنوانمثال، شيخ شارجه بيشتر ترجيح ميدهد با ايران نشست و برخاست داشته باشد تا با ابوظبي. هميشه هم اينطور بوده؛ البته غير از شيخ راسالخيمه، كه آدم عجيب و متعصبي است. شيوخ بحرين نيز همينطور هستند؛ يعني عليرغم آنكه اينهمه كشمكش با آنان داشتيم، باز هم علاقه آنها به ايران بسيار زياد بود و الان هم هست. اما متاسفانه دولت ايران هيچ وقت نتوانست از اين مسائل بهدرستي بهرهبرداري كند. البته منظور من بههيچوجه بهرهبرداري سوء يا استعماري نيست، بلكه مقصود ايجاد روابط برادرانه است.
قاسميها توانستند در يكي دو قرن اخير قدرتي به هم بزنند و تقريبا تمامي شبهجزيره مسندم را به زير حكومت خودشان درآوردهاند؛ يعني همه عمان شمالي و امارات متحده عربي را به دست گرفتند و از زمانيكه هنوز به صورت كشور و مرزبنديشده هم درنيامده بودند، اسم منطقه تحت نفوذ خود را شارجه گذاشتند. آنها وارد اقدامات دريايي گستردهاي شده و نيروي تجاري دريايي بزرگي راه انداختند و در سواحل و بنادر سراسر ايران و پاكستان و شبهقاره هند تجارت و رفتوآمد داشتند. حالا ديگر نميدانم واقعا هم آنان راهزني دريايي و قاچاق برده ميكردند يا نه. اين ادعاهايي است كه انگليسيها آن را مطرح ميكردند. البته اين را هم بگويم كه شيخ دكتر سلطان القاسمي، حاكم امروز شارجه، كه فردي تحصيلكرده و تنها كسي است در ميان شيوخ خليجفارس كه تحصيلات در سطح دكترا دارد، كتابي درباره اجداد خود نوشته و در آن سعي كرده است دروغينبودن ادعاي انگليسيها را مبني بر اين كه اجداد او دزد دريايي بودهاند، ثابت كند. بههرحال، قاسميها در جاهاي مختلف، در سواحل شمالي ايران و يا شبهقاره هند اسكان پيدا كردند و چون با راسشان در ارتباط بودند، آنها هم قدرتهايي به دست آوردند.
كريمخانزند هيچگاه پادشاه ايران نبود. هيچكس از خاندان زند در ايران پادشاهي نكرد بلكه آنها رئيس نيمه جنوبي ايران بودند و بعد از نادرشاه، حكومت مستقيما از افشار به قاجار رسيد. در اين ميان، يكمدتي كه شلوغ بود، قاجاريه و زند به جان هم افتاده بودند. قاجاريه در نيمه شمالي و زند در نيمه جنوبي تسلط داشت؛ بااينوجود ما قاجار را صرفا پس از آنكه آغامحمدخان همه ايران را گرفت بهعنوان پادشاه ايران قبول داريم اما زنديه را باآنكه فقط نيمه جنوبي را در اختيار داشتند، پادشاه ايران خطاب ميكنيم، در حاليكه زنديه هيچوقت پادشاه ايران نبودهاند. كريمخانزند آدم بسيار خوبي به حساب ميآيد، اما بسيار ضعيف و دلرحم بود. او گرچه طرز تفكر خوبي داشت، منتها اقداماتي كرد كه شديدا به ضرر ايران تمام شد. او چون با قاجار در حال جنگ بود، از همه قبايل و از هر كسي كه نيرو داشت سعي ميكرد استفاده كند و براي همين هم به عربهايي كه به شمال خليجفارس آمده بودند، چيزي نميگفت. آنها حكومت ميخواستند، كريمخان هم ميگفت سرباز بدهيد، من هم به شما حكومت ميدهم. درواقع سوابقي كه بعضي از عربها امروز بهعنوان پيشينه حكومتي خود در شمال خليجفارس ادعا ميكنند مربوط به اين دوران است. علت آنهم اين بود كه كريمخان بهخاطر برنامههايي كه داشت آنها را خيلي زياد تحمل ميكرد. قاسميههاي مستقر در بندر لنگه بسيار قوي شدند و خان زند هم تعرضي به آنها نميكرد. كار آنها به جايي رسيد كه اصلا مدعي حكومت مستقل شدند؛ كه البته قابلقبول نبود و خودشان هم متوجه شدند كه نميتوانند حكومت مستقل داشته باشند. مساله از اين قرار بود كه وقتي قاجاريه جايگزين زنديه شد، آنها فهميدند كه ديگر نميتوانند مثل زمان زند باشند و لذا از دربار ايران تقاضاي حكومت رسمي را كردند؛ چون سيستم حكومتي، ملوكالطوايفي و فدراليته بود. در فدراليته ايران هم، ايراني و غيرايراني فرقي نداشت.
يكي از جنبههاي بسيار عالي تمدن ايراني هم اين است كه در آن نژاد مطرح نبود. يعني از همان موقع كه كوروش در آن فرمان اولش اعلام كرد كه همه برابرند، اين برابري براي هميشه برقرار بود؛ يعني فرقي نميكرد كه يك شيخ عرب هم بيايد و حاكم فلان ايالت بشود. درواقع براساس همين سيستم بود كه به شيخ قاسمي حكومت بندرلنگه داده شد. اما وقتي به زمان مظفرالدينشاه ميرسيم، قاجارها نيز كمكم با مدرنيته و درنتيجه با سيستم حكومت ــ ملتي آشنا شدند. اين موقع بود كه امينالسلطان دستور داد كه حكومت بندر لنگه ديگر مستقل نيست و بايد خود را نايبالحكومه حساب كند و حاكم نيز بايد ايراني باشد؛ يعني بندرعباس بهعنوان مركز ايالت تعيين شد و پس از آن قاسميها نايبالحكومه شدند و تنزل پيدا كردند. اين اقدامات درواقع صرفا در راستاي استقلال و هويت ايران بود كه صورت ميگرفت.
همين سابقهاي كه ذكر شد، چيزي است كه امارات و انگليسيها درخصوص جزاير تنب و ابوموسي مرتب روي آن دست ميگذارند و ميگويند اين جزاير مال عرب و متعلق به القاسميه ميباشد، چون به حكومت القاسميه در بندر لنگه تعلق داشته است. البته اين ادعا بيجواب نيست. فرض كنيد برادر من در انگليس يا امريكا ملكي داشته، آيا من كه تبعه امريكا نيستم ميتوانم نسبت به آن ادعايي داشته باشم؟ عموزادگان شيخ شارجه در اينجا مدتي به عنوان مامور دولت ايران حكومت كردهاند، چه ربطي دارد كه ارث اينها به آنها برسد؟ از نظر حقوقي چنين چيزي معنا ندارد. گذشته از آن، سيستم حكومت ايران اصلا فدراليته بود، يعني سيستمي كه اينجور چيزها را به ميراث حكومتي تبديل نميكند؛ بهعلاوه، آنها مستقل نبودند بلكه حاكمان مامور دولت ايران به حساب ميآمدند. دولت ايران آنها را از حاكميت به نايبالحكومگي تبديل كرده بود. حالا اين چه ربطي به ابوظبي و شارجه و غيره دارد. درست است آنها هم تحت همين نام حكومت ميكردند، ولي براي خود حكومت جداگانه داشتند؛ يعني حكومت بندر لنگه نه نماينده آنها، بلكه نماينده حكومت ايران بود. لاجرم ارث حقوقي هم درست نميكند.
l اسناد و شواهد فراوان و پذيرفتهشدهاي وجود دارد كه نشان ميدهد ايران در طول مدت اشغال جزاير از سوي بريتانيا (1970ـ1930) همواره جهت اعاده حاكميت موثر خود تلاش ميكرده است. لطفا هم به اقدامات ايران در اين زمينه و هم به واكنشهاي دولت بريتانيا اشاره كنيد. ضمنا اقدامات ايران در اين دوره تا چه حد در دعاوي فعلي موثر بوده است؟
o بعد از سال 1928 ايران به تحركات خود ادامه داد و كشمكش همچنان تداوم داشت. ما در اين دوره تاريخي شاهد يكسلسله اقداماتي هستيم كه البته تشريح همه آنها اطاله كلام خواهد بود. براي نمونه اشاره كردم كه در اواخر سال 1934 ايران با شيخ راسالخيمه توافقاتي داشت كه به تبع آن در ژانويه 1935 شيخ مذكور پرچم خودش را از جزيره تنب بزرگ پايين كشيد و پرچم ايران را به اهتزاز درآورد.
اجازه دهيد در اينجا مساله پرچم را نيز مطرح كنم. يكي از دعواهايي كه بريتانيا در سابق مطرح ميكرد، اين بود كه بريتانيا اصل مالكيت را بر سابقه پرچم ميگذارد. در حاليكه اين نحوه طرح مساله، صرفا يك فريب است؛ چون تثبيت مالكيت بر اساس نصب پرچم تا پيش از آمدن بريتانيا به خليجفارس اصلا در منطقه شرق جهان مرسوم نبود. اين شيوه جنبه حقوقيدادن به ادعاهاي سرزميني براساس نصب پرچم، ابداعي بود كه البته به عصر مدرنيته مربوط ميشود ولي چون فقط در اروپا پيگيري ميشد و در شرق چنين سابقهاي نبوده، لاجرم بريتانيا نميتواند بگويد كه چون در جزيره تنب بزرگ ايران از قبل پرچم نداشته، پس مال ايران نيست. اگر اين استدلال پيش برود، آنوقت جواب اين خواهد بود كه ايران در تهران هم پرچم نداشت، در بندرعباس هم پرچم نداشت، اين دليل نميشود كه تهران مال ايران نباشد. اين بحث پرچمزدن ابداعي است كه انگلستان از سال 1902 آن را در منطقه پيش كشيد. حتي پرچمي كه بريتانيا قبل از 1902 در جزيره قشم داشت، دال بر مالكيت بريتانيا بر آنجا نشد و هيچوقت در بحثها ذكري از آن به ميان نيامد. درواقع، طرح مساله پرچم در مورد اين سه جزيره، فريب ديگري است كه طرفهاي ما در نوشتههاي خود مطرح ميكنند.
در سال 1935 كه شيخ راسالخيمه پرچم خودش را برداشته و پرچم ايران را بالا زد و بعد بريتانيا پرچم ايران را دوباره پايين كشيد، حتي دعواي مفصلي ميان شيخ راسالخيمه و بريتانيا درگرفت كه شيخ مذكور به آنها اعتراض كرد شما چرا بيخود به اسم ما اين كارها را ميكنيد در حاليكه ما خودمان علاقهاي به اين اقدامات نداريم. كمااينكه اخيرا هم شيخ شارجه به شيخ ابوظبي رسما اعلام كرد كه ما با ايران هيچ مشكلي نداريم و ميان ما دوستي برقرار است، لذا به شما چه ربطي دارد. جزيره ابوموسي اگر مال ما است، شما چرا دخالت ميكنيد در حاليكه خودمان به اين كار شما راضي نيستيم. اين رفتار شيخ شارجه هم درواقع شبيه همان برخورد شيخ راسالخيمه با بريتانيا است.
البته بعدا هم در تاريخ اتفاقات مختلفي روي داد. بهعنوان مثال، در زمان دولت دكتر اميني، از ايران هليكوپتري به جزيره تنب بزرگ رفت و افرادي از ايران در آن جزيره پياده شده و شروع به بازديد كردند، بريتانيا هم ماند كه چهكار كند؛ يعني چون درگير مشكلات ديگري بود، لذا در آن شرايط به مصلحت نميديد كه در اين خصوص ادعايي بكند و لذا هيات ايراني از جاهاي مختلف جزيره عكسبرداري كرده و دوباره برگشتند. قبلا هم عدهاي از افراد دولت ايران با يك لنج به جزيره تنب رفته و همين كار را كرده بودند. در زمان دولت مصدق هم اقدام مشابهي صورت گرفت. مصدق شعار زياد ميداده و يكي از شعارهاي او هم اين بود كه ما ميخواهيم به جامعه ملل متفق شكايت كنيم. بالاخره هم معلوم نشد چرا اين كار را نكرد. بههرحال تا سال 1968 اين فعل و انفعالات همچنان جريان داشت، تا اينكه در اين سال دولت بريتانيا رسما اعلام كرد كه ميخواهد از خليجفارس خارج شود. البته اعلام رسمي آن به اين صورت بود كه دولت بريتانيا ميخواهد نيروهايش را از شرق سوئز خارج كند؛ كه خليجفارس را هم شامل ميشد. اين رويداد، نقطهعطفي در تاريخ خليجفارس به حساب ميآيد؛ چون پس از آن، اين مساله مطرح شد كه اگر انگلستان از منطقه خارج شود، از نظر حفظ امنيت و موازنههاي لازم در منطقه ــ با توجه به اينكه شوروي و امريكا نيز روياروي هم قرار گرفتهاند و در منطقه بحث عرب و ايران وجود دارد ــ تكليف چه خواهد شد، در حاليكه تا زمان حضور انگليسيها موازنه برقرار بود و هيچكس نگراني امنيت را نداشت. خلاصه بحثها و گفتوگوهاي بينالمللي مفصلي صورت گرفت و سرانجام همه تصديق كردند كه ايران و عربستان مهمترين كشورهاي منطقه هستند و بايد تامين امنيت را به اين دو كشور واگذار كرد. البته بحثهاي سياسي فراواني در اين خصوص مطرح شد كه در مقوله اين بحث ما نميگنجد. عدهاي ايراد ميگرفتند كه اين دو كشور نوكر شدهاند، برخي نيز گفتند كه ايران اصلا به عربستان اجازه دخالت نداد. حال آنكه درواقع بايد گفت از روزي كه بريتانيا از خليجفارس رفت تا تاريخ آمدن امريكا به منطقه در زمان جنگ ايران و عراق، خليجفارس امنترين دوره تاريخ خود را گذراند؛ چنانكه براي نمونه حتي يك مورد هم رخ نداد كه اروپا، امريكا و يا شوروي نگراني امنيتي ابراز كنند. تمام مسائل سرزميني ما و عرب همه در همين دوره حل شد. مرزهاي ما با عربستان در همين دوره تعيين گرديد. مرزهاي ما با بحرين و قطر، همچنين خود مساله بحرين در همين دوره بود كه حل شد. مساله ما با عراق و شطالعرب در اين دوره مرتفع گرديد. همچنين عراق و عربستان و كويت نيز مسائل مربوط به مناطق بيطرف را ميان خودشان حل كردند. البته از اواخر دولت آقاي رفسنجاني و اوايل دولت آقاي خاتمي هم اين همكاري ايراني و عربي دوباره بروز يافت و تا همين جنگ جديد امريكا و صدام، يك دوره بسيار عالي را پشت سرگذاشتيم كه البته هنوز هم ادامه دارد، ولي اين شيوخ ابوظبي و قطر آن را به هم ميزنند. جالبآنكه اين دوره بسيار خوبي كه از آن حرف ميزنم، عليرغم حضور ايالاتمتحده در منطقه بود، ولي آنها هيچ مشاركتي در اين كارها نداشتند. همين الان هم امريكا فقط خودش را در عراق مشغول كرده است، وگرنه در بقيه خليجفارس ــ كه عمده قسمت آن هم ميباشد ــ فقط ما و عربها هستيم و البته دوره همكاري و امنيتي بسيار عالياي را هم با يكديگر داشتهايم. حالا امريكا براي اينكه خودش را توجيه كند، اين شيوخ را تحريك ميكند؛ كه البته امري جداگانه است.
l در صحبتهايتان به برخي اقدامات ايران مثل پيادهكردن نيروها و افراد براي تحقيق و بازرسي و يا احيانا نصب پرچم اشاره كرديد. آيا اين اقدامات در اين دوره 1930 تا 1970 و 1971، در مراحل و مقاطع بعدي به دعواي ايران كمك كرد؟
o اين اقدامات و حركات در كشمكشهاي حقوقي مستقيما تاثيري نداشته، چون اين كشمكشها تابع فضاي سياسي و حركتهاي تاكتيكي دو طرف، يعني ايران و بريتانيا، در اين مدت بوده است. اما بهصورت سوابق تاريخي مطمئنا بيتاثير نيست؛ يعني هروقت كه احتياج داشته باشيم، همه اين اقدامات و حركات به كمك مباحث حقوقي خواهد آمد. بهعنوانمثال، گرچه اين كه مصدق گفته «خوب است مساله را به سازمان ملل متحد ببريم» در آن روز تاثير حقوقي نداشته، ولي در آينده اگر وارد بحث حقوقي بشويم، اين مساله هم جزو سوابق اقدامات ما خواهد بود؛ يعني خواهيم گفت ما از خيلي وقتها پيش از اين گفتهايم كه بايد به داوري بينالمللي برويم و اين حرف تازهاي از سوي ما نيست. البته اينكه ما الان مخالف داوري بينالمللي هستيم، به اين خاطر نيست كه ما به داوري بينالمللي اعتقاد نداريم، بلكه به اين دليل است كه يكبار اين مراجعه انجام شده و طبق مصوبات بينالمللي يك مساله را بيشازيكبار نميتوان در مجامع بينالمللي مطرح كرد؛ چرا كه قبلا اين مساله در سازمان ملل متحد مطرح شده است. منظورآنكه ميخواستم بگويم اين اقدامات در آن زمان البته موثر بودند، بهويژه از اين جهت كه در مقاطعي اشغال را منقطع نموده و يا در مساله اشغال از نظر حقوقي ترديد ايجاد كردند. لذا بايد گفت: اين اقدامات سوابق حقوقياي را در جهت تثبيت وضع حقوقي ايران بهوجود آوردند و همگي صددرصد موثر بودند، گرچه تا سال 1971 نتوانستند رفع اشكال كنند؛ اما خوب منكر هم نميتوان شد كه همه اين اقدامات ارزنده و قابلاستفاده است.
l اصطلاحي كه بارها درخصوص اين مساله جزاير بيشتر از جانب بريتانيا و اخيرا از سوي اماراتيها مطرح شده، اصل مرور زمان ميباشد. بفرماييد كه اصل مذكور تا چه حد با دعوي جزاير سهگانه قابليت تطبيق دارد؟
o اين بحث اصل مرور زمان بهكلي وارد نيست؛ چون اولا چه زماني را بايد ملاك بحث قرار بدهيم؟ براياينكه مسلما قبل از سال 1903، زمان كاملا بهنفع ايران ميباشد؛ چراكه براي هزاران سال اين جزاير متعلق به ايران بوده است. ثانيا بعد از سال 1904 بود كه اين جزاير اشغال شدند ــ البته جزيره تنب كوچك در سال 1908 اشغال گرديد ــ و اين اشغال بيش از يكسال طول نكشيد، چون بعد از يكسال طرفين موافقت كردند كه مساله بلاتكليف باشد؛ لاجرم مشمول اشغال نيست و مرور زماني شامل آن نميشود؛ چراكه وقتي طرفين تصميم گرفتند مساله بلاتكليف باشد، اين بلاتكليفي تا ابد هم ميتواند تداوم يابد، بيآنكه چيزي مشمول اصل مرور زمان قرار گيرد. ثالثا ايران با اقدامات مختلف خود در مقاطع مختلف تاريخي، اشغال را منقطع كرده است و اشغالي كه منقطع گردد، مشمول مرور زمان نميشود، چون قطع شده است و لذا بايد گفت ايران در مقاطع مختلف اشغال را به ترديد انداخته است. مرور زمان، موقعي صحيح است كه اشغال طولاني و بدون انقطاع و چالش باشد، بهعلاوه طرف مقابل اصلا قضيه را فراموش كرده باشد و بعد از مدتي درصدد پيگيري آن برآيد. در حاليكه هيچكدام از اين موارد درباره جزاير اصلا صدق نميكند. درواقع اين هم فريب ديگري است كه انگليسيها در گذشته در بحثهايشان بهكار ميبردند و الان هم اماراتيها آن را مطرح ميكنند. منتها بازهم بايد تكرار كنم، ادعاهاي امارات از نظر حقوقي بههيچوجه حتي قابلتوجه نيست و آنها فقط شعار ميدهند. آنچه امارات متحده عربي تا اين تاريخ مطرح كرده، هنوز از حد شعار فراتر نرفته و آنها كوچكترين كار حقوقي نكردهاند. تنها كار حقوقي كه شده، انتشار كتابي بوده است كه در آن چندين نامه خصوصي بين شيخ شارجه و شيخ بندر لنگه درخصوص وضعيت اين جزاير رد و بدل ميشود و از اين ميان نيز، فقط يكي از نامهها احتمالا ميتواند از نظر حقوقي باري داشته باشد كه طي آن شيخ لنگه، تحت فشار بريتانيا، به شيخ راسالخيمه ــ كه با يكديگر، البته نه بر سر جزيره، بلكه بر سر اسبچراني و گاوچراني در جزيره، دعوا داشتند و بريتانيا پس از دهسال دعوا ميخواست آنها را وادار به آشتي كند ــ مينويسد: «يا اخ، يا ابن امي و جزيرةٌ الطنبِ جزيرةٌ لكم.» كسي كه عربي ميداند، كاملا واقف است كه او درواقع دارد تعارف ميكند؛ چون نميگويد: جزيرتُكم، ميگويد: جزيرةٌ لكم. حالا اماراتيها ميگويند اين نامه سند مالكيت ما است. در حاليكه اولا ايشان (شيخ لنگه) حق چنين تعاريفي را نداشته، چون مامور دولت ايران و نايبالحكومه ايران در لنگه بوده است، ثانيا اصلا منظور خاصي دال بر اينكه واقعا بخششي در كار باشد نداشته، بلكه او درحقيقت ميخواسته بگويد حالا كه داريم آشتي ميكنيم، فرقي نميكند، اينجا هم مال شما؛ يعني استفاده از اينجا هم در اختيار شما باشد كمااينكه قبل از انقلاب به اين شيخنشينها رفتم، شيخ قطر وقتي كه ما وارد كاخ او شديم، گفت: من به شما خوشآمد نميگويم چون اينجا خانه خود شماست، سند مالكيت ما بر قطر نيست. يا همينطور يكبار در اسناد ميگشتم، به نامهاي از شيخ بحرين خطاب به پادشاه سعودي برخوردم كه در جواب پادشاه سعودي كه گله كرده بود با اتباع ما در بحرين خيلي بدرفتاري ميشود، مينويسد: اين چه حرف است، ما خودمان جزو شما هستيم. منظور اين كه اينجور چيزها نميتواند سند مالكيت ابوظبي باشد.
خوشبختانه آنها در موضعي نيستند كه بتوانند يك دوسيه حقوقي در اين زمينه درست كنند، كمااينكه تاكنون موفق هم نشدهاند. البته كتابها و مقالات فراواني را با فحاشي و شعار و نژادپرستي نوشتهاند ولي چيزي كه مثل كتاب بنده، سوابق تاريخي و حقوقي را ذكر كند ندارند. آنها از همان اول تنها كاري كه ميكنند اين است كه به دنيا دروغ تحويل ميدهند و ميگويند جزاير در نزديكي سواحل امارات واقع شده است.
l در كتب مختلف و گزارشها آمده است كه دولت بريتانيا براي اعمال فشار بر ايران همواره سعي ميكرد در مناطق ديگري دعاوي و ادعاهاي ارضي جديدي را مطرح و فضايي را ايجاد كند كه بتواند مساله جزاير را از اين طريق متاثر سازد و كشورمان را به سمت يك تهاتر سياسي سوق دهد، نظر شما چيست؟
o مساله بسيار مهمي كه در ايران درخصوص تاريخ خليجفارس كمتر مطرح شده است و آن اينكه كاري را كه بريتانيا از سال 1820 تابهامروز شروع كرده، درحقيقت ايرانزدايي خليجفارس بوده است؛ يعني هدف آنها صرفا محدود به تبديل قبايل تابعه دولت ايران به حكومتهاي شيخنشين مستقل تحت حمايت نبوده، بلكه آنها درواقع ميخواستند از خليجفارس ايرانزدايي كنند؛ كه تغيير نام خليجفارس، ادعا در مورد جزاير و حمله صدام براي گرفتن خوزستان، همگي بخشي از فرايند رسيدن به اين هدف ميباشد؛ يا همينطور وقتي قطر ادعا ميكند كه به آبهاي ايران حمله كرده و ملوان ماهيگيري ايران را كشته است، باز براي اين است كه ايران را بدنام كند تا بتواند ادعا كند كه بوشهر و لنگه هم عربي است. اين قبيل اقدامات كه گفته شد، همگي بخشي از آن استراتژي ايرانزدايي خليجفارس بوده كه بريتانيا از سال 1820 آن را شروع كرده و همچنان ادامه ميدهد. انگليس حتي امروز كه ظاهرا كاري به اين مسائل ندارد و مثلا در مسائل بينالمللي بيطرف است، بازهم از طريق ايادي خود، مثل بيبيسي فارسي و روزنامههاي مختلف، در اين قبيل موارد طرف عربها را ميگيرد؛ يعني ميراثخواري استعمار را كه بعضي از شيخها همچنان از آن متنعم هستند، او هم تقويت ميكند.
پيشازاين گفته شد كه بريتانيا چهطور از سال 1820 بهاينطرف با بستن يكسلسله قراردادها با قبايلي از امارات متحده عربي در شرق تا كويت در غرب ــ كه تابع ايران بودند ــ آنها را بهتدريج به حكومتهاي تحتالحمايه خودش تبديل كرد. اين اقدامات بريتانيا، چون به نتيجه رسيدهاند، لذا بهتر شناختهشده هستند و در تاريخ نيز ثبت گرديدهاند، اما اقدامات آنها فقط محدود به اين موارد نبود، بلكه ــ همانطور كه در خلال بحثها اشاره كرديم ــ اين اقدامات شمال خليجفارس را نيز شامل ميشد. تشريح كردم كه در بندرعباس چه وضعيتي وجود داشت و دولت ايران چطور با آنها مقابله كرد، يا در بندر لنگه هم همينطور. همچنين در خوزستان نيز بريتانيا با شيخ خزعل قرارداد رسمي بست ــ كه اخيرا اين قرارداد را پيدا كردم ــ كه در آن خطاب به شيخ خزعل ميگويد تا وقتي كه والاحضرت خزعل تابع و فرمانبردار دولت فخيمه باشد، دولت فخيمه جلوي ارتش ايران را خواهد گرفت كه به خوزستان حمله نكند. يعني بريتانيا آنجا را هم ميخواست به يك شيخنشين تبديل كند. مجموع اين مسائل و يا اينكه در دهه 1930 سر چارلز بلگريف، نماينده سياسي بريتانيا در خليجفارس، براي اولينبار پيشنهاد تغيير نام خليجفارس به خليج عربي را ميدهد، همگي مجموعهاي از عمليات و حركات بريتانيا را در راستاي ايرانزدايي از خليجفارس نشان ميدهد. اما خوشبختانه در طول تاريخ عدهاي نگذاشتند كه اين برنامه تكميل شود. بااينوجود، برنامه تغيير نام خليجفارس همچنان با تعصب شديد و خرجكردنهاي ميلياردي، اخيرا توسط صدام حسين و اينك از سوي ميراثبران او در ابوظبي و قطر پيگيري ميشود. ما درواقع بايد اين مسائل را در آن متن ايرانزدايي خليجفارس نگاه كرده و علل اين حركات عجيب و غريب را در آنجا جستجو كنيم. مساله فقط اين نيست كه شيخ ابوظبي با وجود نام خليجفارس احساس بيهويتي ميكند، بلكه شيخ ابوظبي از وقتي كه بهوجود آمد تا امروز حتي آدرسش خليجفارس بوده و هميشه آدرس خود را نوشتهاند: دوحه، قطر، خليجفارس. اصلا سند استقلال كويت با كلمه خليجفارس شروع ميشود كه در آغاز آن آمده است: «قرارداد بين دولت فخيمه بريتانيا به نمايندگي . . . در خليجفارس و شيخ . . . در خليجفارس.» اين شيوخ موجوديتشان بهنام خليجفارس است، حالا امروز چون پولشان زياد شده، كلمه خليجفارس آنها را از هويت مياندازد؟ سههزارسال اين نام وجود داشته، هيچكس را اذيت نميكرد، امروز چطور شده كه حضرات اذيت ميشوند؟
l آقاي دكتر، علت خروج انگليس از خليجفارس چه بود و اين مساله چه تبعاتي داشت؟ برخي معتقدند كه در قضيه بحرين در اين مقطع درواقع معاملهاي صورت گرفت؛ يعني بهعبارتي ايران پذيرفت بحرين را از دست بدهد تا جزاير سهگانه را به دست آورد.
o البته داستان چگونگي خروج بريتانيا از خليجفارس بسيار شنيدني و جالب است. اما به بخش دوم سوال شما اعتقادي ندارم؛ البته مستندا اين حرف را ميزنم، چون به اسنادي برخوردم كه خلافش را ثابت ميكند.
علت خروج بريتانيا اين بود كه پس از جنگ جهاني دوم با مستقلشدن هندوستان، امپراتوري عظيم بريتانياي كبير نيز از بين رفت و تنها چيزي كه براي آن باقي ماند، هزينههاي زياد نيروهاي نظامي در گوشه و كنار جهان بود؛ چون بريتانيا ديگر با جهان كاري نداشت. درواقع اين خود بريتانيا بود كه پاي امريكا را به مسائل ژئوپولتيك و توازنهاي جهاني باز كرد. بريتانيا براساس اين استدلال كه اينك وضعيتي پيش آمده است كه روسيه جاي خود را به شوروي سپرده و تازه بسيار هم قويتر ميباشد، درحاليكه بريتانيا امپراتوري خود را از دست داده و فوقالعاده هم در وضعيتي ضعيف قرار دارد و چنانچه چارهاي انديشيده نشود تمام جهان بهسرعت كمونيست خواهد شد، بهزور پاي امريكا را به وسط كشاند و همه مسئوليتهاي گذشته خود را هم به گردن امريكاييها انداخت. اينچنين بود كه ايالات متحده به مسائل بينالمللي وارد شد. حضور امريكا در صحنه جهاني، تا دهه 1960 تثبيت گرديد و بريتانيا به يك قدرت درجه دو اروپايي تبديل شد. امريكا ديگر به يك ابرقدرت جهاني تبديل شده و جنگ سرد بين شرق و غرب آغاز گرديده بود، اما براي بريتانيا اين مقطع ديگر حاصلي جز خرجكردنهاي زياد نداشت؛ بهعلاوه، اقتصاد اين كشور هم در نتيجه جنگ ضربه زيادي ديده بود و درنتيجه دولت انگليس تصميم گرفت براي صرفهجويي در هزينهها، نيروهايش را از گوشه و كنار جهان جمع كند. در اينجا بلافاصله اين سوال پيش ميآيد كه يعني بريتانيا دنيا را رها كرد؟ نه؛ بههيچوجه اينطور نيست. بريتانيا تصميم گرفت از اين پس، اهداف جهاني خود را در گوشه و كنار جهان از طريق امريكا پيش ببرد و اين زرنگي را هنوز هم ادامه ميدهد. درواقع آنها خودشان هم معتقدند كه خيلي عاقلانه عمل كردهاند. در سال 1968 بريتانيا رسما اعلام كرد كه نيروهاي خود را از شرق سوئز خارج خواهد كرد. آنها غير از خليجفارس، در چند جاي ديگر نيز پايگاه داشتند كه همه را خارج كردند و لذا به تبع خاليكردن نيروي نظامي خود از مناطق تحتالحمايهشان، به آنها استقلال دادند و خود را از مسئوليتهاي سياسي اين مناطق نيز فارغ كردند. انگليسيها در خليجفارس به اين نتيجه رسيدند كه از مجموع اين تحتالحمايهها بايد يك ساختار سياسي درست كنند تا آنها بتوانند پس از خروج بريتانيا روي پاي خودشان بايستند. اينجا بود كه ايرانيها يك بازي با زمان را به منظور احقاق حقوق خودشان شروع كردند، خيلي هم خوب شروع كردند اما متاسفانه به دليل عدم تجربه كافي در اين قبيل مسائل ژئوپولتيك و ژئواستراتژيك، نتوانستند فعاليتهاي خود را به ثمر نهايي برسانند. البته نتيجههايي عايد ايران شد، اما آن چيزي كه بايد، نبود. چون بريتانيا در اين زمينه مهارت كافي داشت و لذا در آخرين لحظات بازي با زمان را به عليه خود ايران تبديل كرد و نتيجه اين شد كه هنوز هم كه هنوز است دردسر آن موقع را ميكشيم. ايران از بازي زماني به اين صورت استفاده كرد كه وقتي قرار شد از مجموع اين شيخنشينها كشور جديدي ( امارات عربي متحده فعلي كه قرار بود قطر و بحرين هم جزو آن باشد) تاسيس شود، اعتراض كرده و رسما اعلام داشت ما اين تشكيلات را به رسميت نخواهيم شناخت. ايران ميگفت چون اين تشكيلات بخشي از خاك ما، يعني جزاير تنب و ابوموسي را نيز شامل خواهد شد، ما آنها را به رسميت نخواهيم شناخت و از هر اقدامي براي شكستدادن اين طرح كوتاهي نخواهيم كرد.
جالب آنكه عربستان سعودي هم بلافاصله اعلاميه مشابهي را صادر كرد، مبنيبراينكه آنها نيز اين تشكيلات را به رسميت نخواهند شناخت، به اين دليل كه بخشي از خاك عربستان سعودي نيز جزو آن مجموعه قرار ميگرفت؛ يعني قسمتهاي مربوط به دعواي عربستان سعودي با ابوظبي بر سر واهه الليوا و واهه بوريمي مطرح شد. اين موضعگيري عربستان، درواقع خيلي به نفع ايران بود. علاوهبراين، عراق هم اعلاميه مشابهي صادر كرد و گفت كه ما اين تشكيلات را به رسميت نميشناسيم. البته عراقيها دليل خاصي هم نداشتند، تنها علت اين بود كه آنها معمولا با همه چيز مخالف بودند؛ گرچه توجيه ظاهريشان به اين صورت بود كه ميگفتند بريتانيا نوكران خود را در يك تشكيلات جمع كرده و با اين كار، ميخواهد از در بيرون رفته و دوباره از پنجره داخل شود. البته اين حرف احمقانه بود؛ چون بريتانيا هنوز هم هست. بريتانيا از نظر فرهنگ سياسي از مغز شيوخ هيچوقت خارج نشد و هميشه آنجا بوده و هنوز هم آنجا هست. كافي است كه روزنامه تايمز مقالهاي بنويسد و به آنها ياد بدهد كه اين كار را بكنيد و آنها هم همان كار را انجام دهند. اما بههرحال اين مخالفتهاي عربستان و عراق، خيلي به سود ايران تمام شد؛ چون بريتانيا به اين نتيجه رسيد كه اينچنين نميتواند تشكيلات مذكور را بهوجود آورد؛ چون با اين كار درحقيقت يك خلاء سياسي و نظامي و دفاعي در منطقه درست ميشد، درحاليكه شيوخ اين مجموعه حتي نميتوانستند در مقابل يك فوج كوچك اين سه كشور مخالف شكلگيري آن مقابله كنند. لذا اينجا بود كه انگليس تصميم گرفت با قويترين اين مخالفان، يعني با ايران كنار بيايد. اينجا تنگناي زماني به نفع ايران مورد استفاده قرارگرفت و بريتانيا بار ديگر مجبور شد بر سر وضعيت اين جزاير با ايران مذاكره كند. يعني انگليس وعدهاي را كه شصتوهشتسال به تاخير انداخته بود و هردفعه ميگفت مذاكره ميكنم اما به آن عمل نميكرد، اينك بالاجبار به آن تن ميداد. درحقيقت تنگناي زماني بود كه بريتانيا را به مذاكره با ايران مجبوركرد والا آنها هيچوقت حاضر نبودند جزاير را به ايران بازگردانند؛ يعني ناچار شدند و كار خودشان هم آنها را به اين كار ناچار كرد؛ البته بازي درست ايران هم موثر بود. لازم به ذكر است كه در اين مذاكرات درواقع ابتدا بريتانيا بود كه استفاده از زمان را شروع كرد؛ يعني كاري را انجام دادند كه در آن مهارت دارند. آنها سعي كردند تا ميتوانند مذاكرات با ايران را طولاني كنند. علت آن هم اين بود كه خود شاه ايران مطرح كرد كه چون بريتانيا اين جزاير را از ايران گرفته، بنابراين خود بريتانيا هم بايد آنها را به ايران برگرداند. او گفت: ما نميتوانيم صبركنيم كه بريتانيا از منطقه بيرون برود و مسئوليت خود را فراموش كرده، ما را با عربها طرف كند. البته اين بحث خيلي منطقي بود، اما اين امكان را به بريتانيا داد كه با زمان بازي كند و مدام مذاكرات را كش دهد.
صرفا در آخرين لحظات بود كه انگليس با برگرداندن جزاير تنب به ايران موافقت كرد؛ آنهم بي هيچ حرف و گفتوگويي و حتي بدون هيچگونه اعلاميهاي؛ يعني آنها حتي اعلاميه مشترك هم امضاء نكردند؛ در حاليكه اگر اين كار را انجام ميدادند، امروز ديگر بحثي باقي نمانده بود. البته دولت ايران اعتقاد داشت هرگونه نوشتهاي در اين زمينه ممكن است مالكيت مطلق ايران بر اين جزاير را به خدشه اندازد. البته اين مساله هم يك بحث حقوقي است؛ يعني وقتي چيزي بهطورمطلق مال ما است، ديگر چه توافقي. اما من معتقدم كه اگر آن موقع اعلاميه مشترك صادر ميشد، درواقع قضيه را تثبيت ميكرد. بههرحال درخصوص جزيره ابوموسي هم تصميم گرفته شد كه اين جزيره تحت حاكميت مشترك استفاده شود، يعني قسمتهاي شمالي جزيره متعلق به ايران باشد و قسمتهاي جنوبي هم در اختيار شارجه بماند. البته هيچجا صحبت از موقتبودن اين توافق نيست، ولي بهدلايلي عربها بعدا اين استنباط را پيش آوردند كه اين توافق موقت بوده است.
در اين رابطه شايعهاي مطرح شد كه اين شايعه را هم، در وهله اول، الاهرام مصر مطرح نمود. آنها شايع كردند كه ايران در اين توافقهاي خود با بريتانيا، در ازاي پسگرفتن ادعاي خود نسبت به بحرين، سه جزيره را از انگليس گرفته است؛ در حاليكه اين شايعه كاملا بياساس است. من، هم با مذاكرهكنندگان ايراني و هم با مذاكرهكنندگان انگليسي در اين رابطه صحبت كردم و از طريق ويليام لوسو هم اسناد و مداركي را ديدم؛ اما هيچ سندي كه نشان دهد اين دو موضوع در اين مقطع زماني با هم ارتباطي داشته باشند وجود ندارد. همه طرفها منكر بودند كه اصلا چنين بحثي صورت گرفته باشد. من هم با توجه به اسناد و مدارك قبول دارم كه چنين بحثي وجود نداشته است؛ چون به اسنادي دست يافتم كه حكايت دارد شاه ايران درواقع از سال 1966 بود كه درصدد برآمد مساله بحرين را حل كند؛ يعني موقعي كه اصلا بحث جزاير مطرح نبود؛ چراكه بحث جزاير درحقيقت از سال 1968 مطرح شد. اين اسناد حاكي از اين هستند كه شاه به اين نتيجه رسيد كه گرچه بريتانيا از خليجفارس ميرود، ايران هرچه هم پافشاري كند، با دستيازي به هركدام از مسائل حقوقي، تاريخي و يا جغرافيايي نخواهد توانست بحرين را به دست آورد؛ ضمنآنكه خود ايرانيها هم خوب ميدانستند كه ادعايشان درخصوص بحرين به چه دليلي صورت گرفته است. لذا شاه به اين نتيجه رسيد كه اگر مساله را حل نكند، ايران هرگز در خليجفارس شاخص نخواهد شد و نخواهد توانست حرف اول را بزند، چون اين مساله همواره عامل جنگ و جدال ميشد؛ چون در اين فاصله زماني كه انگليسيها آنجا را در اختيار داشتند، آنها بهقدري مهاجر عرب به آنجا برده بودند كه ايرانيها ديگر جلوه نميكردند و بحرين بهكلي عربي شده بود. علت اصلي تمكين ايران در مساله بحرين درواقع همين بود كه گفته شد و لذا هيچ ربطي به مساله جزاير نداشت. البته بعدها كه در طول مذاكرات بحث جزاير هم پيش آمد، ــ چون ايران مذاكراتي را هم قبل از سال 1970 با انگلستان درخصوص بحرين انجام داده بود ــ يكيدوبار اول ايرانيها ــ تيمورتاش در سال 1928 ــ پيشنهاد كردند كه بحرين را پس بدهند و انگلستان هم جزاير را بازگرداند كه آنموقع انگليسيها اين پيشنهاد را رد كردند. اما بعدا انگليسيها اين پيشنهاد را مطرح كردند، اينبار ايرانيها قبول نكردند و گفتند اين جزاير اصلا ملك مطلق ما بوده و ما اگر چنين كاري را انجام دهيم، آن وقت حقوق ما در آنجا هم از بين خواهد رفت. بههرحال سوابقي اينچنين نيز هست كه در مقاطعي ايرانيها و در مقاطعي نيز انگليسيها اين صحبت را كردند اما هربار، طرف مقابل اين پيشنهاد را رد ميكرد. البته اين پيشنهادها هيچوقت در مذاكرات رسمي مطرح نشده است. يعني درواقع الاهرام مصر براساس ظن و گمان بود كه اين بحث را مطرح كرد. آنها پيش خود فكر كردند كه انگليسيها شصتوهشتسال حاضر نشدند با ايرانيها مذاكره كنند، حالا چطور شده مذاكره انجام ميشود، لذا نتيجه گرفتند كه انگليس و ايران دارند معامله ميكنند. اين شك را آنها ايجاد كردند، اما من با قاطعيت ميگويم دروغ است. ما ايرانيها بايد متوجه باشيم كه دامنزدن به اين شك از نظر حقوقي وضع ما را در مساله جزاير متزلزل خواهد كرد. منظور من اين است كه فرهنگ سياسي ما و عربها ايجاب ميكند كه هميشه از مبهمات صحبت كنيم و به چيزهاي واضح زياد توجه نداشته باشيم؛ چراكه مبهم براي ما شيرين است. اما لازم ميدانم به كساني كه اين مبهمات براي آنها شيرين است هشدار بدهم كه متوجه اين كارهاي خودشان باشند؛ چون ممكن است همين حرفها از نظر حقوقي به زيان ما تمام شود.
l آقاي دكتر، جريان دخالت نظامي ايران در سال 1350 چه بوده كه اماراتيها و ديگران همواره از آن با عنوان اشغال نظامي ياد ميكنند.
o ما هيچگونه دخالت نظامي، حتي در يك سطح حداقل هم نداشتيم، اصلا چنين چيزي صحت ندارد. حتي يك سرباز ما هم وارد جزيره نشد. در روابط و قواعد و اصول بينالمللي، وقتي سرزميني دستبهدست ميشود، حاكميت جديد كه ميخواهد پرچم خود را بزند. براي اين كار چه كسي را مامور ميكند؟ رئيس اداره ثبت را كه نميفرستد، بلكه اگر خشكي باشد، يك دسته نيروي زميني و اگر دريا باشد، يك دسته نيروي دريايي را ميفرستد تا پرچم را بزنند. كجاي اين كار به معناي اشغال و عمليات نظامي است؟ در اين ماجرا هم، يك واحد ايراني براساس قول و قرارهايي كه با بريتانيا داشتند، مامور اين كار شد و البته همه چيز هم مانند تمام كارهاي آنموقع با تشريفات انجام گرفت؛ يعني آقاي دريادار عظيما خودش رفت كه اين كار را انجام دهد. حالا كسي نبود بگويد به تو ربطي ندارد، يك ستوان با سه سرباز هم ميتوانند اين كار را انجام دهند. اما ميبينيم كه فرمانده كل نيروي دريايي خودش با يك كشتي تشريفاتي خيلي زيبا به همراه عدهاي راه ميافتد تا پرچم نصب كنند. البته همه آنهايي هم كه با او رفتند، افسر نبودند بلكه بعضي افراد شخصي و همينطور عدهاي خبرنگار هم براي تشريفات حضور داشتند. براساس قول و قراري كه از قبل گذاشته شده بود، در جزيره ابوموسي كه رفتند پرچم بزنند برادر شيخ شارجه به استقبال آنها آمد و اين افراد هم از برادر شيخ دعوت كرده و روي كشتي از او پذيرايي نمودند و بعد هم پياده با هم رفتند و پرچم ايران را نصب كردند، اهالي هم جمع شدند و هورا كشيدند. يعني حتي يك سرباز هم آنجا نرفت تا گفته شود كه عمليات نظامي صورت گرفت. البته در جزيره تنب بزرگ مسائل ديگري اتفاق افتاد و عربها هم درواقع اين ماجرا را مستمسك قرار ميدهند.
ماجرا از اين قرار بود كه برخلاف دو جزيره ابوموسي و تنب كوچك، در مورد تنب بزرگ هماهنگي لازم صورت نگرفته بود. يعني از طرف ايران اينطور تصور شد كه بريتانيا هماهنگيهاي لازم را به عمل آورده و لذا لزومي به اقدام اضافي نيست. آن زمان، در تنب بزرگ يك پاسگاه راسالخيمه از قبل وجود داشت كه فرمانده آن هم يك افسر انگليسي بود و ايرانيها فكر ميكردند لابد اين افسر توجيه شده است. اما بعدا كه درگيري پيدا شد، اين سروان ادعا كرد كه از هيچ چيز خبر نداشته است. درگيري به اين صورت بود كه وقتي ايرانيها به تنب بزرگ رسيدند، بازهم ابتدا دستهاي را با پرچم پايين فرستادند تا شايد فرمانده پاسگاه يا كسي به استقبال بيايد. اما همينكه پياده شدند، از داخل پاسگاه تيراندازي شد. البته اين تيراندازي، به سوي ايرانيها نبود (درباره همه مسائل تحقيق شده و ثبت گرديده است، خبرنگار اطلاعات هم كه همراه آنها بود جزئيات را براي من تشريح كرد كه متن انگليسي آن بهزودي منتشر خواهد شد.) فرمانده دستهاي كه پياده شد، سروان سوزنچي بود كه به همراه سه سرباز پياده شده و به طرف ايستگاه پليس راسالخيمه رفتند. بعد از آن كه آنها پياده شدند، دو سرباز از داخل ايستگاه بيرون آمده و تفنگهاي خود را بالا گرفتند. اما ناگهان صداي تير آمد و اين دو سرباز بر زمين افتادند. يعني از داخل ايستگاه به اين دو نفر ــ نه به ايرانيها ــ شليك شد. اين مساله نشان ميدهد كه آنها خودشان دعوا داشتهاند؛ كماآنكه اخبار حاكي از اين بود كه چند ليبيايي و عراقي هم آنجا به عنوان چريك حضور داشتند. خود ليبي و عراق هم تاييد كردند كه نيروي نظامي به آنجا فرستاده بودهاند. بههرحال، ايرانيها هم چون غافلگير شده بودند، تير خوردند؛ كه در نتيجه آن، سروان سوزنچي همانجا جابهجا مرد و از جمعي كه پياده شده بودند فقط يك نفر زنده ماند. بعدا معلوم شد كه سروان سوزنچي حتي هفت تيرش را هنوز از كمرش باز نكرده بوده؛ كه نشان ميدهد آنها واقعا غافلگير شدند. بعد از اين ماجرا، از كشتي هم شروع به شليك كردند و دسته ديگري پياده شدند تا براي اينكه از خونريزي جلوگيري شود، بروند و ايستگاه را بگيرند. پس از آن دستهاي از افراد، سينهخيز رفتند و پاسگاه را گرفتند و سرانجام اينچنين قضيه تمام شد. افرادي را كه از داخل پاسگاه دستگير كرده بودند، به تهران آورده و سپس آنها را با هواپيما به راسالخيمه فرستادند. حالا كجاي اين اشغال نظامي است؟ حادثهاي بود كه خودشان درست كرده بودند.
l يعني ميفرماييد از منظر حقوقي هم اشغال به حساب نميآيد؟
o نه، از نظر حقوقي هم اشغال نيست. اشغال، زماني است كه از قبل برنامهاي براي آن چيده شده باشد وگرنه اگر بدون برنامه چنين مسالهاي هم صورت گرفت، اشغال به حساب نميآيد. چون عمليات جنگي تعريف دارد. بهعلاوه، ايرانيها براساس قول و قراري كه با بريتانيا داشتند، رفته بودند كه پرچم بزنند و اين اقدامي صلحآميز بود. بازهم ميگويم: ما كه نميتوانستيم رئيس اداره ثبت را براي اين كار بفرستيم، بلكه چون يك جزيره بود، بهناچار بايد نيروي دريايي را ميفرستاديم؛ كمااينكه امريكا هم وقتي آلاسكا را از روسيه تحويل گرفت، نيروي دريايي آنها رفت و آنجا پرچم زد.
l در فاصله سالهاي 1971 تا 1980، شاهد بوديم كه در اقدامي شگفتانگيز، دولت عراق اين مساله جزاير را مطرح ميكرد و بعد از آن كه جنگ تحميلي درگرفت، دولتهاي عرب منطقه به طرح مساله جزاير حتي حالت رسمي هم دادند و با طرح آن در جاهايي مثل اتحاديه عرب، شوراي همكاري خليجفارس و گروه 2+6 و . . . اين بحث را به مجامع عمومي رسمي و نيمهرسمي هم كشاندند. لذا ضمن تبيين وضعيت مساله جزاير پس از پيروزي انقلاب اسلامي، لطفا به اين اقدامات دول عربي و نيز بار سياسي و حقوقي اين تلاشهاي آنها اشاره بفرماييد.
o پس از پيروزي انقلاب اسلامي كشورهاي همسايه عرب از وضعيت ايران تلقيهاي متفاوتي داشتند: بعضيها خيلي استقبال كردند و خوشحال شدند، برخي نيز ابراز ناراحتي نمودند و عدهاي مثل صدام نيز دشمني كردند. اين برخوردهاي متفاوت براي مدت زيادي طول كشيد و دولت جمهوري اسلامي هم در ابتداي تشكيل خود همين حالت را پيدا كرد؛ يعني ديدگاه آن نسبت به اين كشورها چندگانه بود. نهتنها در اين مساله خاص، بلكه در همه مسائل كشور چنين وضعيتي پيش آمد. يعني در آن شرايط انقلابي، هنوز افكار مختلف، نظم خاصي نيافته بود و افراد بيشتر براساس اينكه انقلابي هستند و براي انقلاب زحمت كشيدهاند، ميآمدند و امور را به دست ميگرفتند، كه البته اين وضعيت طبيعي هم است. لذا در همين مساله جزاير، گاه ميبينيم بيهيچ مقدمهاي فقط يك خبرنگار عرب سوال ميكند كه شما با جزاير چه كار خواهيد كرد؟ در جواب او، بهعنوان مثال آقاي شهيد رجايي گفت ما راجع به آن فكر خواهيم كرد. يعني اين حرف زده شد بيآنكه نظر دولت ايران باشد. اين مساله از اينجا ناشي ميشد كه اين افراد كه تازهكار بودند، لزوما هم در تمام مسايل تبحر كافي نداشتند شهيد رجايي هم كه چنين حرفي را زد، بدين معنا نبود كه واقعا ايران قصد تجديد نظر را دارد، اما همين گفته را عربها مدتها بهانه كردند كه رئيسجمهور شما چنين حرفي زده است. يا همينطور آقاي خلخالي، راجع به اسم خليجفارس گفت: حالا براي اينكه اين دعوا بخوابد، نام خليجفارس را به خليج اسلامي تغيير ميدهيم؛ كه در يك اقدام تاريخي و تحسينبرانگيز امام خميني(ره) خوشبختانه به همه آنها تذكر داد؛ چراكه ايشان درايت لازم را در حفظ اين آب و خاك داشت و لاجرم از اين بينظميها جلوگيري كرد. درواقع همين برخوردهايي كه گفته شد، باعث بهوجودآمدن اين حالت چندگانه نسبت به انقلاب اسلامي و تداوم آن بود؛ از آن سو، صدام از همان اول خط و نشان ميكشيد كه من حساب ايران را خواهم رسيد. بااينوجود، عربها در اين مقطع مساله جزاير را بهطورجدي و رسمي اصلا مطرح نكردند؛ يعني هيچ دولت عرب، حتي دولت امارات، بهطوررسمي چيزي در اين خصوص نگفت و هرچه تا سال 1992 در محافل آنها ابراز ميشد، بيشتر جنبه خصوصي داشت. اتفاقا اين مساله از نظر حقوقي براي ما بسيار مهم است كه چرا اعراب در تمامي اين مدت سكوت كرده بودند تا اينكه وقتي در سال 1992 امريكا به بهانه اخراج عراق از كويت در خليجفارس مستقر شد، آنها اين مساله را مطرح كردند. از نظر حقوقي طرح اين سوال بسيار مهم است. آنها از سال 1971 تا 1992، بيستويكسال هيچ حرف رسمي نزدند. چرا؟ چون خودشان هم به حقانيت ايران واقف بودند ولي الان كه امريكا آمده و از حقوق كشورهاي كوچك دم ميزند، آنها هم به قدرت امريكا مينازند و فكر ميكنند كه امريكا چون موفق شد رژيم عراق را نابود كند، لابد ايران را هم ميتواند! اما اين محاسبه غلط آنها از كجا ناشي ميشود؟ از اينجا كه آنها فكر ميكنند شيخ كويت بود كه امريكا را به منطقه آورد تا عراق را نابود كند؛ در حاليكه چنين نيست. درواقع واقعيت مساله از اين قرار بود كه عراق شيخ كويت را درهم كوبيد و امريكا هم با طرح و قصد خودش بود كه به خونخواهي كويت بلند شد. اما اين آقايان اماراتي، تفاوت قضيه را درست نفهميدند و لذا خودشان را در مخمصهاي انداختند كه تابهحال طول كشيده است.
اما آنچه در سال 1992 باعث طرح رسمي دعوا از سوي عربها شد، درواقع اتفاقاتي بود كه در ابوموسي رخ داد. حادثه، اين بود كه ماموران ايراني جلوي ورود عدهاي از تردد مستخدمين دولت شارجه كه مرتب به جزيره ابوموسي رفت و آمد داشتند، ممانعت كرد. قبلا هم گفته شد كه شيخ شارجه در نيمه جنوبي ابوموسي حاكميت دارد و دهكده ابوموسي در آنجا تحت حاكميت او ميباشد و اهالي و مدرسه و معلماني هستند كه مرتب اين معلمان بهخاطر اين مدرسه رفت و آمد ميكردند. اين افراد ظاهرا استخدامشدگان دولت شارجه و شايد هم غيرامارتي ــ بيشتر اردني، پاكستاني و فيليپيني ــ بودند. اما چرا اين اتفاق بايد زماني رخ دهد كه امريكا به منطقه آمده و براي ما شاخ و شانه ميكشد، جداً جاي سوال دارد. بههرحال اين مساله بهانهاي شد كه آنها هم دعواي مفصلي راه انداختند و در بيستوهفتم اكتبر 1992 اطلاعيهاي رسمي در سازمانمللمتحد در ميان نمايندگان پخش كردند و در آن اعلام داشتند كه اين يك ادعاي رسمي است كه از طرف آنها عليه ايران صورت ميگيرد.
يك ماه قبل از اين اقدام رسمي، شوراي عالي امارات، طي جلسهاي به يك كار حقوقي دست زد كه ظاهرا به نفع خودشان بود اما كاملا به نفع ايران تمام شد. آنها تصويب كردند كه تعهدات بينالمللي هريك از امارات در دوران قبل از تشكيلشدن، جزو تعهدات بينالمللي دولت فعلي خواهد بود؛ يعني با اين كار خودشان به قرارداد مربوط به ابوموسي كه ايران و انگليس بسته بودند، رسميت دادند، درحالي كه اگر تصويب ميكردند كه ما هيچكدام از اين قراردادها را قبول نداريم، درواقع ميتوانستند پدر ايران را در بياورند؛ چون دولت جديدي كه تشكيل ميشود، ميتواند همه قراردادها را لغو كند و اگر آنها اين كار را ميكردند، ديگر از دست كسي كاري ساخته نبود و مساله به طرزعجيبي پيچيده ميشد. آنها با اين تصويب خود، قراردادهاي قبلي و از جمله توافق بر سر ابوموسي را به رسميت شناختند. اما جالب آن كه بعد از اين رسميتدادن، گفتند كه اينجا اشغال شده است. اي بابا، خودت الان به اين قرارداد رسميت دادي، حالا چطور باز هم ادعا ميكني كه اينجا اشغال شده؟
جالب است هرچه پيشتر ميرويم، قدمبهقدم آنها عليه خودشان خرابكاري ميكنند و امثال من توجه داشتيم و مساله را مطرح كرديم.
آنها در اطلاعيه خود، نهتنها ابوموسي بلكه هر سه جزيره را مدعي شدند و در شرايط تاسفباري كه خودشان گفتهاند ما آن قرارداد را قبول داريم، اما بازهم مدعي شدهاند كه هر سه جزيره مال آنها است و تازه گفتند كه ايران بايد به قراردادها وفادار باشد. هر سه جزيره مال آنها، ولي ايران بايد وفادار باشد. خوب، وفاداري ايران جز اينكه جزاير مال ايران است، چه ميتواند باشد؟ در تمام اين مدت، ابوظبي و همداستانهايش ــ كه اخيرا قطر هم رسما به اين جمع پيوسته ــ در حرفهايشان جز شعار هيچ بحث حقوقي پسنديدهاي را نتوانستهاند عنوان كنند و بحثهايي هم كه مطرح كردهاند هميشه ضد و نقيض بوده، چنانكه هنوز هم كسي دقيقا نميداند بالاخره آنها يك جزيره را ميخواهند يا هر سه را.
l دو طرف براي تاييد ادعاي خودشان درخصوص مالكيت جزاير سهگانه، گزارشات، اسناد و مدارك رسمي و غيررسمي بسياري را تاكنون ارائه دادهاند. لطفا ضمن ارزيابي ميزان و نيز ارزش اين مدارك، بفرماييد كه كشور ما تاكنون در زمينه تهيه، تدارك و عرضه چنين اسناد و مداركي چه تلاشهايي انجام داده است؟
o فكر ميكنم باتوجه به آنچه پيشتر گفته شد، كموبيش روشن شده باشد كه ارزش ادعاها و اسنادي كه طرفين ارائه دادهاند به لحاظ كمي و كيفي چگونه بوده است. طبيعي است هركدام از طرفين اسناد خودشان را حقيقي و قانوني قلمداد ميكنند. طبيعتا ديدگاه من هم درباره اسنادي كه ارائه ميدهم، چنين چيزي خواهد بود؛ ولي آنهايي كه در صداقت من شك ميكنند، بروند خودشان تحقيق كنند و اسناد را ببينند. براينمونه اولين سند اماراتمتحده را در اينجا مطرح ميكنم. آنها ميگويند اين جزاير از ابتداي تاريخ بشر به امارات تعلق داشته است! اگر من بگويم اين ادعاي آنها مسخره است، آيا ميتوان گفت چون من بيطرف نيستم اين حرف را ميزنم؟ خوب كسي كه اين جمله را مينويسد، اين درايت را ندارد كه ابتداي تاريخ بشر خيلي طولانيتر از عمر اماراتمتحدهعربي است؛ گذشته از اين، سابقه تاريخي موجوديت حكومتها را هم كه در نظر بگيريم، ايران كجا و شيخ ابوظبي كجا! پس اين بحث منطقي نيست.
سند بعدي آنها، اين است كه ميگويند اين جزاير از نظر جغرافيايي در سواحل امارات واقع شدهاند؛ در حالي كه اين ادعا درست خلاف قضيه است؛ چراكه دو تنب در نزديكي سواحل ايران قرار گرفتهاند و ابوموسي هم تقريبا در وسط دريا واقع شده است.
مهمترين سندي كه دارند و آن را در جريان بحث تشريح كردم، همان نامه شيخ لنگه به شيخ راسالخيمه است. در مورد آن هم بايد گفت: ابوظبي مطلقا نميتواند اين را كه شيخ لنگه به پسرعموي خود در شارجه چنين چيزي گفته است براي خود سند قرار دهد؛ چرا كه شيخ لنگه، يك شيخ مستقل عرب و يا يك شيخنشين كه نبود، بلكه او مامور و نايبالحكومه دولت ايران در بندر لنگه به حساب ميآمد و لذا اصلا حق نداشت كه خاك ايران را به كسي بدهد وگرنه پدرش را درميآوردند.
اينها مهمترين اسناد آنها بودند. چنانكه مشاهده ميكنيد، قضاوت درباره اين اسناد هم چيز دشواري نيست.
خوشبختانه وزارت خارجه ما بهخصوص در اين زمينه خيلي هوشياري به خرج داد و از مدتها قبل، يعني از همان زمانيكه اين ادعا مطرح شد، به دنبال جمعآوري اسناد مربوطه بود. البته دولت ايران در سابق، به دليل قدرتي كه داشت، زياد به فكر جمعكردن اسناد نبود. آنها با بيشتر از چند سند آشنايي نداشتند و بريتانيا هم قبول كرد كه به استناد همانها وضعيت مساله را حل كند. اما امروز وضعيت طور ديگري است؛ چون ما در شرايطي قرار گرفتهايم كه قدرتهاي جهاني با ما نظر دوستانه ندارند، درحاليكه آن موقع داشتند؛ بهعلاوه، طرف ما ديگر آن شيخ ضعيف قبيله فلان نيست، بلكه امروزه اين شيوخ ميلياردها پول نفت را در اختيار دارند كه با آن ميتوانند جنگ تبليغاتي بزرگي را عليه ما دامن بزنند. در اين شرايط ما بهناچار بايد تا آنجا كه ممكن است اسناد و مدارك جمعآوري و تقويت كنيم و آن را به پروسه تذهيب حقوقي دربياوريم تا بهمرور اين اسناد را عرضه كنيم؛ بهمرور، چون همانطور كه عرض كردم، برخلاف تصور شيخ ابوظبي ما خيلي وقت است كه در اين زمينه در دادگاه افكار عمومي بينالمللي حضور داريم و در اين دادگاه تابهحال ايران مرتبا اسناد معرفي كرده، درحاليكه آنها تا اين تاريخ جز شعار حتي يك سند قانعكننده هم نتوانستهاند ارائه دهند.
كنفرانسي درخصوص روابط ايران و عرب، داير بود كه با حضور من و يك نفر ديگر در آنجا نظرات ايران را ارائه ميكرديم. شخصي كه از ابوظبي آمده بود و خيلي هم عصباني و ناراحت بود، همان شعارهاي معمول ضدايراني را سر ميداد كه طبعا من هم يك مقدار ناراحت شدم. كتابي را كه خودم نوشتهام، در دسترس داشتم. گفتم: من با شما دعواي شخصي ندارم، ملت من هم با ملت شما دعواي ملي ندارد، شما ادعاهايي را مطرح كرديد ما داريم جواب ميدهيم. شما حرفهاي من را نميتوانيد گوش كنيد، خواهش ميكنم آرام كه شديد، اين كتاب را بخوانيد. كتاب را پرت كرد آن طرف و گفت: كاغذپاره است. گفتم: مشكل قضيه هم همين است كه شما حتي حاضر نيستيد ببينيد اصلا طرف وجود دارد يا ندارد. مشكل شما اين است كه بنده را دعوت ميكنيد بيايم اينجا و نظرات ايران را تشريح كنم، اما حاضر نيستيد بگوييد حتي ايران وجود دارد.
l حفظ مالكيت جزاير سهگانه از سوي كشورمان، تا چه ميزان ميتواند بر هويت ملي، تاريخ، استقلال و ساير جوانب هويتبخشي اجتماع ما تاثيرگذار باشد؟
o اين مساله از نظر من دو بعد دارد: يكي هويتي است و ديگري به مالكيت و موجوديت سرزمين ما مربوط ميشود. اين مساله زماني جنبه هويتي خواهد داشت كه ما آن را جزئي از اجزاء طرح بزرگ ايرانزدايي خليجفارس بدانيم؛ چراكه از اين پس، هدف طرف مقابل ما اين است كه ايراني در خليجفارس نباشد؛ يعني اسم آن را عوض كنند، خاك ايران را مورد تهديد قرار دهند و امثال صدام حمله كنند و خوزستان را بگيرند، همه اين حرفها در آن بعد ايرانزدايي خليجفارس ــ كه يك طرح انگليسي ــ ميگنجد و اگر نگاه كنيم متوجه خواهيم شد كه مسلما اگر در اين مساله جزاير عربها موفق شوند ــ كه البته بههرصورت باشد، ناروا، نامشروع و غيرقانوني است ــ از نظر حيثيتي براي ما لطماتي خواهد داشت.
اما از بعد ديگر قضيه كه جنبه جغرافيايي و سرزميني و استقلال كشور باشد، اهميت مساله صدچندان و بسيار حساس است؛ براياينكه اين مساله در چارچوب طرح ايرانزدايي خليجفارس و در رابطه با بهكارگرفتن ابزار قدرتي ايالاتمتحده در چالشهاي عمده و عمومي امريكا با ايران مطرح ميشود. حالا نميدانم با اين توافقهايي كه اخيرا صورت گرفته، در آينده وضع به چه صورت خواهد بود، ولي تابهحال ايالاتمتحده امريكا يا سعي كرده همسايگان را عليه ايران بشوراند و خاك ايران را تجزيه كند ــ كه صدام حسين يك نمونه آن است ــ يا در فكر اين بوده كه خودش يك وقتي به ايران حمله كند؛ كه خوشبختانه حمله به عراق ظاهرا اين قضيه را منتفي كرده است. همچنين امريكا به ادعاهايي كه جمهوري آذربايجان ممكن است مطرح كند دامن ميزند. لذا درمجموع بايد گفت: ايالات متحده در اين چالشهاي سياسي، استراتژيك و ژئوپلتيكي خود با ايران، تا اين تاريخ هميشه تجزيه ايران را، ولو بهطورغيرمستقيم تعقيب كرده است. حالا شايد هم اين استنباط ما از مسائل باشد. يعني ميخواهم بگويم امريكا به نظر نميرسد كه از اين كارها قصدش اين باشد كه مثلا اين رژيم را بردارد و رژيم ديگري را جاي آن بگذارد، بلكه اين ضديت امريكا عليه ايران جنبه عمومي دارد كه بهترين نمونه آن جنگ هشتساله تحميلي بود كه درحقيقت امريكاييها آن را بر ما تحميلكردند و تا انتها هم از عراق حمايت كردند، هدف آنها هم تجزيه ايران بود و در اين شكي نيست. در اين شرايط، در پي توافقهايي كه با اروپا داشتيم، شايد در آينده وضع تغييركند، اما بههرحال، تا اين تاريخ، اگر در شرايط فعلي جزاير را از دست بدهيم مقدمه فروپاشي ايران خواهد بود. يعني ازدسترفتن سرزمينهاي ايران آسان خواهد شد و ديگر تابو نخواهد بود. اينجا است كه مساله به استقلال ما، به موجوديت ما، به حاكميت ملي ما و به همه چيز ما مربوط ميشود. به اين دليل است كه اغلب كساني كه در اروپا و امريكا هستند و به كم و كيف مساله به خوبي واقف نيستند، ميگويند ايرانيها چقدر نسبت به دو سه جزيره خالي كه پر از مار است حساسيت دارند. از نظر آنها، انگار ما زماني بايد روي يك جزيره حساس باشيم كه نفت فراواني در آن وجود داشته باشد. درحاليكه اين مساله مستقيما با هويت، ژئوپولتيك، استقلال و تماميت ارضي ما در ارتباط ميباشد و مساله حساس و مهم واقعي، همين است. لذا ما بايد كاملا در اين زمينه هوشيار باشيم و فريب بعضي بحثهاي جسته و گريختهاي را كه ادعاي ايرانيبودن دارند نخوريم.
l آقاي دكتر مجتهدزاده، مجددا از اين كه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد، از شما صميمانه تشكر و سپاسگزاري ميكنم. چنانچه فرمايشي داريد، در خدمت شما هستيم.
o فكر ميكنم در حدي كه در چارچوب مصاحبه ميگنجد و لازم بود صحبت شد. لذا من هم به نوبه خودم از شما و همكارانتان در ماهنامه زمانه تشكر ميكنم و براي همه شما آرزوي بهروزي دارم.